مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اگر از چشم تیز بین مولوی به قاضی بنگریم او را جاهلی خواهیم دید که باید میان دو دانا حکم کند. دو طرف دادرسی هردو از واقعیت امر مطلعند و در یک دادگاه تنها کسی که از واقیعت امر کاملا مطلع نیست شخص قاضی است. حال از بد روزگار اتفاقا حکم را باید قاضی جاری کند. اما چه باعث شده که چنین وضعیتی ایجاد شود؟ از نظر مولوی یک طرف یا هر دو طرف دعوا دچار بیماری در جانشان هستند و همین بیماری است که چشم عقلشان را کور کرده و باعث می شود دانششان به کارشان نیاید تا محتاج داد رسی شوند.

در مثنوی آمده است که عالمی به قضاوت منسوب شد و پس از نصب می گریست. نایب قاضی از سبب گریه جویا شد و قاضی پاسخ گفت از عاقبتم می ترسم که جاهلی باید میان دو عالم حکم کند و در مال و جان انسانی تصرف کند. نایب پاسخ داد که درست است که طرفین دعوا در مورد مساله بین خودشان عالمتر از تو هستند  اما همین بیماری دل که در یکی یا در هردوی آنهاست باعث می شود چشم دلشان نابینا شود و اگر تو که قاضی هستی بیماری در دلت نباشد و رشوه گیر نباشی می توانی به درستی بین آندو حکم کنی.


قاضیی بنشاندند و می‌گریست              گفت نایب قاضیا گریه ز چیست

این نه وقت گریه و فریاد تست            وقت شادی و مبارک‌باد تست

گفت اه چون حکم راند بی‌دلی            در میان آن دو عالم جاهلی

آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند         قاضی مسکین چه داند زان دو بند

جاهلست و غافلست از حالشان          چون رود در خونشان و مالشان

گفت خصمان عالم‌اند و علتی            جاهلی تو لیک شمع ملتی

زانک تو علت نداری در میان             آن فراغت هست نور دیدگان

وان دو عالم را غرضشان کور کرد      علمشان را علت اندر گور کرد

جهل را بی‌علتی عالم کند                علم را علت کژ و ظالم کند

تا تو رشوت نستدی بیننده‌ای           چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش در یک مهمانی خانوادگی بودم. بنده خدایی بهانه ای بدست آورد و شروع کرد به گله و شکایت از اخلاق همسرش در حالی که همسرش همونجا حاضر بود. همسر این بنده خدا هیچکدام از عیبهایی که به او نسبت می داد را نداشت و اتفاقا آدم ارزشمند و بسیار مهربان و کم عیبیست. نکته ای که باعث شد من خیلی تعجب کنم و هم مجبور شوم جلوی خنده ام را بگیرم این بود که این فرد عیبهایی که خودش داشت را به همسرش نسبت می داد ! یاد تعبیر مولوی افتادم که می گه برخی آدمهای خوب مثل آینه هستند. مردم خوبی و بدی خودشان را در آنها می بینند. آدمهای خوب آنها را خوب می بینند و آدمهای بد آنها را بد .


دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنی‌هاشم شکفت


گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کار افزاستی


دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب


گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز


حاضران گفتند ای صدر الوری
راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا


گفت من آیینه‌ام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست


 اگر یادم می آمد باید این بیت را در جواب آن فرد عیبجوی می گفتم :

نقش می بینی که در آیینه ای ست  ......... نقش توست آن نقش ِ آن آیینه نیست

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مراسم عروسی برپاست و همه با لباسهای مرتب و تمیز معطر و اصلاح کرده در سالن نشسته اند . مودبانه میوه می خورند و با هم صحبت می کنند. ناگهان در ساعت مشخص میز شام آماده می شود. میزی که انواع مختلف غذا بر روی آن آماده است. بشقاب و قاشق و چنگال تمیز و آماده اند. ناگهان همین افرادی که تا چند لحظه پیش مودب متین به نظر می رسیدند و با ماشینهای گران قیمتشان به مراسم آمده بودند به میز حمله می کنند و برای برداشتن غذا از سر و کول هم بالا می روند. هر بار که این صحنه را می بینم یاد این اشعار شیرین مولوی می افتم :

میلها هم‌چون سگان خفته‌اند                اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونک قدرت نیست خفتند این رده         هم‌چو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده

تا که مرداری در آید در میان                نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مردار شد         صد سگ خفته بدان بیدار شد

حرصهای رفته اندر کتم غیب               تاختن آورد سر بر زد ز جیب

موبه موی هر سگی دندان شده           وز برای حیله دم جنبان شده

نیم زیرش حیله بالا آن غضب             چون ضعیف آتش که یابد او حطب

شعله شعله می‌رسد از لامکان            می‌رود دود لهب تا آسمان

صد چنین سگ اندرین تن خفته‌اند        چون شکاری نیستشان بنهفته‌اند

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
نمودار رابطه بین ماندگاری و درصد ماده معطر و قیمت در انواع مختلف عطر.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
تصویری از مشک طبیعی که این همه در اشعار فارسی از آن صحبت می شود.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند وقت پیش مهمان یکی از بستگان نزدیک بودیم. همینطور که نشسته بودیم هر ده دوازده دقیقه یکبار زیر پایم لرزشی ناشی از سقوط یک وزنه سنگین به زمین حس می کردم و  صدای سقوط هم از خانه همسایه شنیده می شد. پرسیدم ماجرا چیست؟ صاحب خانه جواب داد که همسایه کناری ما باشگاه بدنسازی راه انداخته و این صدایی که شنیده می شود به این علت است که ورزشکاران گرامی وقتی کارشان با هالتر یا دمبل تمام می شود آنرا رها می کنند تا بر زمین بیفتد. چون بین ما و همسایه فقط یک تیغه آجری واسطه است و خانه هردو هم قدیمی ساز و شل و ول است لرزش در ساختمان منتشر می شود.

پرسیدم چرا اعتراض یا شکایت نمی کنید. گفت زیاد مهم نیست چون اولا این مشکل بیشتر در سانسهایی است که باشگاه زنانه است و مردها زیاد وزنه ها را روی زمین رها نمی کنند و دوم اینکه بالاخره همسایه است من هم یه مدت یک دستگاه گردن کلفت خمکاری آورده بودم و گذاشته بودم کنار دیوار آنها و کار می کردم  اونها هم چیزی نمی گفتن!

توضیح :  بک جستجویی در وب بکنید دنبال دستگاه خمکاری ورق تا دستتون بیاد موضوع چیه !

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

راز خوشبختی

نمی دانم راز خوشبختی چیست اما می دانم معنا داری زندگی انسان به این است که دست کم یک راز ناگشوده یا ناگشودنی در زندگی داشته باشد.

یکی از کارکردهای مهم دین در زندگی انسان همین است که اغلب ادیان چنین نیازی را در انسان برآورده می کنند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰


عدم در نزد مولوی مفهومی بسی متفاوت نسبت به فهمی که مردم یا فلاسفه از عدم دارند داراست. مولوی عدم را کارگاه خدا می داند.

کارکن در کارگه باشد نهان                    تو برو در کارگه بینش عیان

کار چون بر کارکن پرده تنید                 خارج آن کار نتوانیش دید

کارگه چون جای باش عاملست            آنک بیرونست از وی غافلست

پس در آ در کارگه یعنی عدم                  تا ببینی صنع و صانع را بهم


 و در جایی دیگر می گوید این خزاینی که در نزد خداوند است و هستی ها از آن می آیند عدم است.

تا بدانی در عدم خورشیدهاست  ......   وآنچ اینجا آفتاب آنجا سهاست

در عدم هستی برادر چون بود  .......          ضد اندر ضد چون مکنون بود

یخرج الحی من المیت بدان  .......       که عدم آمد امید عابدان

مرد کارنده که انبارش تهیست  ......... شاد و خوش نه بر امید نیستیست

که بروید آن ز سوی نیستی      ...........     فهم کن گر واقف معنیستی

دم به دم از نیستی تو منتظر   ..........   که بیابی فهم و ذوق آرام و بر

نیست دستوری گشاد این راز را.......... ورنه بغدادی کنم ابخاز را

پس خزانه صنع حق باشد عدم ............    که بر آرد زو عطاها دم به دم


شاید منظور مولوی ازعدم  مفهوم گسترش یافته ی غیب است!

اما در اینترنت در جایی مطلبی یافتم در همین مورد و نیز در مورد ارتباط مفهوم جان و خبر و عدم در نزد مولوی.

مطلبی در مورد عدم در نزد مولوی

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

به احتمال زیاد سرندیپیتی Serendipity یا همان غول صورتی و مهربان کارتونی معرف حضور شما هست. بد نیست بدانید واژه سرندیپیتی Serendipityبه معنی کشف اتفاقی و غیر منتظره در انگلیسی استفاده می شود و اصل اینلغت از داستانی فارسی به نام سه شاهزاده در سر اندیپ گرفته شده است. درطی این داستان شخصیتهای اصلی کشفهای مهمی را به صورت اتفاقی انجام میدهند و همین مطلب باعث رایج شدن سرندیپیتی در انگلیسی می شود.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مولوی در مورد عشق نظری دارد که می گوید سوق دهنده اصلی در عشق صورت نیست اما گاهی انسانها ظاهر را معنی می پندارند مانند کسی که به خوردن خاک خو گرفته و گمان می کند غذای اوست. در ادامه این مطلب را مطرح می کند که معیار سنجش اینکه کسی از ظاهر به معنی پی برده است و در پی معنی است این است که علاقه تو  از ظاهر متوجه باطن شود. اگر کسی مدعی باشد که از ظاهر به دنبال معنی است اما علاقه اش به ظاهر بیشتر شود و نیازش به ظاهر  منتفی نشود او دروغگوست.

معنی آن باشد که بستاند تو را  --------- بی نیاز از نقش گرداند تو را 

معنی آن نبود که کور و کر کند ---------- مر تو را بر نقش عاشقتر کند 

  • nasser mmn