مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نوزادان معتاد

در یکی از سایتها گزارش بسیار دردناکی نوشته بود از نوزادانی که از مادران معتاد متولد می شوند و معتاد به دنیا می آیند. این نوزادان در بیمارستان بستری می شوند و ترک داده می شوند اما با تحمل رنج و درد و بی قراری ....
حتی تصور کودکی چند روزه که دارو به او تزریق می شود و او رنج می کشد و می لرزد تا تاوان خطای مادرش را بدهد بی نهایت درد آور است.
اگر می شد بشر تمام توانش را به کار می برد و به عنوان اساسی ترین برنامه اش برای قرن جاری کاری می کرد که رنج و غم تنها از کودکان تا حد ممکن برداشته شود واقعا ارزشش را داشت.
اگر تمام دارایی بشر تنها صرف همین یک هدف شود سزاوار است.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
سالها پیش یعنی حدودا اوایل دهه ی سی یا اواخر ده بیست جعفر آقا توی یه کارگاه آینه سازی کار می کرد.کارگاه مال یه حاجی بازاری بود اما جعفر آقا اداره کننده کارگاه بود. جعفر آقا از همه کارگرها با سابقه تر و وارد تر بود و حساب کتاب کارگاه هم با اون بود اما مزدی که می گرفت به اندازه زحمتی که می کشید و مسوولیتی که داشت نبود و مهمتر اینکه کفاف زندگیش را نمی داد . صاحب کارش هم پول بیشتری بهش نمی داد. یه روز که حسابی دلش گرفته بود سر راه که داشت از بازار می رفت خونه رفت تو یه مسجد و دو رکعت نماز خواند. پیش خدا از وضعش گله کرد گفت خدایا یه چاره ای برای ما بساز ! چند روزی بعد گرم کار بود که یکی از کارگرا صداش کرد و گفت یه نفر اومده دم کارگاه و سراغ شما را می گیره . جعفر آقا از ته کارگاه یه نگاهی انداخت و دید یه مرد غریبه دم در ایستاده. خلاصه رفت پیش طرف سلام علیکی کرد و گفت بفرمایید من جعفرم! اون بنده خدا جعفر آقا را وراندازی کرد و با خوشحالی گفت جعفر آقا خیلی وقته دنبالتم یه کاری دارم که به فقط راست کار شماست.
یه تاجر شیشه چند تا کانتینر شیشه درجه یک از خارج وارد کرده اما توی راه و موقع بالا پایین کردن بارها یه تعدادی از شیشه ها توی جعبه ها شکستن. شما چون تو کار ساخت آینه هستی می تونی از این شیشه ها استفاده کنی و من می تونم با قیمت خوب شیشه ها را برات بخرم.
جعفر آقا گفت من الان صد تومن هم پول نقد ندارم !
اون بنده خدا گفت عیب نداره بیا بریم من درستش می کنم . می تونی شیشه ها را بیاری باهاش کار درست کنی پولش را خرد خرد بدی.
خلاصه از جعفر آقا انکار و از اون آقا دلال اصرار. نهایتا آقای دلال جعفر آقا را برد پیش صاحب شیشه ها.
تو راه جعفر آقا گفت ببین من با همه این شرایط کلا دو هزار تومن بیشتر نمی تونم پول بدم و قیمت شیشه ها شاید ده برابر این حرفها باشه. دلاله گفت باشه تو کاریت نباشه. اگر تو شیشه ها را نخری هیچکس دیگه خریدار نیست طرف باید یه پولی بده بیان شیشه ها ببرند اما با این شیشه های شکسته درجه یک می شه آینه های کوچیک ساخت و فروخت که فقط کار خودته در ضمن همه شیشه ها هم نشکستند دست کم نصفشون سالمند.
آقای دلال اوس جعفر رو برد دفتر صاحب شیشه ها. یه سلام و علیکی کردند و بعدش گفت ببین حاجی ان اوس جعفر آینه سازه. تنها کسی که می تونه شیشه های تیکه پاره شما را بخره اینه اگر این نخره دیگه کسی نیست و باید یه پولی هم بدی بیان بارها را خالی کنند ببرند دیگه خود دانی. در ضمن هزار تومن هم بیشتر نمی تونه بده!
حاجی یه فکری کرد و گفت من چند برابر این شیشه ها را خریدم !
دلال گفت ببین شیشه ها سالم نیستند مشتری دیگه ای هم نیست.
حاجی یه فکری کرد و گفت باشه . آقای دلال چند تا سفته از جیبش در آورد و داد دست جعفر آقا و جعفر آقا هم معادل هزار تومن سفته امضا کرد و داد دسته حاجی. بعدش هم خداحافظی کردند و اومدن از دفتر بیرون. از اول کار تا آخر هم جعفر آقا جز سلام و خداحافظی هیچی نگفت.
جعفر آقا آدرس انبار و گرفت و رفت. به مدت دو ماه هرروز کارش این بود که می رفت یه گاری از انبار بار می زد میاورد کارگاه و شیشه ها را تبدیل به انواع مختلف آینه می کرد. از آینه های بزرگ تا آینه های دستی کوچیک. سفته ها را یک ماهه پاس کرد و خرج در رفته نزدیک ده برابر سود کرد. چند هفته بعد آقای دلال دوباره اومد کارگاه به دیدن جعفر آقا اما البته این بار دیگه جعفر آقا خودش برای خودش مغازه و کارگاهی دست و پا کرده بود. جعفر آقا حسابی تحویلش گرفت و دویست تومن اسکناس گذاشت جلوش. آقای دلال از روی اسکناس ها پنجاه تومن به اضافه پول سفته ها را برداشت و بقیه را برگرداند. هر چی هم جعفر آقا اصرار کرد چیزی برنداشت و گفت من فقط حق دلالیم و هزینه هام را بر می دارم و هیچ پول اضافه ای نمیگیرم .گفت برکت تو همینه و خداحافظی کرد و رفت.

جالبه که این دلال درستکار مثل یک فرستاده غیبی ناگهان وارد ماجرا می شه و بی نام و نشون هم خارج می شه میره و کسی هم که ماجرا را برای من تعریف می کرد حتی اسمش را نمی دانست.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

دل و انصاف

مهمترین و کهن ترین اصل اخلاقی در تاریخ بشر که به نام قانون زرین از آن یاد می شود این اصل است :
هرچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند.
اشاره به این اصل دست کم از قرن ششم قبل از میلاد وجود دارد و این اصل به بیانهای مختلف در ادیان و مرامهای گوناگون آمده است.
اما رگ حیات این اصل این است که انسان بتواند احساس دیگران را همراه با شرایط آنها به درستی احساس کند.دیگرانی که چه بسا همسن و همجنس و هم فرهنگ وی هم نیستند . در واقع تنها انسانی می تواند بر اساس این اصل به انصاف دست یابد و به درستی عمل کند که خودش احساسات انسانی سالمی داشته باشد. انسانی که تربیت احساسی درستی نداشته است و یا دارای عقده های فرو خفته یا احساسات سرکوب شده است حتی اگر بخواهد و حتی اگر فرد کاملا معقول منطقی و متقی هم باشد در بسیاری از موارد نخواهد توانست منصف باشد چون توان احساس درست به جای دیگران را ندارد !
بر اساس این اصل جان انصاف و اخلاق در دل انسان است.
البته این نکته را نیز باید در نظر گرفت فرد بی عقل یا کمهوش نیز قادر به دانستن احساس افرادی که در شرایط یکسانی با وی نیستند نیست .
  • nasser mmn