مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۸۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
در قرآن کریم در سوره احزاب آیه است که چنین می گوید : النبی اولی بالمومنین من انفسهم ... این آیه به عنوان یکی از دلایل ولایت مطرح می شود و بر اساس آن اولویت پیامبر در حقوق و بالطبع در فرمانروایی اثبات می شود.اما جالب است بدانید که روایاتی که این آیه را تفسیر می کنند ولایت و اولویت در این آیه را به صورت اولویت در حق و در تکلیف به صورت همراه هم بیان می کنند.به این معنی که پیامبر نه تنها در حقوق بر مومنین اولویت دارد بلکه در وظایف نیز چنین است یعنی اگر وظیفه ای بر عهده مومن بود و از عهده اش بر نمی آمد بر پیامبر واجب است که آنرا انجام دهد . در اصول کافی در کتاب حجه و در باب حقوق متقابل امام و مردم روایاتی در تایید این معنی آمده . از جالب ترین آنها روایتی است از امام صادق که در پاسخ کسی که تفسیر این آیه را نمی داند می فرماید اگر در زندگی و پس از مرگ مومن ، اموال مومن برای ادای قرض و مخارجش کافی نباشد بر عهده امام است که آنرا بپردازد و می فرماید که بعد از نزول این آیه گروه زیادی از یهودیان مسلمان شدند چرا که دانستند در صورت ایمان آوردن حتی پس از مرگ و یا در ناتوانی و فقر پیامبر(و جانشینان وی) موظف به تامین نیازهای زن و فرزندان آنان هستند. در روایتی دیگر حتی گفته شده اگر امام چنین نکند گناهکار است و بر مومن گناهی نیست.مایه رنحش است که همواره مفسرین تنها بر بخش نخست معنا تکیه می کنند و از معنای کامل آیه سخنی به میان نمی آورند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

عبرت

مدتی است که در میان برخی از افراد مذهبی خطر گرایش شیعیان به وهابیت در سر زبانهاست. این افراد مذهبی همواره نگرانند که نکند مردم گرایشی به وهابیت پیدا کنند و از راه بدر شوند. با افزایش تعداد افرادی که به حج و عمره می روند و تبلیغات سعودی ها نگرانی این افراد بیشتر و شدید تر می شود.گهگداری حتی این نگرانی در میان علما هم دیده می شود اما من به شخصه تا به حال نه شنیده ام و نه دیده ام که کسی از شیعیان وهابی شده باشد.ترس این افراد از گرایش مردم به وهابیت موجب می شود تا چشم بر روی بسیاری از کارها و حرفهای غالیانه ببندند تا تنور محبت اهل بیت از دید خودشان گرم بماند و یا با تاکید بر نزدیکی ظهور و القای تاثیر امام زمان در امور مختلف مردم را در مقابل تبلیغات وهابیان از دید خودشان بیمه کنند. اما از دید من امکان گرایش شیعیان به وهابیت بسیار بسیار اندک است . برای نظر خودم به جز تجربه دلایل دیگری هم دارم که نیازی به ذکرش نمی بینم. اما خطری که متوجه اعتقادات مردم شده است را همین تفکرات و رفتار غالیانه در مورد معصومین و به ویژه امام زمان می بینم.رشد تفکرات غالیانه و افزایش بیش از حد احساسات شدید مذهبی همیشه مصادف است با کاهش قدرت تفکرات عقلانی. کاهش تفکرات عقلانی هم راه را برای هر گزافه گویی می گشاید . این چنین است که به جای اخباری از گرویدن گروه گروه مردم به وهابیت خبرهای زیادی به گوش می رسد از ادعای نیابت امام زمان یا نبوت و وحی و حتی اولوهیت. اگر تعداد همین اخبار را در نظر بگیرید به راحتی قانع می شوید که خطر دقیقا از ناحیه غلو و بی عقلی است نه از ناحیه وهابیت.
در کتابهای تاریخی ما به اشتباه و به سرعت از ذکر وقایع مربوط به ظهور باب در دوره قاجار عبور می شود اما هر صاحب نظری که نگاهی به رخدادهای آن دوره بیندازد آنرا سرشار از اتفاقهای عبرت آموز می بیند.در دوره ای که مردم ایران بسیار در اعتقادات خود متعصب تراز امروز بودند شخصی ظهور می کند به نام علی محمد شیرازی . این فرد مدتی علوم دینی را مطالعه می کند و مدتی نیز در دشت و بیابان به ریاضت مشغول می گردد. بعد از مدتی با حالتی پریشان به شهر بر می گردد و مدعی می شود باب یا واسطه ارتباط با امام زمان است. اندکی بعد ادعا می کند که خود امام زمان است . با اینکه نامش و نام والدینش و محل تولدش را همه می دانستند . مدتی بعد ادعا می کند که به وی وحی نازل می شود و او از حضرت محمد بالاتر است و کتابش نیز ناسخ قران است و کسی نمی تواند مانند آن بیاورد. وی شریعتی جدید بنا می کند و البته در همه این مراحل هم افراد زیادی به وی ایمان می آورند. ایمان آوردن مجتهدی سرشناس در زنجان و چند روحانی دیگر به وی موجب رونق شریعت وی می گردد تا جایی که نقل است که زمانی وی را دستگیر کرده و به ارومیه بردند پس از اینکه وی به حمام رفت مردم شهر هر استکان از خزینه را به قیمت گزاف از حمامی خریدند.کار بابیان در زنجان به حدی بالاگرفت که شهر به تصرفشان در آمد و نیروهای دولتی به سختی توانستند آنها را شکست دهند. روحانیان مسلمان برای مقابله با باب مجالس مناظره ای با وی تشکیل دادند و در همه آنها نتیجه به ضرر علی محمد شیرازی بود.وی از برخی از مفاهیم و اعتقادات مذهب شیعه (مثل مساله بدا و یا غیبت امام زمان و تحدی قرآن )به نفع و به روش خودش سو استفاده کرد و بر رونق کارش افزود.با وجود شکست وی در تمام مناظرات با علما باز هم گروه زیادی از مردم به وی گرویدند چرا که بسیاری از مردم توانایی قضاوتهای عقلانی و نقادی نداشتند. در نهایت این فتنه پس از دردسرها و خونریزی های بسیار از دو طرف فرونشست. اگر مردم به بی فکری و عدم نقادی تشویق شوند و تنها بر آتش احساسات آنها دمیده شود همواره امکان دارد که شیطانی از راه برسد و بر احساسات مردم سوار شود. سرو کار داشتن با مردمی که اهل چون چرا نیستند و هر چیزی را به راحتی می پذیرند در ابتدا ممکن است برای راهبران دینی شیرین و دلپذیر باشد اما این میوه شیرین به سرعت می تواند فاسد شود و یا به لقمه ای لذیذ در دهان دشمن تبدیل شود.از دید من تحمل برخی چون چرا ها و نافرمانی های فکری به پروراندن مردمی احساساتی و فرمانبر می ارزد.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
به طور اتفاقی در سایت ویکی پدیا عکسی پیدا کردم که یک حافظه ۸ گیگا بایتی امروزی را با یک حافظه ۸ بایتی چهل سال پیش مقایسه کرده بود. هر یک از حلقه ها در تصویر یک بیت است و هر ردیف هشت تایی یک بایت.
تهیه کننده تصویر Daniel Sancho
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
ایران هفتمین مصرف کننده لوازم آرایشی در دنیاست.ایران همچنین یکی از رکورد داران جراحی های زیبایی در جهانه.ایرانی ها هر سال ۲ میلیارد دلار برای زیبایی هزینه می کنند.تقریبا یک درصد کل درآمد ایران از صادرات نفت.رقم بسیار بزرگی است اما چرا؟
میل به زیبایی و دلربایی در انسان به ویژه در زنان به صورت طبیعی وجود داره.پس اصل قضیه ریشه در طبیعت انسان داره اما هزینه ای که ما ایرانی ها برای این منظور می پردازیم چرا این قدر زیاده؟ من در متون انگلیسی اینترنت به دنبال عبارتی مثل اینها جستجو کردم :
how to charm
how to be charming
به معنی اینکه چگونه می توان دلربایی کرد یا چگونه دلربا شد.به متنهای جالبی رسیدم.
این ها توصیه هایی بود برای دلربا شدن :
مودب باشید
در مورد دیگران قضاوت نکنید و به آزادی اونها احترام بگذارید
صمیمی باشید و هوشمندانه رفتار کنید
شوخ طبع باشید
خوش بین باشید
سعی کنید ظاهری آراسته و زیبا و سلامت داشته باشید
آهنگ صدای تان را کنترل کنید
لبخند بزنید
نام دیگران را به خاطر بسپارید
به سخنان دیگران خوب گوش کنید

و مواردی دیگر
اگر دقت کنید می بینید از بین ده مورد دختران و زنان ایرانی تنها روی یک مورد تمرکز کرده اند و آن هم به طور ناقص . داشتن ظاهری زیبا البته گاهی هم به قیمت از دست رفتن سلامتی. اما اگر منصفانه قضاوت کنیم باید این را هم باید در نظر گرفت که نوع روابط در ایران به گونه ایست که شاید فقط همین یک مورد برای دختران جوان بیشترین تاثیر را داشته باشد. من فکر می کنم مصرف بیمار گونه لوازم آرایشی به خاطر اینه که خیلی از دختران و زنان ایرانی آداب دلربایی را نمی دانند و در این مورد به بدوی ترین شکل ممکن رفتار می کنند .

نه هرکه چهره بر افروخت دلبری داند
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
به جز دلایلی که بچه های میراث فرهنگی در سالهای گذشته برای ثبت جهانی نوروز به نام ایران ارایه دادند من دلایل دیگری هم دارم که این سنت واقعا ایرانیه حتی می شه گفت جامه ای است که فقط به قامت ما دوخته شده و به تن کس دیگری هم نمی خوره.
با اومدن نوروز درد و مرضهای فرهنگی ما به شدت تشدید می شن. دست کم چهارصد نفر از همین امروز در صف دریافت نوبت از جناب ملک الموت قرار می گیرن و قرار ملاقاتشون هم در یکی از جاده ها معین می شه. جنون خرید برای اطفا عقده های روانی و تجمل و خودنمایی همه گیر می شه.در این میان زنهای ستم دیده ای که معمولا از تفریح سالم برخوردار نیستند (و یا حتی از امکانات تفریحی و لذات زندگی خبر دار هم نیستند) به بازار ها حجوم می برند و سعی می کنند از فرصتی که پیش آمده برای لذت بردن و گشت و گذار در میان اجناس و مغازه های مختلف استفاده کنند.در وضعیت شلوغ و سرسام آور مراکز خرید اما نخستین قربانی قوانین رانندگی و دومین قربانی افسران بی پناه راهنمایی و رانندگی هستن که معمولا آماج بلاهای ناشی از بی فرهنگی رانندگان و بی نظمی و فقر نیروی انتظامی و کمبودهای طراحی محیطهای شهری اند.
خود رسم و رسومات نوروز هم واقعا رنگ و بوی ایرانی داره. ماراتن مهمانی های پشت سر هم به سرعت برای میهمان و میزبان به یک دردسر کلافه کننده تبدیل می شه.بسیار اتفاق میفته که کسی صبح میهمان کسی بوده و بعد از ظهر میزبان همان فرد بشه.این مشکل را بگذارید در کنار تعداد افراد زیادی که باید به دیدنشان بروید و حرفی برای گفتن با آنها  و یا گوشی برای شنیدن حرفهای مفت آنها  ندارید.در میان این همه میهمانی های پشت سر هم مایه تاسفه که آدم فرصت مصاحبت با اون چند نفری را هم که چیزی برای گفتن دارند و مصاحبتشون برای آدم شیرینه از دست می ده.
این دلایل در کنار رفتار میزبانان ایرانی و اصرار به مصرف چای و میوه و شیرینی و آجیل ؛ نوروز را به سرعت به رخدادی رنج آور تبدیل می کنه. بگذریم از این اخلاق ایرانی ها که در موارد بسیاری به ناهنجاری ها خو می گیرند و به عنوان تقدیر الهی خود قبولشان می کنند و حتی فکر نمی کنند که شاید بشه این ناهنجاری ها را اصلاح کرد.
نکته ناهنجار دیگه هم اینه که ایرانی ها که معمولا از شغلی که دارند راضی نیستند و از اون لذت نمی برند. بنا بر این بعد از سپری شدن تعطیلات با کسالت و افسردگی (و بالاجبار) به سر کارهاشون بر می گردند. اگر تعطیلات برای یک اروپایی فرصتی برای تجدید قواست برای یک ایرانی درست مثل مرخصی یک زندانیست. زندانی هم هر اندازه هم در مرخصی باشه از بازگشت به زندان خوشنود نمی شه.
همه ی این دلایل نشون دهنده ی اینه که نوروز واقعا مال خودمونه
خدایا به فریاد ما برس
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

یادگاری تاریخی

یادگاری یک توریست اروپایی که در دوره فتح علی شاه از تخت جمشید بازدید کرده. این یادگاری دیگر خودش جزو آثار تاریخی محسوب می شود. فرهنگ یادگاری نوشتن روی در و دیوار در خاور میانه سابقه بسیار طولانی دارد. در جایی می خواندم در قرن چهارم و پنجم یادگاری های زیادی توسط مردم بر روی دیوار مساجد و بنا های عمومی در شهرهای مهم نوشته شده بود تا جایی یک نفر کتابی از جمع آوری یادگاری های جالب تدوین کرده بود.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
رسول اکرم فرمود :
الْجنَّةُ حرامٌ علی کُلِّ فاحِشٍ انْ یدخُل ها
داخل شدن در بهشت برای فحّاش حرام است
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

معلمها

در طول سالهای طولانی تحصیل معلمهای زیادی دیدم اما برخی از این معلمها به دلیل دارا بودن اخلاق عجیب و غریب و یا رخ دادن خاطرات به یاد ماندنی همیشه در ذهن من ماندگارند.اینبار می خواهم یادی از معلمهای به یاد ماندنی دوران تحصیلم بکنم.
ماندگار ترین این معلمها همان آقای محمودی است که وصفش را در مطلب با عنوان سال شانس آوردم .
در سال نخست دوره راهنمایی معلمی داشتیم به اسم آقای امیر تیمور ایمانی که همزمان هم معلم ریاضی و هم ناظم مدرسه بود.آقای ایمانی ورزشکاری تنومند بود اما قلبی مهربان داشت!همیشه بالای برگه های امتحانی ما هم تایپ می کرد نمازهای پنجگانه فراموش نشود که البته اینقدر تکرار شده بود که دیگر به نظر بی اثر می آمد.
آقای ایمانی مربی تکواندو و جودو هم بود البته در یکی از تمریناتش ظاهرا از ناحیه کمر دچار آسیب دیدگی شده بود.آقای ایمانی معلم ریاضی سال اول و دوم ما و نیز معلم ورزش سال سوم ما بود. همین آقای ایمانی بعدا و در سالهای بعد معلم ریاضی هر دو برادر من هم شد. هم سه سال معلم من بود و هم معلم سه برادر با فاصله سنی سه سال و البته به همین دلیل همه خانواده ما را می شناخت.
در سال اول راهنمایی روحانی جوانی معلم عربی ما بود . اعصاب این بنده خدا به اندازه کافی برای سرو کله زدن با یک کلاس چهل نفری قوی نبود بنا همین ضعف گاهی سر کلاس در اثر سرو صدای بچه ها جوش می آورد. و یک بار یک نفر از بچه ها را کتک زد. اما به محض اینکه اعصابش آرام می شد برای دلجویی از بچه ها یکی را می فرستاد که برای کلاس بستنی یا ساندویچ بخرد.البته این بنده خدا هم وقتی عصبانی می شد واقعا کنترلش را از دست می داد. همین خصلت انسانی اش هم باعث شده بود بچه همیشه سعی کنند وی را عصبانی کنند تا دلی از عزا در بیارن.در سال اول دبیرستان هم معلمی داشتیم به نام آقای کیارش که نامش را به علوی تبار تغییر داده بود. او هم هر وقت عصبانی می شد یکی را می فرستاد که برای همه بستنی بگیرد و ایضا هم بچه ها همیشه در حال تلاش برای خشمگین کردنش بودند. این آقای علوی تبار جزو بازمانده های انفجار دفتر حزب جمهوری بود که مرحوم بهشتی در آن شهید شد. آقای علوی تبار در اثر این واقعه چند انگشتش را از دست داده بود.این بنده خدا معلم قران ما بود و از هر فرصتی برای نصیحت کردن ما استفاده می کرد.
معلم عجیب دیگری که در سال دوم راهنمایی نصیب ما شد یک معلم مسن و البته هیکلی بود به نام چفت ساز. این بنده خدا هم به شدت در اثر فشار روانی دچار روانپریشی شده بود. روز اولی که این بنده خدا معلم ما شد یکی از رفقای ما که زنگ قبل باهاش درس داشت اومد سر کلاس نشست گفتم چرا اومدی گفت می خوام یه زنگ دیگه چفت ساز و ببینم و بخندم. گفت این معلم کلا قاطی کرده. ما درست منظورش رو نفهمیدیم تا چفت ساز وارد کلاس شد بعد از چند دقیقه نگاه کردن به سقف و در دیورا شروع کرد به جزوه گفتن. بعد از اینکه چند جمله از جزوه را گفت و ما نوشتیم یکدفعه صدایش را به طرز مسخره ای عوض کرد و چند جمله بعدی را با صدای عجیب و مسخره ای بلند خواند. واقعا جلوگیری از خنده خیلی سخت شده بود و این رفیق ما هی داشت ریسه می رفت و می گفت دیدی گفتم قاطی کرده.خلاصه چفت ساز هر از چند گاهی صدایش را تغییر می داد و ما هم داشتیم می ترکیدیم از خنده.این رفیق ما هم که اسمش حمید بود هی کنار گوش ما حرفهای خنده دار در مورد چغت ساز می زد. نزدیک آخر کلاس حمید هی به من و کناریم که حسین بود اصرار می کرد که از چفت ساز بپرسید اسمش چیه.حسین دست آخر راضی شد و بلند شد و بعد از اجازه گرفتنم گفت آقا ببخشید می شه بگید اسم شما چیه . چفت ساز یه نگاهی خشمگین بهش کرد و گفت منو مسخره می کنی ؟ عمت رو مسخره کن پاشو برو بیرون . ما از خنده ترکیدیم و خود حسین هم که از شدت خنده نمی توانست راست بیاستد به سرعت از کلاس بیرون رفت .تکه کلام این آقای چفت ساز هم پدر سوخته و پدر سگ بود که با اون صدای تغییر یافته خودش یه وقتهایی به بعضی ها می گفت.
یه بار هم چفت ساز یه مجله سینمایی با خودش به کلاس آورد و گفت این جایزه کسیه که تو امتحان از همه نمره بهتری گرفته.بعد که برگه ها رو داد محسن رو که نمرش بهتر از همه بود صدا کرد و برد پای تخته و گفت بیا این مجله جایزه تو. همین که محسن راه افتاد بیاد بشینه چفت ساز خیلی جدی صداش کرد و گفت هفته دیگه مجله رو بیار .کلاس از خنده منفجر شد ولی چفت ساز خیلی جدی داشت به سقف کلاس نگاه می کرد. این آقای چفت ساز معلم حرفه و فن ما بود و جوشکاری و نجاری و برق کشی هم بلد بود. از یه نفر که سالها قبل باهاش همکار بود شنیدم که چفت ساز در جوانی آدم زرنگ و کاری و درست و حسابی بوده و اوایل انقلاب چند تا ده از دهات کردستان رو برق کشی کرده بود اما بعدا ظاهرا در اثر فشارهای روحی روانپریش شده بود. البته با همین احوال هم به درسش مسلط بود و جزوه ای که می داد کاملا مفید و درست بود.
سال سوم راهنمایی یه معلم داشتیم به اسم آقای نویدی. این بنده خدا همیشه عصبانی بود. قیافه و رفتارش آدم رو یاد رضا خان می انداخت. سر کلاسش کسی نطق نمی کشید.وطبق دستورش کسی سر کلاسش نباید جای نشستنش را تغییر می داد یعنی همه باید همون جایی که اولین بار سر کلاسش نشسته بودند می نشستند. آقای نویدی هر از چند گاهی دفاتر بچه ها رو جمع می کرد تا ببینه . دفترها رو می ذاشت روی میزش و یکی یکی می دید و اگر کوچکترین اشکالی در اون بود دفتر رو از همونجا که نشسته بود به گوشه مقابل کلاس پرت می کرد. یه دفعه این آقای نویدی یه جا سوییچی گرفت که به اون روزها خیلی مد شده بود. این جاسوییچی از دو داریره برنجی روی هم تشکیل شده بود و تقویم دهساله بود. به این صورت که دایره رویی بر روی دایره پایینی می چرخید. دایره بالایی تعدادی سوراخ داشت که اگر سوراخ سال را روی عدد سال مورد نظر تنظیم می کردی از سرواخهای دیگر می شد تقویم ماه سال مورد نظر را بدست آورد. خلاصه تو همون روزها بود که من یه جایی در مورد اسطرلاب چیزهایی خونده بودم. اولین بار که این وسیله را دست نویدی و از دور دیدم سریع ذهنم رفت سراغ اسطرلاب به حسین که کنارم می نشست گفتم این اسطرلابه گفت چی گفتم اسطرلاب یه وسیله نجومی قدیمیه. خلاصه اون هم کنجکاو شد و به خودش جرات داد و پرسید آقا اون چیزی که دست شماست اسطرلابه ! نویدی هم که تا حالا همچین کلمه را نشنید ه بود گفت چی چی؟ اسطرلاب دیگه چیه ؟ بعد با تعجب جلو اومد و جاسوییچی رو نشون ما داد و گفت تقویمه ! ببینید اینطوری کار می کنه. بعد هم گیر داد که اصلا اسطرلاب چی هست که من مجبور شدم یه توصیحاتی بهش دادم.
سال سوم دبیرستان معلمی داشتیم که ایشان هم دچار روانپریشی شده بود. اسم این بنده خدا رو یادم نیست اما بچه بهش می گفتند ناز گل. یه آدم حدود ۵۰ ساله و لاغر اندام بود که موهاش هم تا حدی ریخته بود. این بنده خدا به ما زبان درس می داد(البته شاید هم یه درس دیگه ). اولین جلسه که اومد گفت ببینید من معلم مهربونی هستم به شما کاری ندارم شما هم به من کار نداشته باشید من درسم رو می دم و میرم. اگر خواستید سگار بکشید بی سرو صدا برید دم پنجره (حالا ما تا اون موقع اصلا ندیده بودیم کسی سر کلاس سیگار بکشه ) حسابی تعجب کردیم. خلاصه شروع کرد به درس دادن . یه رفیقی ما داشتیم به اسم سیامک که هیکلش هم خیلی بزرگ بود میز سوم از آخر هم نشسته بود و در حینی که نازگل داشت متن کتاب رو می خوند سیامک هم دستش رو گذاشته بود رو شونه بغلیش و با هم داشتند کتاب را نگاه می کردند. و کلاس را ساکت بود. یه دفعه دیدیدم نازگل ساکت شد و دم تخته وایساد .حالت طبیعیشو از دست داده بود و دشت با خشم شدید نفس می کشید. و به این سیامک نگاه می کرد. یه کم نگاهش کرد و ساکت شد . کلاس همه مات مبهوت که چی شده. که اینطوری نگاه می کنه. یه دفعه شروع کرد به داد زدن که خجالت بکش اگر می خوای رفیقتو بغل کنی بذار زنگ تفریح چرا گوش نمی کنی ! بعد شروع کرد با خودش حرف زدن که خجالت نمی کشه عجب موجوداتی ... یه کم اینور اونور رفت و بعد ساکت شد و چند ثانیه بعد انگار که اتفاقی نیفتاده دوباره شروع کرد به درس دادن اما تا آخر کلاس هر چند دقیقه یه بار یه دفعه خود به خود عصبانی می شد یاد سیامک می افتاد و می گفت عجب ادمهایی پیدا می شد خجالت نمی کشند و . در روزهای بعد ما متوجه شدیم این آقا بر خلاف حرفهای روز اولش به شدت در مقابل کوچکترین رفتار بچه ها حساسه و عصبی می شه ولی سعی می کنه خودش رو کنترل کنه به همین دلیل هم رفتارش به شدت مضطربانه و متغیر بود و هر لحظه ممکن بود به کوچکترین دلیل جوش بیاره.
در سال چهارم دبیرستان هم معلم جبری داشتیم که اسم آقای اعتضاضیان این بنده خدا لحجه غلیظ اصفهانی داشت و خیلی رقیق به بچه ها جبر درس می داد . یه بار یکی از بچه پرسید آقا ما با این سطحی که شما درس می دید می تونیم کنکور قبول شیم ایشون هم بی رودربایستی گفت نه نمی تونید حتما باید معلم خصوصی بگیرید من خودم می تونم خصوصی درس بدم اما توی کلاس فقط عین کتاب درس می دم. البته اون سالها تازه قلم چی پیداش شده بود و خبری از گاج و ماج هم نبود . هرچی بود فقط جزوات رزمندگان و ایثار گران و راهیان دانشگاه بود . جو مدارس به کثیفی امروز نبود برای همین هم حرف این آقا برای ما خیلی عجیب بود. اون روزها اینکه معلم در درس دادن کم بذاره و بگه بیاید کلاس خصوصی برای ما چیز عادی نبود. اما چند سال بعد یکی از رفقای من که در دانشگاه آزاد درس می خوند تعریف کرد که یکی از راههای پاس کردن دروس برگزاری کلاس خصوصی با استاد اون درسه البته به صورت فرمالیته . یعنی به بهانه کلاس خصوصی مبلغی را در وجه استاد کارسازی می کردند و استاد هم نمره را کارسازی می کرد.یه بار که استاد درسی حاضر به این کار نشده بود یه سری از همکلاسهاش رفته بودند و دم مدیر گروه را دیده بودند و درس را با برگه سفید پاس کرده بودند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
امام حسن علیه السلام می فرماید
لا دین لمن لا ادب له
دین ندارد آنکه ادب ندارد.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

Conflict of interest

انسان اندیشمند تنها مخترع ابزارهای فیزیکی و مکانیکی نیست. انسان اندیشمند گاهی مفاهیم و یا جنبه هایی از وجود خود را کشف می کند که اهمیت آن از بسیاری از اختراعات مهم تر است. برخی اعتقاد دارند مهمترین دستاوردهای بشر در دنیای مدرن کشف همین مفاهیم جدید است.یکی از این مفاهیم که در دنیای غرب کشف شده و به آن اهمیت داده می شود مفهومی به نام تداخل یا مسابقه علایق است
Conflict of interest و competition of interest
مفهوم تداخل یا مسابقه علایق به این معنی است که فرد درگیر دو یا چند مسوولیت شود که برای انجام آن دو مسوولیت نیاز به انصاف و بی طرفی کامل وجود دارد ولی رعایت بی طرفی و انصاف در یک مسوولیت امکان (دقت کنید امکان) رعایت بی طرفی و انصاف در مسوولیتی دیگر را کم کرده یا از بین ببرد. مانند اینکه کسی برای شرکتی که در آن کار می کند از اقوامش خرید کند که در این صورت تمایل به خرید با حداقل قیمت در تعارض با کسب منفعت برای اقوام قرار می گیرد و ممکن است موجب زیان یکی از طرفین شود/و یا اینکه کسی در دو شرکت رقیب دارای سمت باشد .این اصل در واقع پایه تفکیک قواست.به این نکته هم دقت کنید که شایستگی یک فرد برای انجام مسوولیت مستقل از وجود تعارض علایق است و نیز اینکه در اینجا بحث از امکان است و بنا به وجود امکان است که باید از این وضعیت پرهیز شود. به این معنی که فرد ممکن است برای هر دو مسوولیت شایستگی کامل داشته باشد اما به دلیل امکان بروز عدم بی طرفی از اینکار پرهیز می شود .
نمونه هایی دیگر :
اینکه سازمانی یا شخصی خودش موظف به نظارت بر خود شود
اینکه مامور خرید بر اساس میزان خرید پاداش بگیرد
اینکه قاضی در نقش دادستان یا وکیل در یک محاکمه قرار گیرد و یا با یکی از طرفین دعوا نسبت خانوادگی یا شراکت اقتصادی و یا رابطه سازمانی داشته باشد
اینکه فروشنده به نماینده خریدار هدیه بدهد
لینک یک مقاله مختصر و مفید در باره همین موضوع
http://web.archive.org/web/20071103060225/http://www.ethics.ubc.ca/people/mcdonald/conflict.htm
  • nasser mmn