مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دایی محسن مرد قانون !

ما یه دایی داریم به اسم محسن. این دایی محسن ما آدم عجیبیه. همیشه به نظر خیلی خونسرد میاد.توی دوره راهنمایی ترک تحصیل کرد. از همون سالها همیشه موتور داشت. همیشه هم موتورهاش هوندا بودند و خیلی هم تر و تمیز نگهشون می داشت. اغلب با رفقاش می رفتند موتور سواری و تک چرخ می زدند. ویژگی اصلی دایی محسن این بود که خیلی چیزها را جدی نمی گرفت که مهمترینش قانون بود. دایی محسن به تجربه دریافته بود که قانون توی این کشور شوخیه. وقتی رفت سربازی تازه جنگ تموم شده بود و سپاه داشت به صورت انبوه سرباز وظیفه می گرفت. این دایی ما هم خوشی زده بود زیر دلش و هر وقت دلش می خواست غیبت می کرد. اول با هفته ای یه روز شروع کرد و به جایی رسید که در سال دوم فقط هفته ای یک روز می رفت خدمت. بعد کلا بی خیال خدمت شد. یکی دو بار دژبان سراغش اومد ولی خونه نبود. بعد از مدتی هم اهل خانه خودشان دژبان خبر می کردند که بگیرندش ببرن خدمت اما با دژبان از در خارج می شد و سه چهار ساعت بعد تنهایی بر می گشت.معمولا یه پولی می داد به دژبانها و میومد خونه.البته چندان هم از کسی دلخور نمی شد .
جند سالی که گذشت دیگه دژبانها هم بی خیالش شدند. براش زن گرفتند و بچه دار شد. بچش یک ساله بود که پس از ده دوازده سال دژبان دوباره اومد سر وقتش. گرفتنش بردند یه پادگانی توی دزفول. یکی دو هفته ای خبری ازش نبود. تا بابام رفت دنبالش دزفول. رفت سراغ فرماندشون که رضایت بده منتقلش کنند تهران چون زن و بچه داره. فرمانده هم گفته بود من از خدا می خوام که شر اینو از سر ما کوتاه کنی. گفته بود این ده دوازده سال از سربازها بزرگتره و کسی رو ادم حساب نمی کنه هر وقت هم دلش می خواد سیگار می کشه حتی تو انبار مهمات تو بازداشتگاه هم که می اندازیمش عین خیالش نیست. گفته بود اگر ورداری ببریش لطف بزرگی به پادگان می کنی. بعدش فرمانده یه مرخصی براش زده بود و داده بودش دست بابای ما که ببرتش. دایی محسن اومد تهران و دیگه خبری از دژبان نشد تا یکی دو سال پیش خدمتش رو خرید.
این دایی محسن ما یه عمویی داشت که مرحوم شد به اسم عمو عطا. عمو عطا توی ده زندگی می کرد و هر سال یه سری هم به تهران هم می زد . سال اخری که عمو عطا اومد تهران خیلی مریض احوال بود. مریضیش شدت پیدا کرد و توی خونه خواهرش از دنیا رفت. قرار شد بردارن ببرن ده خودشون دفنش کنند اما از نظر قانونی درد سر داشت. برای همین هم تصمیم گرفتند همینطوری مثل یه آدم زنده بشونندش توی ماشین و ببرنش ده. خلاصه یه ماشین پیکان جور کردند و مرحوم عمو عطا رو نشوندند صندلی عقب کنار برادر و خواهرش و کلاه شاپوش را هم گذاشتند روی چشماش که انگار خوابیده.اولش کسی داوطلب برای رانندگی نشد چون می ترسیدند مشکلی براشون پیش بیاد اما یه نفر بود که می دونست قانون در ایران هیچوقت برای یه قانون شکن مصمم مشکلی ایجاد نمی کنه. دایی محسن سالها بدون گواهینامه و بدون کارت پایان خدمت رانندگی کرده بود و خانه و موتور و ماشین خرید و فروش کرده بود و خوب می دانست که مشکلی درکار نیست.
یکی از عموها گواهینامه داشت اما رانندگی نکرده بود و دایی محسن ما هم گواهینامه نداشت و هم سرباز فراری بود ولی رانندگی بلد بود. خلاصه دایی محسن نشست پشت فرمون و عموش هم کنارش که اگر گیر دادند بگه راننده اون بوده. راه افتادند و پس از چند ساعت رانندگی رسیدند به مقصد و کسی هم بهشون گیر نداد.
رفتار دایی محسن همیشه به من نشون داده که اگر کسی واقعا بخواد همیشه قانون را زیر پا بذاره مشکل چندانی براش پیش نمیاد. البته باید توجه داشت که باید همیشه اینکار را بکنه . اگر کسی بخواد بعضی قوانین را اجرا بکنه اونوقت براش مشکل درست می شه.
همین چند سال پیش یه باندی که کارت پایان خدمت جعلی صادر می کردند دستگیر شدند. پس از دستگیری اینها افرادی را که از این جاعلین کارت جعلی خریده بودند هم شناسایی شدند. اما جالب اینجاست که برای هیچکدام از اونها مشکلی ایجاد نشد با اینکه همه اون افراد در واقع سفارش دهنده ها و استفاده کننده های مدارک جعلی بودند. اون موقع بود که من فهمیدم که من چه موجود احمقی بودم که دوسال وقت گرانبها را با حقوق ماهی پانزده هزار تومان صرف سربازی کرده بودم.
خدا همه احمقها را شفا بده
  • nasser mmn