مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

وسیله رفت و آمد شهری  اکثر مردم عادی در آن سالها اتوبوس و مینی بوس بود. اتوبوسها بلیطهای یک تومانی می گرفتند و مینی بوسها کرایه شان نقدی بود و دو تومان. تعداد کمی هم سواری خطی و تاکسی در شهر گشت می زد اما اغلب مردم با اتوبوس و مینی بوس به مقصد می رسیدند. ماشین شخصی  کم بودو چند سالی هم بنزین کم و کوپنی بود. افزون بر این کمبود لوازم یدکی هم رانندگان را برای استفاده از ماشین محتاط می کرد.

برای من سوار شدن در این اتوبوسها جالب بود. مخصوصا وقتی که جایی برای نشستن روی صندلی بود و اتوبوس هم خلوت بود و می شد حرکات راننده را موقع رانندگی تماشا کرد. تعداد اتوبوسها در هر خط کم بود و معمولا فقط وقتی می شد در اتوبوس جای خالی برای نشستن پیدا کرد که از اول خط سوار اتوبوس می شدید. اتوبوس دسته دنده ی بلندی داشت که در انتهاش یک گلوله گرد سیاه و یک دکمه قرمز رنگ بود. حرکات راننده موقع رانندگی و تعویض دنده و چرخاندن فرمان برای من خیلی تماشایی بود و از دیدنش خسته نمی شدم. اکثر اوقات سمت راست پای راننده در فضای خالی جلوی اتوبوس یک حلب یا سطل آب هم بود که کاربردش را نمی داستم اما حرکات آب داخل سطل و اینکه آب با اینکه تکان می خورد از سطل بیرون نمی ریخت برای من تماشایی بود.

کمبود اتوبوس سال به سال بیشتر اثرش را نشان می داد. اتوبوس های نو بسیار کم به سیستم وارد می شدند و اتوبوسهای قدیمی هم کم کم از کار می افتادند. دیدن اتوبوسی که به دلیل خراب شدن در کنار خیابان بی حرکت می ماند و مسافرانش را پیاده می کرد منظره غیر منتظره ای نبود. مدت انتظار برای آمدن اتوبوس در ایستگاه ها به طور متوسط حدود نیم ساعت بود. در مواقعی نیز انتظار از این هم طولانی تر می شد. دو راه چاره باقی می ماند. استفاده از مینی بوس که البته همیشه و در همه مسیرها در دسترس نبود و راه دیگر ماشینهای سواری بود. مینی بوس ها هم معمولا مملو از جمعیت بودند. افزون بر این یک مشکل بزرگ هم در میان بود وآن هم سقف کوتاه آنها بود که مسافر را وادار می کرد تا موقع پیاده شدن مدت زیادی را با گردن کج بایستد.صندلی ها کوچکتر و ناراحت تر از صندلی های اتوبوس بود و کرایه نیز دو برابر. ایستادن مینی بوس محدود به ایستگاه نبود. هر جا کسی کنار خیابان دست بلند می کرد و یا کسی از داخل قصد پیاده شدن داشت راننده می ایستاد. راننده هر آن انتظار داشت کسی بخواهد پیاده شود یا کسی کنار خیابان دست بلند کند و بخواهد سوار شود . این مساله باعث می شد که معمولا آرام و کند حرکت کند.

چند سال بعد تعدادی اتوبوس شهری دست دوم از آلمان خریدند و وارد برخی خطوط اتوبوس رانی کردند. این اتوبوسها نرم تر و زیبا تر بودند و صندلی های راحت تری داشتند. از شکل شمایلشان معلوم بود که دست دوم هستند و هنوز تابلو های نوشته شده به زبان آلمانی در داخل و خارج اتوبوس دیده می شد. از نکات جالب این اتوبوسهای جدید برای من برف پاک کن بزرگ آنها بود که با حرکتی تماشایی بخش زیادی از شیشه جلوی راننده را پاک می کرد.

در سالهای پس از جنگ کم کم به فکر تجهیز این شبکه اتوبوسرانی افتادند و تعدادی اتوبوس ایکاروس دو کابین هم وارد خطوط کردند. این اتوبوسها دو تکه بودند و یک بخش میانی آکاردیونی شکل وسط اتوبوس بود که در طرف را به هم متصل می کرد کف این قسمت سطحی دایره شکل بود که دو تکه اتوبوس را به هم متصل می کرد. اوایل مردم ترس داشتند که در این بخش از اتوبوس بایستند.

این وضعیت اتوبوسهای شهری بود اما اتوبوسهایی که برای مسافرت بین شهری استفاده می شد ماجراهای دیگری داشت. اتوبوسهای بین شهری در غالب تعدادی تعاونی سازماندهی شده بودند و در چند ترمینال متمرکز شده بودند. ترمینالی که کار ما به آن می افتاد ترمینال جنوب بود که ساختمانی گرد و بزرگ و مناسب برای کاربرد مورد نظر داشت. در مورد این ترمینال داستانی معروف بود که می گفتند ساختمانش را زمان شاه ساخته بودند اما اتوبوس داران که در گاراژهایی درخیابان ناصر خسرو مشغول بودند حاضر به نقل مکان نمی شدند تا اینکه پس از انقلاب خلخالی به گاراژ دارها دستور دارد سریع تر به ترمینال نقل مکان کنند و هیبت خلخالی گره از قفل این کار گشود.

گرفتن بلیط از این تعاونی ها از مبدا تهران در حد زمان خودش نظم ترتیب و سامانی داشت اگرچه در مواقع شلوغی مثل روزهای عید یا روزهایی که مردم از ترس بمب و موشک قصد فرار داشتند این نظم جای خودش را به پارتی بازی می داد. دریافت بلیط به مقصد تهران  از شهرهای دیگر اما  بسیار بی سامان  بود. تعاونی ها در شهرهای کوچک دفاتر و گاراژهایی داشتند و زمان راه  افتادن و روال رسیدن و محل نشستن صندلی همگی بی نظم و تابع نظر آنی  راننده  و رییس تعاونی بود. تاخیر در حرکت در حد یکی دو ساعت کاملا عادی بود و کسی هم اعتراضی نداشت.   راننده ی ماشین موقع سوار شدن نیم ساعتی را صرف نشاندن و جابجا کردن مسافرین می کرد. اتوبوسها بر خلاف قانون اکثرا افرادی را بین راه سوار می کردند و صندلی های ناراحت انتهای اتوبوس که متصل به تخت خواب راننده بود رابه ایشان می دادند.این صندلی ها را صندلی های پشت بوفه می نامیدند. پلیس راه در عوارضی گاهی بازدیدی از داخل اتوبوس می کرد و راننده طبق روالی که فقط جنبه ظاهری داشت مسافران ته اتوبوس را برای مدت کمی پشت پرده انتهایی اتوبوس پنهان می کرد. پرده ای که پلیس هیچوقت آن را کنار نمی زد.

در همان سالهای انتهایی دهه شصت خوب یادم هست که  می خواستیم عید نوروز با اتوبوس راهی شهرستان بشویم و بلیط هم گیر نمی آمد تا حدی که حتی با پارتی بازی غیر حضوری هم نمی شد بلیط گرفت. نهایتا یکی از اقوام ما به عنوان کمک راننده همراه یکی از اتوبوسها به تهران آمد تا حضورا ترتیب کار را بدهد.

بر اساس آنچه از بزرگترها شنیده بودم وضعیت رفت و آمد و نظم اتوبوسها  با همه ی نابسامانی که داشت از زمان شاه بهتر بود. روایاتی از اتوبوسهایی که مدام در بین راه خراب می شدند و معطل می کردند هم تعریف می کردند. سفرهایی که به جای پنج شش ساعت گاهی به یکی دو روز می رسید!

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

متنی به دستم رسید که می گفت از وقتی بشر وقایع را ثبت کرد دیگر نه عصایی مار شد نه کسی مرده زنده کرد و ...
من قصد ندارم کاری کنم که کسی به معجزه ایمان بیاورد حتی این احتمال را هم در نظر دارم که برخی از داستانهای عجیب مذهبی اسطوره های پیشین باشند. اما اگر از دید یک دین دار به ماجرای معجزه بنگرید باید به این نکته توجه کنید که معجزات هر عصری متناسب با آن عصر است. معجزه در عصر دانش و فناوری هم می تواند از نوع متناسب با این عصر باشد. به نظرم  اینکه یک خدا ناباور معروف که چند جلد کتاب فلسفی و علمی بر علیه وجود خدا نوشته است و بابت این کتابها برنده جوایزی هم شده است و عده زیادی وی را معروف ترین خدا ناباور جهان می دانستند در سن هفتاد سالگی به خدا ایمان بیاورد معجزه ای است متناسب با عصر علم و فناوری.

https://en.wikipedia.org/wiki/Antony_Flew

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

در روزگاران قدیم می گفتند  هیچ کس از اهل بسطام عاشق نمی‌شود و اگر عاشقی در آنجا قدم نهد چون از آب آن بنوشد عشق از دلش بیرون خواهد رفت.

برخی دلیل این سخن را عشق بایزید بسطامی به معبود یگانه می دانند اما در جایی خواندم که در مورد اهل بخارا نیز می گویند که مردم این شهر نیز عاشق نمی شوند چون زیبارو در این شهر چنان بسیار است که با دیدن زیباروی دوم عشق اولی از دل عاشق بیرون می رود. به قول مولوی عشق را عشقی دگر بُرّد مـــــــــگر

شاید بسطام نیز چنین بوده.


آرامگاه بایزید بسطامی - بسطام
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

نظامی گنجوی توصیه شگفت انگیزی داره به کسانی که عاشق نیستن
ایشون می گه حتی اگر عاشق گربه هم بشی از اینکه عاشق چیزی یا کسی نباشی بهتره
چون دست کم از خودپرستی نجات پیدا می کنی

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است

کسی کز عشق خالی شد فسردست
کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی
از آن بهتر که با خود شیرباشی

به نظر من که توصیه درستی نیست!

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

این روزها با گسترش بازی های موبایلی خیلی از نوجوانها و جوانها و حتی میانسالان بخشی از وقتشان را صرف این بازی ها می کنند. عده ای هم این موضوع را آسیبی می دانند که متوجه مردم شده است و آنها را از کارهای مفید تری باز می دارد. اما کدام کار مفید تر. آیا اگر بازی های موبایلی را از این جوانها بگیریم آنها کار مفید تری انجام خواهند داد؟ آیه به مطالعه و ورزش روی خواهند آورد؟ چند درصد از آنها چنین خواهند کرد؟ در مقابل چند درصد از اینها اگر از بازی کردن بازداشته شوند به کارهای بدتری روی خواهند آورد؟
با رجوع با خاطرات سالهای پیش یعنی دوران پیش از گوشی های هوشمند می توان دید که خوشبینی در این موارد درست نیست.
اگر کسی را از بازی کردن با گوشی هوشمند مانع شوید و او از این پس همان وقتش را صرف خیره شدن به صفحه تلوزیون یا دور دور کردن با ماشین یا ایجاد مزاحمت های دیگر برای مردم بکند پس چه بهتر که مشغول بازی باشد. یاد این داستان از سعدی افتادم که می گوید :
یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»
برای بسیاری از جوانان وطن شاید حتی بازی کردن با موبایل عبادت هم محسوب شود .

به بزرگترهای عزیز توصیه می کنم هر گاه تصمیم گرفتند جوانی را پند و اندرز بدهند که دست از بازی با مویایل بردارد نخست یک نگاهی به خودشان بکنند و ببینند که خودشان که بازی نمی کنند چه کار مفید تری انجام می دهند. اگر چنین است سپس به این نکته فکر کنند که اگر این جوان بازی نکند چه کار مفید تری می تواند انجام دهد. پس از پاسخ دادن به این دو پرسش عاقلانه تصمیم بگیرند که پند اندرز بدهند یا ندهند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مدتها پیش سری به قبرستان امام زاده عبدالله شهر ری زدم و به این سنگ قبر جالب برخوردم که داستان مختصر مرگ صاحبش  بر رویش نوشته شده بود. سنگ قبر کریم اجاق معروف به درویش بود که توسط مصطفی زاغی از لاتهای معروف تهران قدیم کشته شده بود.

چند روز پیش به طور اتفاقی اصل ماجرا را در جایی یافتم.

در این مصاحبه که با فردی به نام نصر الله خالقی انجام شده این آقا ماجرای قتل را توضیح می دهد :


می گویند مصطفی زاغی خیلی تعب طیب را کشید.

خیلی طیب خان را دوست داشت. کریم درویش در سال 1319 طیب را از عقب با چاقو می زند که به گردن طیب خان می خورد و فرار می کند.

کجا؟

شاه آباد، رستوران جمشید، وقتی فرار می کند، مصطفی زاغی که ورزشکار بود، کریم درویش را می کشد.

کجا؟

جلوی خانه خود کریم درویش شاهرگ او را می برد. کریم می افتد توی بغل مادرش و می میرد. مصطفی زاغی می افتد زندان و به دوازده سال حبس محکوم می شود.

می گویند حکم اعدامش صادر شده بود؟

بله، مرحوم مصطفی طوسی پهلوان پایتخت جلوی ماشین شاه را می گیرد و یک درجه عفو برایش می گیرد تا اعدامش نکنند. پانزده سال حبس داشت که سه سال بخشش گرفت و شد دوازده سال.

کریم درویش کی بود؟

کریم درویش گردن کلفت بود.از کافه دارها باج می گرفت. آدم پُر زوری بود. بیشتر از کافه دارهای چهارراه استانبول باج می گرفت.

مصطفی زاغی چطور؟

مصطفی زاغی ماشین تریلی داشت و توی بیابان ها کار می کرد، ولی باستانی کار بزرگی بود. معروف بود و همه تهران می شناختندش. هیکل پیچیده عجیب و چهره تودل برویی داشت.

از شاگردهای مصطفی طوسی بود؟

نوچه مصطفی طوسی بود. آن وقت ها به شاگرد می گفتند نوچه و به استاد می گفتند نوخاسته. آن زمان تمام ورزشکارهای تهران نوچه مصطفی طوسی بودند، پهلوان پایتخت بود. بازوبند طلا گرفت.

چه سالی؟

حدود سال 1327 و 1328 الی 1322 و 1323. سه سال بازوبند پهلوانی داشت.

مصطفی زاغی پس از چند سال آزاد شد؟

پس از دوازده سال. مراسم گلریزان برایش برگزار شد و من در آن مراسم شرکت داشتم.


سنگ قر کریم اجاق



عکس این آقای کریم اجاق را اینجا پیدا کردم. احتمالا خودش باشه.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

پنیسیلین

این چند نفر بخشی از کسانی هستند که در ساخت داروی پنسیلین تلاش کردند و حق حیات به گردن دست کم هشتاد میلیون نفر دارند.
به حکم روایت نبوی لا یشکر اللَّه من لایشکر النّاس  همه مسلمین باید از این افراد سپاسگذار باشند.


الکساندر فلمینگ

هوارد فلوری


دوروتی هادکین


ارنست چین

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

آقایی که موتور سوار می شی و قانون را پشم هم حساب نمی کنی!

آقایی که با موتور خلاف جهت خیابون با سرعت زیاد در خط ویژه چراغ قرمز را رد می کنی!

آقایی که جان خودت و عابرین داخل پیاده رو هم برایت هیچ ارزشی ندارد!

نمی خوام بگم قانون را رعایت کن یا  جان عابرین بد بخت را به بازی نگیر. اینها به گوش تو فرو نمی ره.

بیا و دست کم این قدر انسانیت داشته باش و برو یه کارت پیوند اعضا بگیر که اگر تو خیابون نفله شدی  بعد از مرگت به یه دردی بخوری.



Nevit Dilmen


  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
در روایات شیعه از امام صادق داریم که ایشان خدا را شکر می کنند که خدا دشمنانشان را از احمقها قرار داد.
(امام صادق علیه السلام: خدا را شکر که دشمنان ما را از احمق ها آفرید. )
مولوی روایتی از پیامبر نقل می کند که مضمونی کمی متفاوت این روایت دارد .
مولوی از قول پیامبر نقل می کند که  پیامبر احمقان را دشمن می دارد ! نه اینکه دشمنان پیامبر احمقند !

گفت پیغامبر که احمق هر که هست ..... او عدو ماست و غول ره‌زنست

هر که او عاقل بود از جان ماست .....    روح او و ریح او ریحان ماست

عقل دشنامم دهد من راضیم ........ زانک فیضی دارد از فیاضیم

نبود آن دشنام او بی‌فایده ....... نبود آن مهمانیش بی‌مایده

احمق ار حلوا نهد اندر لبم ........ من از آن حلوای او اندر تبم


این روایت واقعا به دلم نشست. روحش شاد.
  • nasser mmn

بدیهیات

هر چه کسی دانش و تجربه کمتری داشته باشد تعداد مفاهیم بدیهی نزد او بیشتر می شود و پرسشهای او کمتر و سطحی تر!





  • nasser mmn