مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نفر اول

سال سوم ابتدایی بودم. اواسط دهه ۶۰ بود. یه روز توی راهروی مدرسه اعلانی نصب شد که با خطی درشت نوشته بود : مسابقات قرآن - جایزه نفر اول یک توپ چهل تیکه فوتبال. بقیه جوایز را هم تا نفر دهم به صورت ریز نوشته بود. نفر دوم ساعت مچی بود و نفر سوم رادیو و ... بقیه را یادم نیست.اون وقت برای بچه های هم سن و سال من داشتن توپ چهل تیکه تقریبا یک رویا بود.همه مدرسه حتی کسانی که نمی خواستن توی مسابقه شرکت کنند با دیدن اسم توپ چهل تیکه چشمان برق می زد. اما من می خواستم توی مسابقه شرکت کنم. البته امید چندانی به اول شدن نداشتم اما جایزه سوم هم بدک نبود.
اون سالها من تازه توی کلاسهای قرآن یکی از مساجد نزدیک ثبت نام کرده بودم .اطلاعاتم از بقیه بچه ها بیتشر بود. روخوانیم هم در حد سن و سالم خوب بود.
ثبت نام کردیم. مرحله اول کتبی بود. یک سری سوال از کتاب دینی و قران. من جزو بیست نفر اول شدم. برای مرحله بعد قرار شد پدر و مادر بچه ها دعوت بشن و توی نماز خانه از بچه ها آزمون قرایت قرآن گرفته بشه.
روز پیش از مسابقه به معلم قرآن مسجدمون گفتم ماجرا اینطوریه و ازش خواستم کمی با من قرایت قرآن کار کنه. آقای عبدوس خوشحال شد و گفت چرا زودتر بهش نگفتم. گفتم راستش خجالت می کشیدم. من رو برد یه گوشه مسجد و یه نکاتی در مورد فراز و فرود و قرایت قرآن بهم گفت. تقریبا یک ساعتی با من تمرین کرد.
فردا توی نماز خانه پدر و مادر ها وب چه ها جمع شده بودند. چند نفری قبل از خواندند و نوبت من شد. من با خجالت بالا سن رفتم و پشت میز نشستم. یک سوره کوچک را انتخاب کرد و به من گفت بخوان. بدون غلط خواندم و نکات آقای عبدوس را هم رعایت کردم.
مسابقه تمام شد. تقریبا معلوم بود کار من از بقیه بهتر بوده. چون بیشتر بچه ها در خواندن اشتباه داشتند.
چند روز بعد نتیجه اعلام شد. من دوم شده بود.
باید خوشحال می شدم؟ من دوست داشتم اول یا سوم بشم.اما یه نکته عجیب تر وجود داشت. اسم نفر اول نا آشنا بود. نفر اول اصلا در مسابقه قرایت شرکت نکرده بود. هنوز بعد از سالها اسمش به یادم هست.
بچه های کلاس خوشحال بودند و معلم قرآن هم حسابی سر کلاس از من تعریف کرد.
اول فکر کردم نفر اول حتما در مسابقه بوده اما من یادم نیست. اما وقتی سر صف قرار شد جایزه ها بدهند اطمینان پیدا کردم که گمانم درسته.
جایزه اول را گرفت. جایزه دوم یک ساعت مچی کامپیوتری بود که قسمت داخلی ساعت مثل یک تکه پلاستیک توش تکان می خورد. یعنی بخش داخلی ساعت خیلی کوچکتر از قابش بود و مثل جقجقه صدا می داد. معلوم بود جنس بسیار بنجولی است.
کمی دلگیر شدم . ما بچه بودیم و فکر می کردیم حتما اشتباه از خودمان است .فکر می کردیم هر چه بزرگان و معلمها بگویند درست است.
یکی دو روز بعد یکی از معلمین قران مدرسه که روز مسابقه هم داور اصلی بود من را توی حیاط دید. صدایم کرد و آهسته به من گفت. نفر اول مسابقه تو بودی. حق تو بود اول بشی چرا اعتراض نمی کنی. من با تعجب نگاهش کردم.اصلا باورم نمی شد در یک مسابقه قران اون هم بین چند تا بچه چنین حق کشی اتفاق بیفته. من سکوت کردم. گفت برو دفتر اعتراض کن. گفتم برم پیش کی؟ گفت مدیر.من رو با خودش برد دم دفتر و گفت برو تو بگو این نفر اول اصلا توی مسابقه نبوده. با خجالت در زدم و اجازه گرفتنم و رفتم توی دفتر.
مدیر گفت بله. با خجالت و آروم گفتم این نفر اول مسابقه اصلا توی بخش قرایت شرکت نکرده. گفت نه اینطور نیست.کی بهت گفته؟ گفتم خودم توی مسابقه بودم. گفت از آقای فلانی می پرسم.آقای فلانی را صدا کرد و پرسید. او هم تایید کرد. گفت فعلا برو تا ببینیم چی میشه.
فردا دوباره همون معلم من را توی حیاط دید و گفت باید به پدر و مادرت بگی بیان مدرسه که موضع رو پیگیری کنند. . گفتم مهم نیست دوم هم خوبه. گفت نه حق تو بود اول بشی.
فرداش به مادرم گفتم اومد مدرسه. مدیر مدرسه گفت اون روز نفر اول مسابقه مریض بوده و نیامده فرداش اومده و قران خونده و امتیاز بهتری گرفته . .گفت که دیگه جایزه داده شده و اول و دوم مهم نیست.
اون معلم قران بعدا دو سه باری من را توی حیاط و یکبار هم موقع یکی از امتحانها دید. هر بار که من را می دید نزدیک می اومد و بعد از سلام و علیک می گفت. حیف شد. الکی حقت را خوردند. تو اول بودی.
اون موقع من فقط از نگرفتن توپ چهل تیکه ناراحت بودم. اما الان که فکرش را می کنم می بینم واقعا ارزشش را نداشت چنین تقلبی بکنند.
بعد از اون مسابقه من دیگر توی هیچ مسابقه قرانی شرکت نکردم
.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
چه چیزی اسلام را زنده نگه می دارد؟ جهاد با کفار؟ اجرای سفت وسخت تعزیرات و حدود؟ افزایش قدرت نظامی ؟ ثروت مسلمین؟ افزایش جمعیت مسلمین؟ حجاب؟ تبلیغ دین با استفاده از شبکه های تلوزیونی و رادیویی و منبر و مسجد؟
این حکایت را بخوانید تا ببینید اگر امروز هنوز کسانی هستند که خدای یگانه را می پرستند و در راه وی ایثار می کنند به دلیل وجود عطارها و عبد الله بن مبارک ها و علی بن موفق هاست .
نقل است که عبدالله مبارک یک سال در مکه از حج فارغ شده بود ساعتی در خواب شد به خواب دید که دو فرشته از آسمان فرود آمدند یکی از دیگری پرسید امسال چند خلق آمده اند؟
دیگری گفت ششصد هزار ! گفت حج چند کس قبول کردند؟
گفت: از آن هیچ کس قبول نکردند!
عبدالله گفت چون این شنیدم اضطرابی در من پدید آمد که این همه خلایق از راه های دور و دراز آمده اند ولی همه ضایع گردیده است پس آن فرشته گفت در دمشق کفش گری نام او علی بن موفق است او به حج نیامده است اما حج او را قبول است و همه را بدو بخشیدند.
چون این شنیدم از خواب در آمدم و گفتم باید در دمشق آن شخص را زیارت کنم پس به دمشق شدم و خانه ی آن شخص را یافتم بدو گفتم تو چه کار کنی؟
گفت : پاره دوزی کنم پس آن واقعه با او گفتم و علت موضوع را از او خواستم.
گفت سی سال مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد و پنجاه درهم جمع کردم امسال قصد حج کردم تا بروم.
روزی همسرم که حامله بود گفت از همسایه بوی طعامی می آید مرا گفت برو پاره ای از آن طعام بیاور من رفتم به در خانه ی آن همسایه ، آن حال خبر دادم همسایه گریست و گفت بدان که سه شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند امروز خری مرده دیدم پاره ای از او جدا کردم و طعام ساختم بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتش در جان من افتاد آن سیصد و پنجاه درهم برداشتم و بدو دادم گفتم نفقه اطفال کن که حج ما این است.
تذکره الاولیا
راستی که بوی بهشت از پس قرنها و از فاصله ای به دوری نیشابور تا دمشق به مشام می رسد.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

عدالت

تازگی ها زمزمه هایی شده که بناست یارانه مرفهین قطع شود.یارانه ای که در اصل سهم هر ایرانی از منابع ملی است . یاد ماجرای داوود نبی و دو برادری افتادم که در قرآن نقل شده. ماجرا این است که دو فرشته به صورت دو مرد نزد داوود ظاهر شدند. داوود پرسید چکار دارید؟ فرشته گفت ما برای داوری نزد شما آمده ایم. ما دوبرادریم. من یک گوسفند دارم و برادرم نود و نه گوسفند. حال برادر من آن یکی را هم از من طلب می کند. داوود شتابزده پاسخ داد حکم من این است که باید ۴۴ گوسفند به تو بدهد چون این کار ستم است - پیش داوری اش را توسعه داد و ادامه داد بسیاری از شرکا هم بر هم ستم می کنند. اما داوود ناگهان متوجه خطای خود شد و استغفار کرد. چرا که دانست ممکن است همان یک گوسفند هم مال برادر دیگر باشد. حکم وی بدون شنیدن سخنان طرف دیگر دعوا صادر شده است و خطاست..
این ماجرا در سوره ص آیات ۲۱ تا ۲۴ آمده است.
وَ هَلْ أَتَئکَ نَبَؤُاْ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ الْمِحْرَابَ(21)
إِذْ دَخَلُواْ عَلىَ‏ دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنهُْمْ قَالُواْ لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى‏ بَعْضُنَا عَلىَ‏ بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَا إِلىَ‏ سَوَاءِ الصِّرَاطِ(22)
إِنَّ هَذَا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لىِ‏َ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَ عَزَّنىِ فىِ الخِْطَابِ(23)
قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلىَ‏ نِعَاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الخُْلَطَاءِ لَیَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلىَ‏ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِیلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعًا وَ أَنَابَ (24)
  • nasser mmn