مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۴۱ مطلب با موضوع «حکمت» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این آقایی که در تصویر می بینید پادشاه بلژیک است به نام لئوپولد دوم (     17 December 1865 – 17 December 1909)  . این شاه هم عصر ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه قاجار بوده و تا سال ۱۹۰۹ زندگی کرده.
واقعیتی که شاید در مورد این فرد ندانید این است که این شاه رکورد دار قتل در قرن نوزدهم است و تنها در قرن بعدی است که استالین و مائو تسه تونگ و هیتلر روی این مرد پلید را سفید کردند. این یارو عامل قتل دست کم (دست کم!) ده میلیون از مردم کنگو در افریقاست !
 باز صد رحمت به ناصر الدین شاه ملنگ عیاش !نکته جالب دیگر این است که رکورد داران قتل عام در تاریخ بشر (استالین و مائو و هیتلر و این یارو ) هیچکدام به خاطر دین این جنایات را مرتکب نشده اند با این وجود یک عده ای مدام تکرار می کنند که دین عامل خشونت است. بله از دین هم برای خشونت می شود استفاده کرد اما ظاهرا از چیزهای دیگری به مراتب بیشتر می شود خشونت آفرید تا دین.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

علاوه بر شواهد تاریخی و جملات بزرگان در یک تحقیق علمی نشان داده شده است که هرچه دانایی افراد در مورد چیزی کمتر باشد ارزیابی آنها از دانایی خودشان در همان مورد بالاتر است.

http://en.wikipedia.org/wiki/Dunning%E2%80%93Kruger_effect


  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

اگر از چشم تیز بین مولوی به قاضی بنگریم او را جاهلی خواهیم دید که باید میان دو دانا حکم کند. دو طرف دادرسی هردو از واقعیت امر مطلعند و در یک دادگاه تنها کسی که از واقیعت امر کاملا مطلع نیست شخص قاضی است. حال از بد روزگار اتفاقا حکم را باید قاضی جاری کند. اما چه باعث شده که چنین وضعیتی ایجاد شود؟ از نظر مولوی یک طرف یا هر دو طرف دعوا دچار بیماری در جانشان هستند و همین بیماری است که چشم عقلشان را کور کرده و باعث می شود دانششان به کارشان نیاید تا محتاج داد رسی شوند.

در مثنوی آمده است که عالمی به قضاوت منسوب شد و پس از نصب می گریست. نایب قاضی از سبب گریه جویا شد و قاضی پاسخ گفت از عاقبتم می ترسم که جاهلی باید میان دو عالم حکم کند و در مال و جان انسانی تصرف کند. نایب پاسخ داد که درست است که طرفین دعوا در مورد مساله بین خودشان عالمتر از تو هستند  اما همین بیماری دل که در یکی یا در هردوی آنهاست باعث می شود چشم دلشان نابینا شود و اگر تو که قاضی هستی بیماری در دلت نباشد و رشوه گیر نباشی می توانی به درستی بین آندو حکم کنی.


قاضیی بنشاندند و می‌گریست              گفت نایب قاضیا گریه ز چیست

این نه وقت گریه و فریاد تست            وقت شادی و مبارک‌باد تست

گفت اه چون حکم راند بی‌دلی            در میان آن دو عالم جاهلی

آن دو خصم از واقعهٔ خود واقفند         قاضی مسکین چه داند زان دو بند

جاهلست و غافلست از حالشان          چون رود در خونشان و مالشان

گفت خصمان عالم‌اند و علتی            جاهلی تو لیک شمع ملتی

زانک تو علت نداری در میان             آن فراغت هست نور دیدگان

وان دو عالم را غرضشان کور کرد      علمشان را علت اندر گور کرد

جهل را بی‌علتی عالم کند                علم را علت کژ و ظالم کند

تا تو رشوت نستدی بیننده‌ای           چون طمع کردی ضریر و بنده‌ای

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش در یک مهمانی خانوادگی بودم. بنده خدایی بهانه ای بدست آورد و شروع کرد به گله و شکایت از اخلاق همسرش در حالی که همسرش همونجا حاضر بود. همسر این بنده خدا هیچکدام از عیبهایی که به او نسبت می داد را نداشت و اتفاقا آدم ارزشمند و بسیار مهربان و کم عیبیست. نکته ای که باعث شد من خیلی تعجب کنم و هم مجبور شوم جلوی خنده ام را بگیرم این بود که این فرد عیبهایی که خودش داشت را به همسرش نسبت می داد ! یاد تعبیر مولوی افتادم که می گه برخی آدمهای خوب مثل آینه هستند. مردم خوبی و بدی خودشان را در آنها می بینند. آدمهای خوب آنها را خوب می بینند و آدمهای بد آنها را بد .


دید احمد را ابوجهل و بگفت
زشت نقشی کز بنی‌هاشم شکفت


گفت احمد مر ورا که راستی
راست گفتی گرچه کار افزاستی


دید صدیقش بگفت ای آفتاب
نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب


گفت احمد راست گفتی ای عزیز
ای رهیده تو ز دنیای نه چیز


حاضران گفتند ای صدر الوری
راست‌گو گفتی دو ضدگو را چرا


گفت من آیینه‌ام مصقول دست
ترک و هندو در من آن بیند که هست


 اگر یادم می آمد باید این بیت را در جواب آن فرد عیبجوی می گفتم :

نقش می بینی که در آیینه ای ست  ......... نقش توست آن نقش ِ آن آیینه نیست

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مراسم عروسی برپاست و همه با لباسهای مرتب و تمیز معطر و اصلاح کرده در سالن نشسته اند . مودبانه میوه می خورند و با هم صحبت می کنند. ناگهان در ساعت مشخص میز شام آماده می شود. میزی که انواع مختلف غذا بر روی آن آماده است. بشقاب و قاشق و چنگال تمیز و آماده اند. ناگهان همین افرادی که تا چند لحظه پیش مودب متین به نظر می رسیدند و با ماشینهای گران قیمتشان به مراسم آمده بودند به میز حمله می کنند و برای برداشتن غذا از سر و کول هم بالا می روند. هر بار که این صحنه را می بینم یاد این اشعار شیرین مولوی می افتم :

میلها هم‌چون سگان خفته‌اند                اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونک قدرت نیست خفتند این رده         هم‌چو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده

تا که مرداری در آید در میان                نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مردار شد         صد سگ خفته بدان بیدار شد

حرصهای رفته اندر کتم غیب               تاختن آورد سر بر زد ز جیب

موبه موی هر سگی دندان شده           وز برای حیله دم جنبان شده

نیم زیرش حیله بالا آن غضب             چون ضعیف آتش که یابد او حطب

شعله شعله می‌رسد از لامکان            می‌رود دود لهب تا آسمان

صد چنین سگ اندرین تن خفته‌اند        چون شکاری نیستشان بنهفته‌اند

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰


عدم در نزد مولوی مفهومی بسی متفاوت نسبت به فهمی که مردم یا فلاسفه از عدم دارند داراست. مولوی عدم را کارگاه خدا می داند.

کارکن در کارگه باشد نهان                    تو برو در کارگه بینش عیان

کار چون بر کارکن پرده تنید                 خارج آن کار نتوانیش دید

کارگه چون جای باش عاملست            آنک بیرونست از وی غافلست

پس در آ در کارگه یعنی عدم                  تا ببینی صنع و صانع را بهم


 و در جایی دیگر می گوید این خزاینی که در نزد خداوند است و هستی ها از آن می آیند عدم است.

تا بدانی در عدم خورشیدهاست  ......   وآنچ اینجا آفتاب آنجا سهاست

در عدم هستی برادر چون بود  .......          ضد اندر ضد چون مکنون بود

یخرج الحی من المیت بدان  .......       که عدم آمد امید عابدان

مرد کارنده که انبارش تهیست  ......... شاد و خوش نه بر امید نیستیست

که بروید آن ز سوی نیستی      ...........     فهم کن گر واقف معنیستی

دم به دم از نیستی تو منتظر   ..........   که بیابی فهم و ذوق آرام و بر

نیست دستوری گشاد این راز را.......... ورنه بغدادی کنم ابخاز را

پس خزانه صنع حق باشد عدم ............    که بر آرد زو عطاها دم به دم


شاید منظور مولوی ازعدم  مفهوم گسترش یافته ی غیب است!

اما در اینترنت در جایی مطلبی یافتم در همین مورد و نیز در مورد ارتباط مفهوم جان و خبر و عدم در نزد مولوی.

مطلبی در مورد عدم در نزد مولوی

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مولوی در مورد عشق نظری دارد که می گوید سوق دهنده اصلی در عشق صورت نیست اما گاهی انسانها ظاهر را معنی می پندارند مانند کسی که به خوردن خاک خو گرفته و گمان می کند غذای اوست. در ادامه این مطلب را مطرح می کند که معیار سنجش اینکه کسی از ظاهر به معنی پی برده است و در پی معنی است این است که علاقه تو  از ظاهر متوجه باطن شود. اگر کسی مدعی باشد که از ظاهر به دنبال معنی است اما علاقه اش به ظاهر بیشتر شود و نیازش به ظاهر  منتفی نشود او دروغگوست.

معنی آن باشد که بستاند تو را  --------- بی نیاز از نقش گرداند تو را 

معنی آن نبود که کور و کر کند ---------- مر تو را بر نقش عاشقتر کند 

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مولوی استاد فکرهای ناب و شیرین است. یک نمونه از نظرات جالب و شیرین مولوی این است که انسان اساسا هیچوقت عاشق صورت ها نمی شود! از نظر مولوی حتی عشقهای دنیوی هم عشق به صورت نیستند. برای این کار نیز دو دلیل می آورد نخست اینکه کسی عاشق مرده ای زیبا رو نمی شود با این که دارای صورت زیباست و دوم اینکه اگر معشوق بی وفای کسی وفا پیشه کند عشق عاشق افزون می شود با اینکه صورت معشوق هیچ دگرگون نشده است . صورتها مانند نور آفتابی هستند که بر روی خشت افتاده است. نور خشت عارضی است و با رفتن خورشید از میان می رود. مولوی می خواهد دست شما  بگیرد و به شما نشان دهد روشنی از جای دیگری است.


 بفرمایید شیرینی !


آنچ معشوقست صورت نیست آن                     خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچ بر صورت تو عاشق گشته‌ای                     چون برون شد جان چرایش هشته‌ای

صورتش بر جاست این سیری ز چیست            عاشقا وا جو که معشوق تو کیست

آنچ محسوسست اگر معشوقه است                  عاشقستی هر که او را حس هست

چون وفا آن عشق افزون می‌کند                   کی وفا صورت دگرگون می‌کند

پرتو خورشید بر دیوار تافت                         تابش عاریتی دیوار یافت

ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش             خویش بر صورت‌پرستان دیده بیش

پرتو عقلست آن بر حس تو                       عاریت می‌دان ذهب بر مس تو

چون زراندودست خوبی در بشر                   ورنه چون شد شاهد تر پیره خر

چون فرشته بود همچون دیو شد                  کان ملاحت اندرو عاریه بد

اندک اندک می‌ستانند آن جمال               اندک اندک خشک می‌گردد نهال

رو نعمره ننکسه بخوان                          دل طلب کن دل منه بر استخوان

کان جمال دل جمال باقیست                  دولتش از آب حیوان ساقیست


  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
بسیاری از مسلمانان ایرانی از ادعای اعجاز عددی قرآن اطلاع دارند و حتی بسیاری هم به این مساله معتقد هستند. به عنوان نمونه اینکه مثلا در سوره های که حروف مقطعه در ابتدای آنها وجود دارد تعداد حروف موجود در حروف مقطعه در آن سوره بیشتر از سایر حروف است.
اما بد نیست بدانید اصل ماجرای اعجاز عددی قرآن کریم را فردی مصری به نام رشاد خلیفه مطرح کرد و در نهایت نیز مدعی شد اینکه برخی از فرمولهایش با قرآن مطابقت ندارد به دلیل تحریف شده بودن قرآن است و پس از مدتی هم ادعا کرد پیامبر اسلام آخرین پیامبر نیست و خود او پیامبری است که نامش به صورت رمزگزاری در قرآن ذکر شده است.
نظریه اعجاز عددی قرآن هم در ایران و هم در کشورهای دیگر اسلامی توسط اهل اندیشه نقد و رد شده است. نمونه این ردیه ها را می توانید در این آدرس  یا این آدرس بخوانید. جالب است که این آقای رشاد خلیفه زمانی که برخی از فرمولهایش با قرآن موجود تناقض پیدا کرد قایل به تحریف شدن قرآن شد!
این آخر و عاقبت عبرت انگیز کسی است که در قرآن به جای هدایت و ذکر دنبال فرمولهای ریاضی یا طلسم و چیزهای دیگر هستند.
خدا آخر و عقابت همه ما را به خیر کند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

اخلاق حد اقلی

مردم ایران غالبا به قدری بد اخلاق شده اند که اخلاق حد وسطی برای آنها ایده آلی نرسیدنی است. غالب مردم در کارهایشان کمتر از حد اقل را رعایت می کنند.برای بسیاری از مردم آزاری های ایرانی ها حتی توجیه غریزی ها نمی شود یافت ! حیوانات اگر هم آزاری به هم می رسانند به خاطر اطفای گرسنگی یا شهوت یا خشم است اما ما گاهی کارهایی می کنیم که نه لذتی برای ما دارد نه منفعتی.
هر روز ما موتور سواراهای متخلف زیادی را می بینیم. بسیاری از این موتور سوارها با سرعت و دیوانه وار مسیرشان را طی می کنند و وقتی هم بر اثر تخلف خودشان دچار درد سر می شوند راننده بی گناهی که سد راهشان شده یا پلیس را سیر فحش و ناسزا می کنند یا حتی با چاقو و قمه به او حمله می کنند. واقعا چه جانوری چنین می کند؟ چه لزومی یا دلیلی یا علتی دارد که موتور سوار علاوه بر پیچیدن جلوی ماشین به راننده ماشین هم فحش بدهد؟
یا دزدهایی را تصور کنید که هر روزه در فقیر نشین محلات تهران مال افرادی را می ربایند. اگر این آقای دزد کمی هزینه کند با موتور خودش یا با استفاده از اتوبوس به یک محله پولدار نشین برود آیا لذتی را از دست می دهد؟ آیا کمتر می تواند دزدی کند؟ پس چرا حاضر نیست حد اقلی از اخلاق حتی شرورانه را رعایت کند؟
ما ایرانی ها به جایی رسیده ایم که توصیه های اخلاقی عادی برای ما کارساز نیست بلکه باید دنبال اخلاق حد اقلی خاص خودمان باشیم تا شاید صد سال یا دویست سال دیگر نسلهایی بیایند که آن اخلاق عادی به کارشان بیاید و بتوانند به آن عمل کنند.
اصل بنیانی اخلاق حد اقلی از دید من چنین است :
اصل : اگر کاری (هر چند خلاف و گناه) نه لذت چندانی دارد نه منافع مادی چندانی دارد از آن پرهیز کنیم.
معادلش این است که به فرموده حضرت علی دست کم یک پرده بین خودت و خدا باقی بگذار.
شاید هم تا حدی معادل این سخن امام حسین که اگر دین ندارید آزاده باشید.
برخی مصداقهای این نوع اخلاق از نظر من :
آقای دزد اگر می توانی از پولدارهای دزدی کنی از فقرا دزدی نکن. اگر از این را هم نمی توانی دست کم چیزی بدزد که زندگی و آبروی بیچاره ای را برای ابد به باد ندهد. وسیله امرار معاش کسی را ندزد.
آقای دزد اگر قربانی دزدی تو مقاومت نمی کند با قمه تیکه پاره اش نکن. اگر شهوت خشونت داری دست کم پیرمردها و زنها و بچه ها را مستثنی کن !
آقای فاسد شهوتران اگر خلاف می کنی دست کم از همسرت پنهان کن ! اگر نمی توانی پنهانش کنی دست کم ادای شرمنده ها را در بیاور اگر این را هم نمی توانی دست کم همسرت را کتک نزن اگر این هم ازت بر نمی آید دست کم طلاقش را بده برود رد کارش !
آقای فاسد رشوه گیر هر هفته یک روز را بدون رشوه و مفاسد دیگر برای خدا کار کن و در باقی روزها هر غلطی خواستی بکن . اگر نمی توانی دست کم از فقرا کمتر رشوه بگیر ! اگر نمی توانی چنین کنی دست کم منت سرشان نگذار اگر این را هم نمی توانی دست کم ادای مسلمانها را در نیاور تا آبروی دین را نبری.
آقای فاسد شهوتران دست کم برو دنبال کسانی که مثل خودت فاسدند. دختر جوان مردم را از راه به در نبر.چیزی که زیاد است آدم فاسد. بگرد یکی مثل خودت را پیدا کن به خدا کار سختی نیست.
ای معتاد به مواد روانگردان ای دایم الخمر. اگر نمی توانی جلوی مستی ات را بگیری یا اگر نمی توانی شیشه و کراک مصرف نکنی دست کم در این حالت از خانه خارج نشو ! اگر باز هم نمی توانی دست کم پشت فرمان ماشین ننشین.
ای مردم آزار که مردم را مسخره می کنی. مسخره کردن چه لذتی دارد. برای لذت بردن می توانی خلافهای بی دردسر تری بکنی که مستلزم مردم آزاری نیست کافی است کمی آن فکر شیطانی ات را به کار بیندازی.
باور کنید عمل به این توصیه چیزی از لذتهای شیطانی خلاف کارها کم نمی کند و تاثیر چندانی هم بر منافع حرامشان ندارد اما باعث می شود بسیاری از جرایم کاسته شود و زندگی اندکی آسانتر شود. واقعا کسی که نتواند این حداقل را رعایت کند شایسته ذره ای رحمت الهی نیست حتی شایسته خطاب شدن به نام انسان هم نیست.
  • nasser mmn