مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
اولین باری که برای گرفتن گواهینامه رانندگی امتحان شهر می دادم با یک پیر مرد شصت سال به بالا و دو تا جوون حدود بیست ساله هم گروه بودم. نفر اول که یکی از اون جوانها بود نشست پشت رل و در موقع پارک کردن رد شد چون با یک بوته که کنار خیابان بود برخورد کرد. بعدش جوون بعدی نشست پشت فرمون. استارت زد و اومد که راه بیفته ماشین خاموش شد. دستاش شروع کرد به لرزیدن . بعد دوباره با دستپاچگی ماشین را روشن کرد و باز موقع راه افتادن ماشین خاموش شد. دفعه سوم هم باز ماشین را خاموش کرد. جوون بیچاره به شدت مضطرب بود و دست و پاش می لرزید به طوری که بعد از بار سوم اشکش راه افتاد و دستش توان استارت زدن را نداشت. افسری که امتحان می گرفت گفت پسر جان این قدر دستپاچه نشو. من اصلا تا ماشین راه نیفته امتحانت را شروع نمی کنیم اگر ده بار هم خاموش کردی اشکال نداره. جوون هم با اشکهایی که از چشمش جاری بود با صدای لرزان می گفت چشم چشم الان راه می افتم به خدا هول کردم. خلاصه افسر کلی بهش دلداری داد تا بعد از پنج بار خاموش کردن راه افتاد و تا آخر خیابون رفت . افسر بهش گفت بپیچ توی کوچه. توی کوچه یه دست انداز بود و این جوون با رسیدن به دست انداز این قدر سرعت ماشین را کم کرد که ماشین خاموش شد. باز دوباره اشکش راه افتاد و شروع کرد به التماس. افسر گفت پسر جان این قدر مضطرب نباش روشن کن راه بیفت من این مورد هم ندیده می گیرم.
جوون روشن کرد و راه افتاد . نزدیکهای سر کوچه که رسیدیم افسر گفت بپیچ به راست. جوون مضطرب هم یک دفعه فرمون را به سمت راست پیچوند و داشت می رفت تو دیوار که افسر فرمون را پیچوند و ماشین را به مسیر برگرداند. و اینبار با کمی خشم گفت . پسرجان منظورم این بود که سر کوچه که رسیدی برو راست نه الان.
به سر کوچه که رسیدیم این جوون بدون راهنما زدن و نگاه به اطراف و یا حتی کم کردن سرعت ماشین یکباره پیچید تو خیابون که این بار افسر گفت نگهدار که رد شدی. دیگه نمی شه از این گذشت کرد.
نفر بعدی اون پیر مرد بود. رفت نشست پشت ماشین و در را نبست. افسر گفت راه بیفت. پیر مرد بدون اینکه در ماشین را ببنده و در کمال حیرت به راه افتاد. نزدیک بیست متری با همون در بسته رفت تا اینکه افسر گفت آقا نمی خوای در را ببندی. پیر مرد همونطوری که ماشین در حال حرکت بود یه نگاهی به در کرد و سعی کرد در را ببنده و ماشین نزدیک بود بره تو در و دیوار که افسر فرمون را پیچوند و گفت نگهدار پدر جان که فایده نداره. بعدش نوبت من بود. من هم موقع در آمدن از پارک آینه ماشین را را زدم به آینه ماشینی که پارک شده بود و رد شدم.
  • nasser mmn