مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۴۱ مطلب با موضوع «حکمت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

متنی به دستم رسید که می گفت از وقتی بشر وقایع را ثبت کرد دیگر نه عصایی مار شد نه کسی مرده زنده کرد و ...
من قصد ندارم کاری کنم که کسی به معجزه ایمان بیاورد حتی این احتمال را هم در نظر دارم که برخی از داستانهای عجیب مذهبی اسطوره های پیشین باشند. اما اگر از دید یک دین دار به ماجرای معجزه بنگرید باید به این نکته توجه کنید که معجزات هر عصری متناسب با آن عصر است. معجزه در عصر دانش و فناوری هم می تواند از نوع متناسب با این عصر باشد. به نظرم  اینکه یک خدا ناباور معروف که چند جلد کتاب فلسفی و علمی بر علیه وجود خدا نوشته است و بابت این کتابها برنده جوایزی هم شده است و عده زیادی وی را معروف ترین خدا ناباور جهان می دانستند در سن هفتاد سالگی به خدا ایمان بیاورد معجزه ای است متناسب با عصر علم و فناوری.

https://en.wikipedia.org/wiki/Antony_Flew

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

پنیسیلین

این چند نفر بخشی از کسانی هستند که در ساخت داروی پنسیلین تلاش کردند و حق حیات به گردن دست کم هشتاد میلیون نفر دارند.
به حکم روایت نبوی لا یشکر اللَّه من لایشکر النّاس  همه مسلمین باید از این افراد سپاسگذار باشند.


الکساندر فلمینگ

هوارد فلوری


دوروتی هادکین


ارنست چین

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
در روایات شیعه از امام صادق داریم که ایشان خدا را شکر می کنند که خدا دشمنانشان را از احمقها قرار داد.
(امام صادق علیه السلام: خدا را شکر که دشمنان ما را از احمق ها آفرید. )
مولوی روایتی از پیامبر نقل می کند که مضمونی کمی متفاوت این روایت دارد .
مولوی از قول پیامبر نقل می کند که  پیامبر احمقان را دشمن می دارد ! نه اینکه دشمنان پیامبر احمقند !

گفت پیغامبر که احمق هر که هست ..... او عدو ماست و غول ره‌زنست

هر که او عاقل بود از جان ماست .....    روح او و ریح او ریحان ماست

عقل دشنامم دهد من راضیم ........ زانک فیضی دارد از فیاضیم

نبود آن دشنام او بی‌فایده ....... نبود آن مهمانیش بی‌مایده

احمق ار حلوا نهد اندر لبم ........ من از آن حلوای او اندر تبم


این روایت واقعا به دلم نشست. روحش شاد.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

سالهاست که مشکل بی سوادی (به مفهوم خواندن و نوشتن) در کشور ما تقریبا حل شده است. امروز با  افراد بیکار تحصیل کرده مواجهیم .گویی دارویی خوردیم که درد ما را از میان ببرد اما درد دیگری بر دردهای ما افزود. مساله چیست؟ مشکل کجاست؟

آیا این افراد بیکار دانش را به خاطر عشق به خود دانش فراگرفته اند؟ اگر چنین است پس چرا از بیکاری ملولند و اکثرشان از تحصیل پشیمان؟ مگر به معشوقشان نرسیده اند؟

 اینان دانش را به خاطر چیز دیگری آموخته اند. چیزی که آن را بیشتر از دانش دوست داشته اند و مقصود اصلی شان آن بوده و البته به همان هم رسیده اند یعنی مدرک!

در این هیچ اشکالی نیست که کسی دانشی را برای کسب درآمد بیاموزد.  بسیاری از دانشهای بشری برای همین ساخته و اموخته شده اند که مشکلی از این دنیا را حل کنند و در ازای حل مشکلی از این دنیا  شخص زندگی اش هم تامین شود.

کسی که مثلا دانش تولید توربین آبی را تنها به نیت دانستن بیاموزد دچار خطا شده است هر چند به مقصود اصلی اش یعنی دانستن محض می رسد. این دانش ذاتا برای رفع مشکل انرژی ایجاد شده و  تنها پس از رسیدن به این مقصود است که دانستن این دانش ارزش میابد. یا دانش اقتصاد یا جامعه شناسی و امثال اینها. دانشهای تجربی همه معطوف به هدفی هستند در همین دنیا . اگر چیزی جز این نصیب کسی کنند همه فرع این  است. اگر با دانش جامعه شناسی یا اقتصاد نشود مشکلات جامعه ای را حل کرد این دانشها بی فایده و عبث و لغوند.

وقتی دانشجویان ایران در مسابقات بتون نام آور می شوند و در همان زمان زلزله ای متوسط ساختمانهای بتونی ما را ویران می کند چه جای افتخار!

ارزش این دانشهای تجربی به میوه نهایی آنهاست. گندم کاشتن و کاه درو کردن چه ارزش دارد؟

دانشی تجربی که شما را به نتیجه ای در همین دنیا نرساند عبث و بیهوده است. به یاد آورید داستان ریگ در جوال کردن در مثنوی را.

کسی که فلسفه بیاموزد و بدون اینکه خودش پرسشی فلسفی داشته باشد کاری بیهوده کرده.ارزش وجودی چنین کسی از نظر فلسفی مانند کاغذی خالی است که دیگران بر رویش چیزهایی نوشته اند.

کسی که دانش دینی بیاموزد بدون اینکه به ایمان و آرامش  و تزکیه نفس برسد کاری عبث بلکه مضر به حال خود انجام داده.


فکر آن باشد که بگشاید رهی ......... راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که پیش شه رود......... نه بمخزنها و لشکر شه شود


اکنون ما افرادی داریم که ظاهرا این علوم وفنون تجربی را آموخته اند اما نه گره از کار خود می توانند بگشایند نه از کار دیگران!

اگر از جامعه شناسی چون فرامرز رفیع پور بپرسید پاسخ خواهد داد که اکثر اینان دانش را برای این آموخته اند که در نهایت به پول و احترام دست یابند. همین . اینها تشنه دانستن یا تشنه حل مشکلی از مشکلات دنیا نبوده اند. از این جهت نیز سیستم آموزشی ما برای چنین افرادی سازماندهی شده است. افرادی که در کلاسها حتی اگر (به طور نادر و کمیاب) استاد هم بخواهد چیزی به انها بیاموزد  او را وادار خواهند کرد که به نیاز بیمارگونه شان پاسخ بگوید و دست از این کار بردارد. 

انتظار حل مشکلات کشور از این افراد بیهوده است. اینها اگر می توانستند گره از کار خود باز می کردند. اکثر اینها بیکارند برای اینکه دانششان برای حل مشکلی کاربرد ندارد.  مشکلات ما چیزهایی نیست که اینها فکرش را می کنند برای همین هم یا بیکار می مانند یا می روند به جایی که دانششان برای رفع مشکل همانجا به کار می آید.



  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

هیبت بازست بر کبک نجیب  ......  مر مگس را نیست زان هیبت نصیب

زانک نبود باز صیاد مگس   .......  عنکبوتان می مگس گیرند و بس

مولوی می گه اینکه فردی از کسی نمی ترسد همیشه نشان دهنده شجاعتش  نیست بلکه گاهی نشان دهنده شخصت و درک حقیر اوست.

مگس از باز نمی ترسد اما کبک می ترسد. مگس اصلا در حدی نیست که هیبت باز را دریابد. او حدش این است که هیبت عنکبوت را درک کند و از او بترسد.

از این جهت است که برخی به دلیل محدودیت درکشان از خدا هیچ هراسی ندارند. اینها شجاع نیستند. اینها حقیرند.

از فردا اگر دیدید از کسی که دیگران می ترسند شما نمی ترسید تنها به این فکر نکنید که چقدر شجاعید ....


  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

من ساده لباس می پوشم. شاید  هم بشه گفت چندان به لباس اهمیت نمی دم. دنبال مد هم نیستم.
 زمانی فکر می کردم از عادته. بعد که بعضی ها را دیدم که زیاد در بند لباس و ظاهر هستند پیش خودم کم کم فکر کردم که من دارای فضیلتی هستم
فضیلت ساده لباس پوشیدن و اینکه به ظاهر توجه چندانی ندارم
مدتی گذشت تا متوجه شدم من بعضی لباسها را نمی پوشم چون اگر بپوشم افرادی که نظرشان روی من تاثیر داره احتمالا خوششان نمی آید.
این را دیر فهمیدم چون به صورت عادت همیشه طوری بودم که مطابق سلیقه اونها بود.
 در کار خودم خوب دقت کردم دیدم برای من هم نظر بعضی ها مهم و موثره و از اینکه از چشم اونها بیفتم می پرهیزم
پس از این دانستم که ساده پوشی من در واقع فضیلت اخلاقی من نیست بلکه ناشی از درستی و وارستگی و فضایل اطرافیان من است که به ظاهر و لباس من توجهی ندارند و من را با هر ظاهری محترم می دانند
وگرنه من نیز کسی نیستم که  این قدر وارسته باشم که نظر هیچکس باعث تغییر رفتار من نشود

اما همه اینها که دانستم ناشی از این بود که مدتی به جای تفکر و موشکافی در کار دیگران در کار خودم موشکافی کردم
این یکی را  گمان کنم فضیلت من بود

  • nasser mmn
  • ۱
  • ۰

 یادداشتهای اسد الله علم را می خواندم. گاهی علم دوست نزدیک شاه هم از این همه تملقی که نصیب محمد رضا شاه می شود حالش به هم می خورد. شاه  کم کم بسیاری از این تملقها باور کرده و خود را شایسته ان می داند. در جایی وقتی علم  تملق بیش از حد کسی نسبت به قدرت و نفوذ شاه را نقل می کند و متذکر می شود که گوینده اقراق می کرد و تملق می گفت  شاه به او می گوید نه خیر  وی واقعیت را می گفت .


آیا محمد رضا از ابتدا نمی دانست تملق چقدر زیان بار است؟ از  گفتگوهایی که در یادداشت های علم به چشم می خورد بر می آید که محمد رضا دست کم در مواردی از تاثیر تملق و خود بزرگ بینی در مورد شاهان قاجار آگاه بود.  انسان توان زیادی در فریب خود دارد. بسیاری از ما همچون محمد رضا پهلوی چنین می اندیشیم که وقتی از واقعیت آگاه باشیم دروغهای تملق آمیز دیگران در ما چندان موثر نخواهد بود. اما توان بشر در درک واقعیت محدود است و به آسانی توسط احساسات نابجا تحت تاثیر قرار می گرد.

مولوی  در این مورد نکته جالبی دارد و میزانی برای سنجش تاثیر تملق بر انسان عرضه می کند.

او می گوید نخست بدان که دیو  هزاران کس را پیش از تو از همین راه نابود کرده است :

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

و اگر گمان کردی که مدح دیگران در تو بی اثر است چون خود به دروغ بودنش واقفی و می دانی گوینده از پی طمعی چنین می گوید .

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

با خود بیندیش اگر به جای مدح به تو ناسزا می گفتند و تو می دانستی ناسزا دروغ است باز از آن افسرده و خشمگین نمی شدی؟

مادحت گر هجو گوید بر ملا   ........   روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

اگر می شدی پس بدان که این هردو از یک جنسند . ناسزا زهری است که مستقیما می نوشی و تلخی اش را درک می کنی و مدح زهری است که برای تو در دل شیرینی جای داده اند تا به شیرینی نوش جان کنی اما تو را هلاک خواهد کرد.

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح



این نیز متن کامل از مثنوی :


اینش گوید من شوم همراز تو  .......  وآنش گوید نی منم انباز تو

اینش گوید نیست چون تو در وجود ........ در جمال و فضل و در احسان و جود

آنش گوید هر دو عالم آن تست .......... جمله جانهامان طفیل جان تست

او چو بیند خلق را سرمست خویش ....... از تکبر می‌رود از دست خویش

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست ....... کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایست

آتشش پنهان و ذوقش آشکار .......... دود او ظاهر شود پایان کار

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

مادحت گر هجو گوید بر ملا ........ روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

آن اثر می‌ماندت در اندرون ........... در مدیح این حالتت هست آزمون

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

بین عوام ایرانی ها مثلی معروف است که می گن برای سلطه بر ایرانی باید توی سرش زد و برای سلطه بر یک عرب باید سیرش کرد. باطن این تفکر از دید مولوی این است :


که لئیمان در جفا صافی شوند ......... چون وفا بینند خود جافی شوند

هست زندان صومعهٔ دزد و لیم ......... کاندرو ذاکر شود حق را مقیم

معبد مرد کریم اکرمته     ..........  معبد مرد لئیم اسقمته

مر لئیمان را بزن تا سر نهند ......... مر کریمان را بده تا بر دهند


http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh139/

جالبه که همین افراد هم می گن ما از عربها متمدن تر هستیم !


  • nasser mmn
  • ۱
  • ۰

امروز  سوار تاکسی راننده پیری شدم. راننده  حدود هفتاد سال  داشت ولی نسبتا سرحال بود . تنین صدا و لحجه اش شبیه پدر بزرگم بود. داشت برای مسافر صندلی جلو درباره روزی دادن خدا صحبت می کرد. چون لحن صحبت و لحجه اش برام دلپذیر بود به صحبتهاش با دقت گوش می کردم. راننده گفت اگر مردم روزی همدیگر را بخورند و به هم ستم کنند و به این وضع راضی باشند خدا می تونه مردم را در زمین فروببره مثل همون کاری که با اقوام گنهکار قدیمی کرد . فرو بردن در زمین فقط این نیست که زمین دهن باز کنه شما بری توش بلکه همین که زمین و خانه این قدر گران می شه که مجبوری تمام دارایی ات را بدهی تا یک خانه کوچک بیابی یعنی اینکه زمین داره ما را فرو می بره . این تمثیلش خیلی به دلم نشست . سبک این تمثیل کاملا شبیه تمثیلات جلال الدین مولوی بزرگه . آخرش که داشتم از ماشین پیاده می شدم رو کرد به من و گفت جوون یادت باشه نون کسی را نبر.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش موقع نهار یکی از رفقا به شوخی  گفت با این وضعیت مردم کی عذاب نازل می شه؟  این دوست ما البته قصد شوخی داشت اما اگر به یاد بیاورید هر از چند گاهی که زلزله ای شهری را زیر و رو می کند سخن از عذاب الهی به میان می آید و برخی افراد مذهبی نیز به ویژه مردم تهران را بیم می دهند که دست از گناه بردارند که عذاب بر آنها نازل خواهد شد. اما حقیقت این است که عذابی که برخی از آن بیم می دهند و برخی آنرا شوخی می پندارند بر مردم نازل شده است اما نه به شکل زلزله و سیل بلکه عذابی کشنده تر . برای آنکه متوجه منظورم شوید این تکه زیبا از مثنوی را اینجا می آورم. ماجرای مردی که در زمان شعیب با خود می گفت خدا به من خیلی لطف کرده است که با این همه گناه مرا مجازات نمی کند و پاسخ مولوی از زبان شعیب به او :


آن یکی می‌گفت در عهد شعیب

که خدا از من بسی دیدست عیب


چند دید از من گناه و جرمها

وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا


حق تعالی گفت در گوش شعیب

در جواب او فصیح از راه غیب


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کرم نگرفت در جرمم اله


عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه

ای رها کرده ره و بگرفته تیه


چند چندت گیرم و تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌ای پا تا بسر


زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه

کرد سیمای درونت را تباه


بر دلت زنگار بر زنگارها

جمع شد تا کور شد ز اسرارها


گر زند آن دود بر دیگ نوی

آن اثر بنماید ار باشد جوی


زانک هر چیزی بضد پیدا شود

بر سپیدی آن سیه رسوا شود


چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود

بعد ازین بر وی که بیند زود زود


مرد آهنگر که او زنگی بود

دود را با روش هم‌رنگی بود


مرد رومی کو کند آهنگری

رویش ابلق گردد از دودآوری


پس بداند زود تاثیر گناه

تا بنالد زود گوید ای اله


چون کند اصرار و بد پیشه کند

خاک اندر چشم اندیشه کند


توبه نندیشد دگر شیرین شود

بر دلش آن جرم تا بی‌دین شود


آن پشیمانی و یا رب رفت ازو

شست بر آیینه زنگ پنج تو


آهنش را زنگها خوردن گرفت

گوهرش را زنگ کم کردن گرفت


چون نویسی کاغد اسپید بر

آن نبشته خوانده آید در نظر


چون نویسی بر سر بنوشته خط

فهم ناید خواندنش گردد غلط


کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد

هر دو خط شد کور و معنیی نداد


ور سیم باره نویسی بر سرش

پس سیه کردی چو جان پر شرش


پس چه چاره جز پناه چاره‌گر

ناامیدی مس و اکسیرش نظر


ناامیدیها بپیش او نهید

تا ز درد بی‌دوا بیرون جهید


چون شعیب این نکته‌ها با وی بگفت

زان دم جان در دل او گل شکفت


جان او بشنید وحی آسمان

گفت اگر بگرفت ما را کو نشان


گفت یا رب دفع من می‌گوید او

آن گرفتن را نشان می‌جوید او


گفت ستارم نگویم رازهاش

جز یکی رمز از برای ابتلاش


یک نشان آنک می‌گیرم ورا

آنک طاعت دارد و صوم و دعا


وز نماز و از زکات و غیر آن

لیک یک ذره ندارد ذوق جان


می‌کند طاعات و افعال سنی

لیک یک ذره ندارد چاشنی


طاعتش نغزست و معنی نغز نی

جوزها بسیار و در وی مغز نی


ذوق باید تا دهد طاعات بر

مغز باید تا دهد دانه شجر


دانهٔ بی‌مغز کی گردد نهال

صورت بی‌جان نباشد جز خیال




  • nasser mmn