مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «متفرقه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نظامی گنجوی توصیه شگفت انگیزی داره به کسانی که عاشق نیستن
ایشون می گه حتی اگر عاشق گربه هم بشی از اینکه عاشق چیزی یا کسی نباشی بهتره
چون دست کم از خودپرستی نجات پیدا می کنی

فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است

کسی کز عشق خالی شد فسردست
کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی
از آن بهتر که با خود شیرباشی

به نظر من که توصیه درستی نیست!

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

این روزها با گسترش بازی های موبایلی خیلی از نوجوانها و جوانها و حتی میانسالان بخشی از وقتشان را صرف این بازی ها می کنند. عده ای هم این موضوع را آسیبی می دانند که متوجه مردم شده است و آنها را از کارهای مفید تری باز می دارد. اما کدام کار مفید تر. آیا اگر بازی های موبایلی را از این جوانها بگیریم آنها کار مفید تری انجام خواهند داد؟ آیه به مطالعه و ورزش روی خواهند آورد؟ چند درصد از آنها چنین خواهند کرد؟ در مقابل چند درصد از اینها اگر از بازی کردن بازداشته شوند به کارهای بدتری روی خواهند آورد؟
با رجوع با خاطرات سالهای پیش یعنی دوران پیش از گوشی های هوشمند می توان دید که خوشبینی در این موارد درست نیست.
اگر کسی را از بازی کردن با گوشی هوشمند مانع شوید و او از این پس همان وقتش را صرف خیره شدن به صفحه تلوزیون یا دور دور کردن با ماشین یا ایجاد مزاحمت های دیگر برای مردم بکند پس چه بهتر که مشغول بازی باشد. یاد این داستان از سعدی افتادم که می گوید :
یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»
برای بسیاری از جوانان وطن شاید حتی بازی کردن با موبایل عبادت هم محسوب شود .

به بزرگترهای عزیز توصیه می کنم هر گاه تصمیم گرفتند جوانی را پند و اندرز بدهند که دست از بازی با مویایل بردارد نخست یک نگاهی به خودشان بکنند و ببینند که خودشان که بازی نمی کنند چه کار مفید تری انجام می دهند. اگر چنین است سپس به این نکته فکر کنند که اگر این جوان بازی نکند چه کار مفید تری می تواند انجام دهد. پس از پاسخ دادن به این دو پرسش عاقلانه تصمیم بگیرند که پند اندرز بدهند یا ندهند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مدتها پیش سری به قبرستان امام زاده عبدالله شهر ری زدم و به این سنگ قبر جالب برخوردم که داستان مختصر مرگ صاحبش  بر رویش نوشته شده بود. سنگ قبر کریم اجاق معروف به درویش بود که توسط مصطفی زاغی از لاتهای معروف تهران قدیم کشته شده بود.

چند روز پیش به طور اتفاقی اصل ماجرا را در جایی یافتم.

در این مصاحبه که با فردی به نام نصر الله خالقی انجام شده این آقا ماجرای قتل را توضیح می دهد :


می گویند مصطفی زاغی خیلی تعب طیب را کشید.

خیلی طیب خان را دوست داشت. کریم درویش در سال 1319 طیب را از عقب با چاقو می زند که به گردن طیب خان می خورد و فرار می کند.

کجا؟

شاه آباد، رستوران جمشید، وقتی فرار می کند، مصطفی زاغی که ورزشکار بود، کریم درویش را می کشد.

کجا؟

جلوی خانه خود کریم درویش شاهرگ او را می برد. کریم می افتد توی بغل مادرش و می میرد. مصطفی زاغی می افتد زندان و به دوازده سال حبس محکوم می شود.

می گویند حکم اعدامش صادر شده بود؟

بله، مرحوم مصطفی طوسی پهلوان پایتخت جلوی ماشین شاه را می گیرد و یک درجه عفو برایش می گیرد تا اعدامش نکنند. پانزده سال حبس داشت که سه سال بخشش گرفت و شد دوازده سال.

کریم درویش کی بود؟

کریم درویش گردن کلفت بود.از کافه دارها باج می گرفت. آدم پُر زوری بود. بیشتر از کافه دارهای چهارراه استانبول باج می گرفت.

مصطفی زاغی چطور؟

مصطفی زاغی ماشین تریلی داشت و توی بیابان ها کار می کرد، ولی باستانی کار بزرگی بود. معروف بود و همه تهران می شناختندش. هیکل پیچیده عجیب و چهره تودل برویی داشت.

از شاگردهای مصطفی طوسی بود؟

نوچه مصطفی طوسی بود. آن وقت ها به شاگرد می گفتند نوچه و به استاد می گفتند نوخاسته. آن زمان تمام ورزشکارهای تهران نوچه مصطفی طوسی بودند، پهلوان پایتخت بود. بازوبند طلا گرفت.

چه سالی؟

حدود سال 1327 و 1328 الی 1322 و 1323. سه سال بازوبند پهلوانی داشت.

مصطفی زاغی پس از چند سال آزاد شد؟

پس از دوازده سال. مراسم گلریزان برایش برگزار شد و من در آن مراسم شرکت داشتم.


سنگ قر کریم اجاق



عکس این آقای کریم اجاق را اینجا پیدا کردم. احتمالا خودش باشه.

  • nasser mmn

بدیهیات

هر چه کسی دانش و تجربه کمتری داشته باشد تعداد مفاهیم بدیهی نزد او بیشتر می شود و پرسشهای او کمتر و سطحی تر!





  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

در سال ۲۰۰۸ میلادی مقاله ای در مورد رمز نگاری و پول دیجیتال منتشر شد. نام نویسنده مقاله Satoshi Nakamoto بود. در این مقاله توضیح داده شده بود که چطور می شود با استفاده از الگوریتمهای پیچیده رمز نگاری یک واحد پولی مجازی را ایجاد کرد و تبادل مالی بر اساس آنرا به صورت امن مدیریت کرد. بر اساس این مقاله نرم افزاری هم تهیه شد که کار نقل و انتقال بیت کوین را انجام می داد. bitcoin هیچ پشتوانه ای از طلا یا پول واقعی یا اعتبار بانکی یا دولتی ندارد نویسنده مقاله هم ناشناخته است اصلا شاید کسی به این اسم وجود خارجی هم نداشته باشد اما در کمال شگفتی این پول دیجیتال کم کم ارزش پیدا کرد و هم اکنون نه تنها شرکتهایی در سراسر جهان این پول را می پذیرند و حاضرند با پول یا کالا مبادله کنند بلکه در ایران هم سایتهایی هستند که این پول راز آلود را مبادله می کنند.

الان در حدود دوازده میلیون بیت کوین در گردش وجود دارد و هر بیت کوین قیمتی در حدود 480 دلار داراست. کافیست در گوگل یک جستجوی ساده بکنید تا نرخ مبادله را به شما نشان دهد.ارزش پیدا کردن این پول عجیب و بی پشتوانه و حتی بدون سرور مرکزی که اصلا معلوم نیست مخترعش کیست و هیچ دولتی هم پشتش نیست شبیه خلقت چیزی از عدم است. از نظر من که بسیار هولناک و عجیب است. چطور می شود که مردم برای چنین چیزی ارزش قایل می شوند و حاضر می شوند در مقابلش به شما جنس یا خدمات یا پول واقعی بدهند ؟!

این هم یک مطلب در مورد همین پول

یک مقاله در مورد علت ارزش یافتن چنین پولی




  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند وقت پیش مهمان یکی از بستگان نزدیک بودیم. همینطور که نشسته بودیم هر ده دوازده دقیقه یکبار زیر پایم لرزشی ناشی از سقوط یک وزنه سنگین به زمین حس می کردم و  صدای سقوط هم از خانه همسایه شنیده می شد. پرسیدم ماجرا چیست؟ صاحب خانه جواب داد که همسایه کناری ما باشگاه بدنسازی راه انداخته و این صدایی که شنیده می شود به این علت است که ورزشکاران گرامی وقتی کارشان با هالتر یا دمبل تمام می شود آنرا رها می کنند تا بر زمین بیفتد. چون بین ما و همسایه فقط یک تیغه آجری واسطه است و خانه هردو هم قدیمی ساز و شل و ول است لرزش در ساختمان منتشر می شود.

پرسیدم چرا اعتراض یا شکایت نمی کنید. گفت زیاد مهم نیست چون اولا این مشکل بیشتر در سانسهایی است که باشگاه زنانه است و مردها زیاد وزنه ها را روی زمین رها نمی کنند و دوم اینکه بالاخره همسایه است من هم یه مدت یک دستگاه گردن کلفت خمکاری آورده بودم و گذاشته بودم کنار دیوار آنها و کار می کردم  اونها هم چیزی نمی گفتن!

توضیح :  بک جستجویی در وب بکنید دنبال دستگاه خمکاری ورق تا دستتون بیاد موضوع چیه !

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

جهانی همه راز

راز چیست؟ حقیقتی است که کسی می داند اما پنهانش می کند. اما چرا؟
من دست کم دو گونه راز می شناسم. نخست رازی که اصلا گفتنی نیست. یعنی اصلا قابل تبدیل به بیان نیست. مثل دریافت شخصی کسی از زیبایی چیزی یا کسی و یا حتی مهارتی که کسی داراست اما قابل بیان نیست. مثلا توان شاعری یا توان خلق یک اثر هنری در واقع رازی است در درون هنرمند که جلوه این راز همان اثر هنری است. این گونه رازها گاه نازل می شوند و به شکل رمز در می آیند. بسیاری از اشعار بیان رمز گونه راز یا رازهاییست که در دل هنرمند نهفته است. اما این گونه رمزها را فقط اهل همان راز می فهمند. زبان و رمز یک عاشق را تنها یک عاشق متوجه می شود. این رازها مفاهیمی هستند از عوالمی دیگر اما زبان انسانی در اصل برای همین دنیاست و برای بیان مطالب از عوالم دیگر باید به مرتبه هنر ارتقا یابد.
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
اما گونه ی دومی از راز  هست که گفتنی است . این گونه رازها حقایقی هستند که شخص از دیگران پنهانش می کند چون دانستنش زندگی وی یا دیگرانی را گرفتار تغییر خواهد کرد. تغییری که برای راز دان نامطلوب است.
نهفتن هر دو گونه ی راز برای رازدان بعضا سخت است و هر دو گونه ی راز گاهی به زبان رمز از دل رازدان راهی به بیرون می جویند. راز اغلب چون توفانی حبس شده در دل رازدان است که نگهداشتنش سخت و دشوار است. به همین دلیل است که داستان هایی در مورد افشای راز گفته می شود مانند داستان آن کس که از دو شاخ اسکندر با خبر شد و دانستن این راز برایش سخت و دشوار بود. به توصیه کسی به نیزاری رفت و در نیزار رازش را با نی ها گفت. اما پس از مدتی یک نی از نیزار را به سازی مبدل کردند اما وقتی در ساز می دمیدند راز مرد را بیان می کرد.
وقتی دور برم را می نگرم جهان را پر از انواع راز می بینم. رازهایی در دل مردم و در دل جهان. رازهایی که در آسمان پرواز می کنند و توسط دستگاه های گیرنده الکترونیکی ما کشف رمز می شوند. و باز همین رازها پس از گشودن باز رازی هستند در دل رمزی ! درست که بنگری زبان و کلام نیز راز و رمزی است که برای نا آشنای به آن نا گشودنی است. تصویر ها نیز همه حاوی رمز و رازندو رمز و رازهایی که بعضا در دل یا در ذهن بیننده کشف و باز می شوند.
رازی را که در عکس کودکی دوست داشتنی یا معشوقی خواستنی نهفته است تنها در دل مادر کودک یا عاشق باز می شوند و دیگران در آن عکس  نمی توانند راز آن محبت را ببینند.
جهانی همه راز ... جهانی همه رمز ...
این نوشته شاید مقدمه ای باشد برای بیان یک راز...
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
اولین باری که برای گرفتن گواهینامه رانندگی امتحان شهر می دادم با یک پیر مرد شصت سال به بالا و دو تا جوون حدود بیست ساله هم گروه بودم. نفر اول که یکی از اون جوانها بود نشست پشت رل و در موقع پارک کردن رد شد چون با یک بوته که کنار خیابان بود برخورد کرد. بعدش جوون بعدی نشست پشت فرمون. استارت زد و اومد که راه بیفته ماشین خاموش شد. دستاش شروع کرد به لرزیدن . بعد دوباره با دستپاچگی ماشین را روشن کرد و باز موقع راه افتادن ماشین خاموش شد. دفعه سوم هم باز ماشین را خاموش کرد. جوون بیچاره به شدت مضطرب بود و دست و پاش می لرزید به طوری که بعد از بار سوم اشکش راه افتاد و دستش توان استارت زدن را نداشت. افسری که امتحان می گرفت گفت پسر جان این قدر دستپاچه نشو. من اصلا تا ماشین راه نیفته امتحانت را شروع نمی کنیم اگر ده بار هم خاموش کردی اشکال نداره. جوون هم با اشکهایی که از چشمش جاری بود با صدای لرزان می گفت چشم چشم الان راه می افتم به خدا هول کردم. خلاصه افسر کلی بهش دلداری داد تا بعد از پنج بار خاموش کردن راه افتاد و تا آخر خیابون رفت . افسر بهش گفت بپیچ توی کوچه. توی کوچه یه دست انداز بود و این جوون با رسیدن به دست انداز این قدر سرعت ماشین را کم کرد که ماشین خاموش شد. باز دوباره اشکش راه افتاد و شروع کرد به التماس. افسر گفت پسر جان این قدر مضطرب نباش روشن کن راه بیفت من این مورد هم ندیده می گیرم.
جوون روشن کرد و راه افتاد . نزدیکهای سر کوچه که رسیدیم افسر گفت بپیچ به راست. جوون مضطرب هم یک دفعه فرمون را به سمت راست پیچوند و داشت می رفت تو دیوار که افسر فرمون را پیچوند و ماشین را به مسیر برگرداند. و اینبار با کمی خشم گفت . پسرجان منظورم این بود که سر کوچه که رسیدی برو راست نه الان.
به سر کوچه که رسیدیم این جوون بدون راهنما زدن و نگاه به اطراف و یا حتی کم کردن سرعت ماشین یکباره پیچید تو خیابون که این بار افسر گفت نگهدار که رد شدی. دیگه نمی شه از این گذشت کرد.
نفر بعدی اون پیر مرد بود. رفت نشست پشت ماشین و در را نبست. افسر گفت راه بیفت. پیر مرد بدون اینکه در ماشین را ببنده و در کمال حیرت به راه افتاد. نزدیک بیست متری با همون در بسته رفت تا اینکه افسر گفت آقا نمی خوای در را ببندی. پیر مرد همونطوری که ماشین در حال حرکت بود یه نگاهی به در کرد و سعی کرد در را ببنده و ماشین نزدیک بود بره تو در و دیوار که افسر فرمون را پیچوند و گفت نگهدار پدر جان که فایده نداره. بعدش نوبت من بود. من هم موقع در آمدن از پارک آینه ماشین را را زدم به آینه ماشینی که پارک شده بود و رد شدم.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
باوری در میان مردم وجود دارد که تماشای تلوزیون از نزدیک باعث نزدیک بینی و یا آسیبهای دیگر به چشم می شود. اما چشم پزشکان این مطلب را تایید نمی کنند. اینکار هیچ تاثیر در سلامت چشم ندارد. مساله ای که ایجاد می شود تنها این است که خیره شدن مدام به یک جا باعث کاهش ترشح اشک و خشکی چشم می شود که موقتی است
اما اصل ماجرا از کجا پیدایش شده است.
. شرکت جنرال الکتریک در سالهای اواسط دهه شصت میلادی یک سری تلوزیون تولید کرد که به علت برخی اشتباهات در موقع طراحی مقدار غیر مجازی اشعه ایکس از آنها بیرون می زد . وجود این مشکل باعث شد پزشکان به مردم و به ویژه کودکان توصیه کنند که با فاصله از تلوزیون بنشینند و مشکل نیز توسط شرکت تولید کننده رفع شد.
این مطلب را در این آدرس یافتم
http://health.howstuffworks.com/human-body/systems/eye/tv-bad-for-eyes.htm
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
حتما از بزرگترها مطالب زیادی در مورد روش ازدواج و کم توقعی قدیمی ها شنیده اید. مثلا اینکه قدیمی ها خیلی وقتها تا پیش از عقد همدیگر را نمی دیدند چه برسد که همدیگر را بشناسند یا اینکه بزرگترها خودشان می بریدند و می دوختند و دو نفر را به عقد هم در می آوردند و آن دو نفر هم خوشبخت می شدند.
من مدتهاست که به حرفهای قدیمی ها مشکوکم به همین دلیل هم گهگداری در پی راستی آزمایی این حرفها بر می آیم.
واقعیتی که من پس از پرس و جو از قدیمی ها دریافته ام این است که اکثریت زوجهایی که به این روش به عقد هم در آمده اند واقعا احساس خوشبختی نمی کنند. با هم هستند اما چندان محبتی نسبت به هم ندارند. اغلب این افراد بیشتر به این امید زنده اند که فرزندانشان خوشبخت بشوند. از این مهمتر اینکه اگر از آنها در مورد دستاورد زندگی شان بپرسید به جز خریدن خانه یا ماشین و شوهر دادن یا زن دادن بچه هایشان چیزی برای گفتن ندارند. یک مورد از همین افرادی که خودش و فرزندانش همیشه منتقد اخلاق جوانهای امروزی بودند یکی از اقوام پیر ما بود. این خانم در سنین پیری سواد دار شد و یکی از نوه هایش می گفت یکی از نخستین جملاتی که پس از سواد دار شدن نوشت این بود نام شوهر من محمد است من از او هشت بچه دارم اما او را دوست ندارم !
جمله ای که به روشنی بیانگر تباهی و بی حاصلی روش قدیمی های در انتخاب همسر است. نکته : منظور من از نقد سیستم قدیمی توجیه سیستم جدید نیست. روش امروزی انتخاب همسر هم به بدی همان روش قدیمی هاست. منظور من تنها این است که بازگشت به روش قدیمی ها راه حل مناسبی برای مشکلات امروز ما نیست.
  • nasser mmn