مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

چند شب پیش خواب دیدم در خانه ما مهمانی خانوادگی برپا بود و چند تا از اقوام نزدیک و محمد رضا شاه در مهمانی حضور داشتند! محمد رضا شاه  همان عینک مشکی بزرگش را به چشم زده بود.  من و برادرم و چند تا از مهمانها روی مبل نشسته بودیم و محمد رضا شاه و یک پسر جوان هم روبروی ما روی زمین نشسته بودند و به دیوار تکیه داده بودند. جلوی شاه  و همراهش یک ظرف میوه  بود. شاه کتش را در آورده بود و روی پایش گذاشته بود و به صحبت مهمانها گوش می کرد. یکی از مهمانها که یادم نمیاد کی بود شروع کرد به تعریف از اوضاع زمان شاه . شاه  با لبخند و اشتیاق گوش می کرد و سری به معنای تایید تکان می داد. از این طرف برادرم که کنارم روی مبل نشسته بود در گوشم به آرامی می گفت بپرس چرا فلانی را کشتی ؟ بپرس چرا بهمانی را کشتی !  همینطور یواشکی اسمهایی را می گفت و از من میخواست از شاه بپرسم چرا اینها را زمان تو کشتند. من هم  پیش خودم می گفتم  این مهمان ماست الان اگر از این چیزها ازش بپرسم دلخور می شه می ره خوب نیست. خلاصه برادر ما ول کن نبود و من هم خجالت می کشیدم از شاه این سوالها را بپرسم تا از خواب بیدار شدم.

  • nasser mmn
  • ۱
  • ۰

امروز  سوار تاکسی راننده پیری شدم. راننده  حدود هفتاد سال  داشت ولی نسبتا سرحال بود . تنین صدا و لحجه اش شبیه پدر بزرگم بود. داشت برای مسافر صندلی جلو درباره روزی دادن خدا صحبت می کرد. چون لحن صحبت و لحجه اش برام دلپذیر بود به صحبتهاش با دقت گوش می کردم. راننده گفت اگر مردم روزی همدیگر را بخورند و به هم ستم کنند و به این وضع راضی باشند خدا می تونه مردم را در زمین فروببره مثل همون کاری که با اقوام گنهکار قدیمی کرد . فرو بردن در زمین فقط این نیست که زمین دهن باز کنه شما بری توش بلکه همین که زمین و خانه این قدر گران می شه که مجبوری تمام دارایی ات را بدهی تا یک خانه کوچک بیابی یعنی اینکه زمین داره ما را فرو می بره . این تمثیلش خیلی به دلم نشست . سبک این تمثیل کاملا شبیه تمثیلات جلال الدین مولوی بزرگه . آخرش که داشتم از ماشین پیاده می شدم رو کرد به من و گفت جوون یادت باشه نون کسی را نبر.

  • nasser mmn