مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
در کتاب تاریخ الفی آمده که ابوموسی اشعری (که حتما معرف حضورتان هست) در هنگامیکه در دوره خلافت خلیفه دوم سردار سپاه بوده ، برای اشغال شهر نصیبین از عقرب به عنوان سلاح بیولوژیک استفاده کرده است. روش وی هم اینگونه بوده که کوزه های حاوی کژدم و خاک را شبانه با منجنیق به شهر پرتاب کردند . مردم شهر تا صبح به قدری تلفات دادند که به ناچار تسلیم شدند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

فتح مداین

در کتاب تاریخ الفی (الف به معنی هزار در عربی) می خواندم اعراب در سال شانزده هجری مداین را فتح نمودند.مردم مداین برای نابودی اعراب، غذاهایی مسموم در خانه هایشان گذاشته بودند.نویسنده تاریخ الفی می نویسد که اعراب بسم الله می گفتند و غذها را می خوردند و به آنها آسیبی نمی رسید.اما چند صفحه بعد می نویسد به دلیل ناسازگاری آب و هوای مداین، سپاه سعد به شدت بیمار شدند و شدت بیماری و ضعف در آنها به حدی بود که سعد به خلیفه نامه نوشت و اجازه خواست که سپاهش شهر را ترک کرده و در جای دیگری ساکن شوند.خلیفه دستور داد نسبت به یافتن محلی دیگر با مشخصاتی که خلیفه نوشته بود اقدام کنند. سعد نیز محل فعلی کوفه را انتخاب نمود.
با در نظر گرفتن گزارش نخست و اینکه مداین مهمترین شهر اشغال شده در عراق بوده و نیز اینکه آب و هوای مداین فرق چندانی با دیگر شهرهای عراق نداشته ، می توان نتیجه گرفت که به احتمال زیاد دلیل مجبور شدن اعراب به ترک این شهر مهم همان غذاهای مسمومی بوده که خورده اند و بر خلاف گزارش نادرست نویسنده از بی اثر شدن سموم ،اتفاقا این غذاهای مسموم بر ایشان کارگر هم افتاده است تا جایی که مجبور به ترک چنین شهر مهمی شدند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
خبرگزاری «مهر» گزارشی را که دکتر «ذبیح الله صفا» برای اولین بزرگداشت «ابن سینا» در ایران (سال 1333) تهیه کرده، در تاریخ اول شهریور ماه 1383، در سایت «خیرگزاری مهر» چنین نقل می‌کند:
« بنا بر آنچه گروهی از محققان و مورخان نوشته ان، «ابن سینا» در همدان در گذشته و در زیر حصار آن شهر نیز دفن شده است. «البیهقی» ، «ابن خلکان»، «ابن العبری»، «خواند میر» و «قاضی نورالله» نیز نوشته اند که مقبره وی در همدان است.

[caption id="" align="aligncenter" width="399" caption="داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor"]داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor[/caption]
مقبره «ابن سینا» در دره «مراد بیک» در ضلع غربی خیابان «ابوعلی» همدان یعنی خیابانی که از مرکز شهر رو به جنوب و کمی مایل به غرب امتداد دارد واقع است و در کنار آن قبر «ابوسعدی دخدوک» قرار گرفته است. «ابوسعید»، از دوستان «ابن سینا» بوده که بعد از غائله شورش سپاهیان «شمس الدولة دیلمی»، مدت چهل روز در خانه وی پنهان بوده است. محل کنونی آرامگاه «ابن سینا» و  «ابوسعید»، در همان زمینی قرار دارد که روزگاری منزل «ابوسعید» و مدتی نیز مخیفگاه شیخ ما بوده است.
این محل در آن روزگار، کنار شهر و پشت باروی جنوبی همدان بوده و تا اواخر قرن سیزدهم هجری چهارطاق کوچکی بر روی قبر آن دو قرار داشته است و چون چهار طاق مذکور به تدریج بر اثر فرسودگی رو به ویرانی می‌رفته است، یکی از شاهزاده خانم‌های دانش‌دوست قاجار به نام «نگار خانم» دختر «شاهزاده عباس میرزا» ولیعهد «فتحعلیشاه» درصدد تجدید بنا و تعمیر آن برآمده‌است.
نوشته‌اند که «نگار خانم» نخست همسر «عبدالله‌خان صارم‌الدوله» از طایفه «حاجی‌لر» بوده و پس از آن به همسری «مصطفی‌قلی‌خان اعتماد السلطنه» درآمده است. به دستور این شاهزاده خانم، به جای چهارطاق قدیم، گنبدی از آجر ساختند و دو سنگ، یکی روی قبر «ابن سینا» و دیگری روی قبر «ابوسعید دخدوک» نهادند. پس از درست شدن  آرامگاه با شکوه جدید، سنگ قبرهای مذکور را در سرسرای آرامگاه قرار داده‌اند.
در شمال آرامگاه، خانه‌های مسکونی و در قسمت جنوب آن، حیاط آرامگاه قرارداشته است. کتابخانه‌ی آرامگاه که  مجلد کتاب داشته به قرائت خانه‌ی «ابوعلی سینا» موسوم بوده است. در داخل آرامگاه، دور دو سنگ قبر «ابوعلی» و «ابوسعید»، نرده چوبی کوتاهی قرارداده‌اند.
نظر اعضاء انجمن آثار ملی ایران در مورد بنای جدید آرامگاه بوعلی بر آن بود که اصول معماری قدیم و جدید هر دو رعایت شود. با توجه بدین نکته، در خرداد ماه سال 1324 هـ‌. ش طرح نقشه‌ی آن بین مهندسان و فارغ التحصیلان رشته معماری به مسابقه گذارده شد.
از بین طرحهای متعددی که به انجمن رسید طرح پیشنهادی آقای مهندس «هوشنگ سیحون» که با نظر آقایان «آندره گدار» مدیر کل فنی موزه‌ی باستانشناسی و مهندس «محسن فروغی» تهیه شده بود، مورد قبول قرار گرفت و به عنوان جایزه، اجراء ساختمان بر عهده‌ی او واگذار گردید .
طرح مزبور با توجه به سبک معماری قرنی که حکیم در آن می‌زیسته از روی یکی از قدیم‌ترین و عظیم‌ترین بناهای آن عصر یعنی «گنبد قابوس»، که از شاهکارهای معماری به شمار می‌رود اقتباس گردیده است. «گنبد قابوس» به موجب کتیبه‌ی موجود بر روی بنا، به سال 375 شمسی برابر با 397 قمری بنا شده است و بدان جهت، بنای آرامگاهی برای «ابن سینا» بدان سبک و شیوه از هر جهت مناسب می‌نموده است. جالب آن‌جاست ‌که گنبد قابوس در قرن پنجم بنا شده است یعنی زمانی که قسمتی از دوران زندگانی «ابن سینا» در آن سپری شده است.
...
پس از تخریب مقبره‌ی قدیم و گشودن قبر «ابوعلی سینا» و «ابوسعید»، جمجمه و قسمتی از استخوان های ابوعلی و قسمتی از استخوانهای ابوسعید که باقی مانده بود با حضور افراد معتمد و موثق، پس از تهیه صورت‌جلسه، در جعبه‌های مخصوص نهاده و مهر و موم شد تا پس از آماده شدن آرامگاه جدید، مجدداً دفن گردد .

[caption id="attachment_68" align="aligncenter" width="450" caption="عکس جمجمه ی این سینا"]عکس جمجمه ی این سینا[/caption]
...
ساختمان آرامگاه در سال 1330 به پایان رسید و در بهمن ماه همان سال به نمایندگان انجمن آثار ملی تحویل گردید. در روز پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال (1331 هــ . ش) با حضور آقایان جهانسوز فرماندار همدان، ابطحی رئیس فرهنگ، ایزدیار بازرس فنی، رئیس شهربانی، نماینده انجمن آثار ملی و برخی از روحانیان پس از معاینه و بازدید، لاک و مهر جعبه‌های محتوی استخوانهای «ابوعلی» و «ابوسعید دخدوک» استخوانها با دقت کامل و رعایت موازین شرع و آداب و رسوم معمول، کفن و دفن گردید. قبر «ابوعلی سینا» در سمت راست مدخل آرامگاه و در سمت چپ او، قبر «ابوسعید دخدوک» قرار گرفته است .
از : http://www.tebyan-hamedan.ir/hamedan/archives/post_107.php
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

اعتراف

بازجویی از من توی راهرو شروع شد.روش فارسی این بود که ضمن قدم زدن سریع توی راهرو با سوالهای پیاپی ادم رو گیج کنه.در ضمن بازجویی غیر از سوال تهدید هم می کرد. خلاصه بعد از هفت هشت بار رفت و برگشت توی راهرو اون اسکناس دزی رو که عکسش را دیدید گردن گرفتم اما زیر بار دیگر موارد مثل اعلامیه نرفتم. یکی از مواردی که فارسی فکر می کرد به ما ربط داره و فکر می کرد انگیزه سیاسی هم داشته باشه یه تبلیغ برای یک روزنامه دیواری بود که شروین روی چند تا کاغذ نوشته بود و البته هیچوقت تولید نشد.این کاغذها رو فارسی یا محسن از زیر میزها پیدا کرده بودند و چون اسم روزنامه دیواری رو شروین گذاشته بود " ایران ما" فارسی هم مشکوک شده بود و درضمن ما روی اسکناس هم نوشته بودیم جمهوری دمکراتیک البرز که برای اونها نا خوشایند بود، حتی یادم میاد فارسی از من پرسید چرا نوشتید جمهوری دمکراتیک من هم جواب دادم همینطوری ! اگر می نوشتیم جمهوری اسلامی که توهین محسوب می شد !
اولش فارسی و محسن از معنی اسم دزی هم سردر نمی آوردند. یادم میاد که محسن اسکناس رو داد به فرشاد ضمیری که بخونه روش چی نوشته. فرشاد هم جمله انگلیسی رو خوند:"وان تازند دیزایز" که کلمه دزی جلب توجه نکنه.اما دست آخر مجبور شدیم خودمون معنی دزی رو توضیح بدیم که سو تفاهم دیگه ای پیش نیاد !
اون روزها مسوولین مدرسه خیلی از کار سیاسی وحشت داشتند (و البته الان هم دارند) اما ماها اصلا کاری به سیاست نداشتیم و این کار رو واقعا محض خنده کرده بودیم.
همونطور که گفتم اون روزنامه هیچوقت تولید نشد اما فارسی و محسن فکر می کردند شروین یا ما قصد کار سیاسی داشتیم .از اونجاییکه تبلیغ روزنامه رو دیده بودند و خود روزنامه رو ندیده بودند، فکر می کردند حتما روزنامه به صورت مخفی تولید و پخش شده .به دلیل مشکوک شدن به سیاسی بودن قضیه سر و کله امور تربیتی مدرسه هم در دفتر پیدا شد که یه سری سوال هم اون از ما و فارسی کرد اما دست آخر فهمید که قضیه فقط یه شیطنت دانش آموزیه.
خلاصه در آخر کار من یکی از دزی ها رو گردن گرفتم و شروین هم اعلامیه رو و آرش ظلی پور هم اعلامیه دیگه رو.قرار شد تعهد بدیم دیگه از این کارها نکنیم و به پدرهامون بگیم بیان مدرسه و در ضمن چند نمره هم از انضباطمون کم بشه و قضیه ختم به خیر شد.
[caption id="attachment_62" align="aligncenter" width="450" caption="البرز - کنار زمین چمن - ایستاده از راست : فرشاد صاحب الزمانی،فرشاد ضمیری ، حمید، من،آرش،شروین،علی"]البرز - کنار زمین چمن[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
چند روزی از انتشار و معروفیت اسکناسهای ما می گذشت و شهرت اونها حتی به یکی از دبیرستانهای اون نزدیک هم رسیده بود.خیلی از بچه ها کپی هایی از نمونه اسکناسها رو تو کیفشون داشتند.یه روز وقتی که من و شروین در زنگ تفریح توی حیاط مدرسه قدم می زدیم یه لاک غلط گیر پیدا کردیم که روی زمین افتاده بود.شروین لاک رو برداشت.وقتی زنگ خورد و داشتیم بر می گشتیم به کلاس دم در ورودی ساختمون دیدیم یه اعلامیه فوت چسبوندن به تابلو اعلانات.رفتیم جلو و فهمیدیم که بچه ها برای خنده این اعلامیه را از بیرون مدرسه اوردند و چسبوندن به تابلو.شروین بعد از چند لحظه مثل اینکه فکری به سرش زده باشه رفت جلو و اعلامیه رو کند.
باهم برگشتیم به کلاس و اونجا بود که فکر شیطانی شروین رو متوجه شدم. شروین می خواست نوشته و عکس روی اعلامیه رو پاک کنه و به جاش یه اعلامیه مسخره برای یکی از ناظمها درست کنه.البته در این کار به کمک من هم نیاز بود که با کمال میل کمکش کردم چون من می تونستم با خودکار با خطی شبیه خطوط روزنامه ای بنویسم. اسم ناظمی که هدف ما بود محسن بود (فامیلیش رو یادم نمیاد چون ما بین بچه ها به اسم کوچیک صداش می کردیم !) اسم جدید رو من روی اعلامیه نوشتم و البته به جای اسامی خاندان متوفی هم چند تا اسم مسخره ! تصویر بسیار مسخره و خنده دار ناظم رو هم شروین به جای عکس قبلی کشید.همه ی این کارها رو هم در خلال همون زنگ انجام دادیم.
زنگ تفریح که خورد شروین اعلامیه رو به چند تا از بچه ها نشون داد و هر کی می دید روده بر می شد.چیز زیادی به زنگ تفریح نمونده بود که شروین رفت سمت دیوار نزدیک نیمکت ما و سعی می کرد یه جای خوب برای نصب اعلامیه پیدا کنه که از بخت بسیار بد همون موقع که اعلامیه رو روی دیوار جابجا می کرد و پشتش به کلاس بود اون یکی ناظم ما که فامیلیش فارسی بود از در کلاس اومد تو! واقعا صحنه بسیار عجیب و هیجان انگیزی بود.فارسی شروین رو در حین ارتکاب جرم دیده بود.شروین سریع سعی کرد اعلامیه رو پنهان کنه اما نصب یک اعلامیه فوت روی دیوار یک کلاس این قدر عجیب هست که باعث بشه گیر بیفته.
با وارد شدن فارسی یک دفعه همه کلاس ساکت شد! سکوت مرگبار.شروین رو صدا کرد که اون چی بود زدی به دیوار.راهی برای فرار نبود.شروین رفت جلو و اعلامیه رو تحویل داد ! نفسها همه در سینه حبس شده بود به خصوص من که خودم یه پای کار بودم.
شروین رفت جلو و اعلامیه رو تحویل داد ! فارسی با دیدن اعلامیه به شدت عصبانی شده بود ، پرسید راه بیفت دفتر .شروین هم همونطور که راه افتاد شروع کرد به توجیح قضیه که آقا به خدا من اینو پیدا کردم ! کار من نبوده و دنبال از کلاس خارج شد.
با خارج شدنش فارسی از کلاس همهمه ترسناکی در کلاس شروع شد.آرش و فرشاد ضمیری (میز پشتی ما بودند یعنی میز آخر ) شروع کردند به بد بیراه گفتن به شروین که عجب خلیه بابا جلوی طرف داره توی کلاس اعلامیه می چسبونه.
یکی دو دقیقه بعد در حالی که انتظار داشتیم دبیر زنگ بعد بیاد، سر و کله امور تربیتی و دو تا ناظم سومها پیدا شد.دوباره کلاس در سکوت محض فرو رفت.قلب من هم به شدت می زد که نکنه شروین ما رو هم لو بده. امور تربیتی گفت کیفها تون رو بذارید روی میز همه کیفها رو باید بگردیم.
حالا دیگه قلب خیلی ها داشت به شدت می زد ! میز ما کنار رادیاتور شوفاژ بود.بچه ها به طرز دیوانه واری هر چیز خلافی که همراه داشتن از زیر میزها با پا هدایت می کردند به زیر رادیاتور شوفاژ.ظرف چند دقیقه اول زیر رادیاتور پر شد از چند فیلم وی اچ اس ، تعدادی اسکناس دزی و چند چیز غیر مجاز دیگه.
موقع گشتن همون یکی دو میز اول یه اعلامیه فوت مسخره دیگه توی کیف آرش ظلی پور پیدا کردند که برای یه نفر دیگه از بچه ها درست کرده بود.اون هم راهی دفتر شد.وقتی به میز جلویی ما رسیدند جنسهای زیر شوفاژ رو هم دیدند و برای همین اون دو تا میز اخر رو که من هم بودم راهی دفتر کردند.در ضمن زیر میز جلویی ما یکی دوتا اسکناس دزی هم پیدا کردند.
خلاصه ، من ، فرشاد ، آرش و سه چهار تا از هیکل گنده های میزهای آخر رفتیم دفتر.توی دفتر وضعیت بسیار مسخره و البته هیجان انگیز بود! ما همه توی دفتر بودیم و فارسی یکی یکی افراد رو می برد بیرون برای بازجویی. بازجویی هم توی راهرو انجام می شد.
هر وقت فارسی از دفتر خارج می شد.آرش با صدای آروم که کسی از بیرون نشنوه شروع می کرد به توپیدن به شروین که تو ما ها رو گرفتاری کردی.آروم به شروین اشاره کردم که تو دیگه دستت رو شده برای اعلامیه اسم منو نیار من عوضش اگر لو رفتیم اسکناس ها رو گردن می گیرم.
آرش ظلی پور بعد از بازجویی اومد و آروم رفت نشست ، فارسی از دم در به من اشاره کرد که پاشو بیا بیرون.
ادامه دارد ...
توضیح: برخی از دوستان همکلاسی به صورت خصوصی گله کردند که چرا نامی از آنها در این خاطره آورده نشده و از نقشی که آنها در این جریان داشتند حرفی به میان آورده نشده است. برای جلب رضایت این دوستان بد نیست این مطلب را بگویم که در زمانی که ما و رفقای دیگری که نامشان را آوردم مشغول تولید رخدادهای هیجان انگیز برای ثبت در خاطرات بچه ها بودیم برخی رفقا  از هیجانات بوجود آمده از این رخدادها کمال لذت را می بردند و به ما ها که گیر افتاده بودیم هر هر می خندیدند. نام برخی از این افراد چنین است:
در راس همه محمد صیاد حقیقی (که بغل دست من می نشست و جز خندیدن به ما ها کاری نمی کرد)  دیگران حمید صادقی (کمی همدردی کرد البته همراه با مقدار زیادی بد و بیراه به شروین) ، علی ضیایی ، فرشاد صاحب الزمانی (این یکی واقعا خیلی از گیر افتادن ما خندید)، مسعود شمسیان ، مسعود عرفانیان ، علی رضا ضرابیان،حسین شریعتی ، توحید عبداللهی ،  علی صدیقیان،وحید علی میرزایی و خیلی های دیگر.البته یک نفر هم بود که اصلا کاری به کار این جریانات نداشت و او هم هومن ساعدی بود!
[caption id="attachment_59" align="alignright" width="450" caption="پشت همون اسکناس دِزی"]پشت همون اسکناس دِزی[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

یکی از روزهای اواسط پاییز سال 74 بود.ما سر کلاس بودیم که داشتند حیاط مدرسه رو با آسفالت جدید نو نوار می کردند.چون حیاط مدرسه ما خیلی بزرگ بود برای آسفالت کردن کل حیاط دو تا بنز ده تن آسفالت آورده بودند.من و شروین  هم توی اون روز نسبتا گرم حواسمون بیشتر به حیاط بود تا کلاس درس.شروین که داشت کامیونهای مشغول آسفالت رو تماشا می کرد گفت : مدرسه ما هم خیلی بزرگه ها ! برای اسفالت کردنش بنز ده تن باید بیاد !

حق با اون بود ، مدرسه ما واقعا این قدر بزرگ بود که اگر کسی می خواست در زنگ تفریح قطر مدرسه رو طی کنه وقتی بر می گشت زنگ خورده بود.فکر کنم دبیرستان ما تنها مدرسه ای توی تهران باشه که یک زمین چمن قانونی ، زمین هندبال ، پنج زمین بسکتبال ، چهار زمین والیبال ، یک سالن سر پوشیده (که داخلش یک زمین بسکتبال ، دو زمین بدمینتون همراه با جایگاه برای تماشاگر ها) داره. بعد از اون حرف شروین این فکرها از ذهنم گذشت و به شوخی جواب دادم بله مدرسه ما برای خودش یک کشوره . یک جمهوری ! کشور و جمهوری توی ذهنم جرقه زد و سریع این فکر به ذهنم خطور کرد که وقتی بچه بودم برای مسخره کردن یه نفر یه اسکناس من در آوردی طراحی می کردم و بعد از کشیدن عکس طرف روش می نوشتم مثلا 100 مونگولی ! و زیر اسم طرف هم می نوشتم پادشاه آنگولا .به فکر رسید که خوبه یکی از اون اسکناسها برای مدرسه طراحی کنم.فکرمو به شروین گفتم و دو تایی همون موقع شروع به طراحی کردیم.

تا آخر اون روز یه اسکناس من طراحی  کردم و دو سه تا هم شروین.اسکناسهایی که شروین طراحی می کرد خنده دار تر بود و اسکناسهای من جدی تر اما با کلاس تر.اسم واحد پول رو هم گذاشتیم "دزی" . کلمه دزی مخفف دزفولیان بود چون اون موقع مدیر مدرسه ما مرحوم دزفولیان بود.دزفولیان خدا بیامرز هیکل نسبتا بزرگی داشت و خیلی هم پر جذبه بود. به همین دلیل هم هر کس اسم واحد پول رو می خوند خیلی به نظرش جالب میومد. شروین روی اسکناسهاش تصویر کاریکاتوری دزفولیان و یکی دو نفر دیگه از مسوولین مدرسه رو هم کشید (البته به طرز بسیار مسخره).

بچه ها اسکناسها رو توی کلاس یواشکی دست به دست می کردند و می خندیدند.خلاصه خیلی خوششون اومده بود.زنگ آخر که می خواستیم بریم یکی دو نفر اسکناسها رو از ما امانت گرفتند و فرداش فهمیدیم که از اونها کپی گرفتند و توی کیفشون گذاشتن و به بچه های کلاسهای دیگه نشون می دادند. یکی از فعالین این کار خشایار ظهوری بود که حسابی از پولها خوشش اومده بود.بعضی از پولها هم موقع دست به دست شدن دیگه به دست ما نرسید و ملا خور شد.

بعد از یکی دو هفته شهرت اسکناسهای دزی توی مدرسه پیچید و یه وقتهایی از کلاسهای دیگه یا کلاس خودمون بعضی ها درخواست طراحی  اسکناس داشتند که معمولا شروین بر آورده می کرد و بعضی وقتها هم من.دو سه هفته ای از نشر این اسکناسها گذشته بود که در اثر شیطونی ها من شروین بساط نشر اسکناسهای دزی برچیده شد.ادامه  ماجرا را در آینده براتون تعریف خواهم کرد.

نمونه یکی از معروفترین و با کلاس ترین  این اسکناسها را در زیر می بینید.

[caption id="attachment_52" align="alignright" width="450" caption="اسکناس هزار دزی - دبیرستان البرز"]اسکناس هزار دزی - دبیرستان البرز[/caption]

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
سایت تابناک خبری زده بود که آخرین پادشاه عثمانی مرد.نام این آخرین پادشاه که توسط آتاترک برکنار شده بود "ارطغرل عثمان عثمان اوغلو" بود. این بنده خدا 97 سالش بوده و در امریکا زندگی می کرده.بالاخره بعد از 600 سال پرونده این سلسله به صورت قطعی بسته شد.
  • nasser mmn