مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

 یادداشتهای اسد الله علم را می خواندم. گاهی علم دوست نزدیک شاه هم از این همه تملقی که نصیب محمد رضا شاه می شود حالش به هم می خورد. شاه  کم کم بسیاری از این تملقها باور کرده و خود را شایسته ان می داند. در جایی وقتی علم  تملق بیش از حد کسی نسبت به قدرت و نفوذ شاه را نقل می کند و متذکر می شود که گوینده اقراق می کرد و تملق می گفت  شاه به او می گوید نه خیر  وی واقعیت را می گفت .


آیا محمد رضا از ابتدا نمی دانست تملق چقدر زیان بار است؟ از  گفتگوهایی که در یادداشت های علم به چشم می خورد بر می آید که محمد رضا دست کم در مواردی از تاثیر تملق و خود بزرگ بینی در مورد شاهان قاجار آگاه بود.  انسان توان زیادی در فریب خود دارد. بسیاری از ما همچون محمد رضا پهلوی چنین می اندیشیم که وقتی از واقعیت آگاه باشیم دروغهای تملق آمیز دیگران در ما چندان موثر نخواهد بود. اما توان بشر در درک واقعیت محدود است و به آسانی توسط احساسات نابجا تحت تاثیر قرار می گرد.

مولوی  در این مورد نکته جالبی دارد و میزانی برای سنجش تاثیر تملق بر انسان عرضه می کند.

او می گوید نخست بدان که دیو  هزاران کس را پیش از تو از همین راه نابود کرده است :

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

و اگر گمان کردی که مدح دیگران در تو بی اثر است چون خود به دروغ بودنش واقفی و می دانی گوینده از پی طمعی چنین می گوید .

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

با خود بیندیش اگر به جای مدح به تو ناسزا می گفتند و تو می دانستی ناسزا دروغ است باز از آن افسرده و خشمگین نمی شدی؟

مادحت گر هجو گوید بر ملا   ........   روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

اگر می شدی پس بدان که این هردو از یک جنسند . ناسزا زهری است که مستقیما می نوشی و تلخی اش را درک می کنی و مدح زهری است که برای تو در دل شیرینی جای داده اند تا به شیرینی نوش جان کنی اما تو را هلاک خواهد کرد.

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح



این نیز متن کامل از مثنوی :


اینش گوید من شوم همراز تو  .......  وآنش گوید نی منم انباز تو

اینش گوید نیست چون تو در وجود ........ در جمال و فضل و در احسان و جود

آنش گوید هر دو عالم آن تست .......... جمله جانهامان طفیل جان تست

او چو بیند خلق را سرمست خویش ....... از تکبر می‌رود از دست خویش

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست ....... کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایست

آتشش پنهان و ذوقش آشکار .......... دود او ظاهر شود پایان کار

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

مادحت گر هجو گوید بر ملا ........ روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

آن اثر می‌ماندت در اندرون ........... در مدیح این حالتت هست آزمون

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

بین عوام ایرانی ها مثلی معروف است که می گن برای سلطه بر ایرانی باید توی سرش زد و برای سلطه بر یک عرب باید سیرش کرد. باطن این تفکر از دید مولوی این است :


که لئیمان در جفا صافی شوند ......... چون وفا بینند خود جافی شوند

هست زندان صومعهٔ دزد و لیم ......... کاندرو ذاکر شود حق را مقیم

معبد مرد کریم اکرمته     ..........  معبد مرد لئیم اسقمته

مر لئیمان را بزن تا سر نهند ......... مر کریمان را بده تا بر دهند


http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh139/

جالبه که همین افراد هم می گن ما از عربها متمدن تر هستیم !


  • nasser mmn