مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۱
  • ۰

چند شب پیش خواب دیدم در خانه ما مهمانی خانوادگی برپا بود و چند تا از اقوام نزدیک و محمد رضا شاه در مهمانی حضور داشتند! محمد رضا شاه  همان عینک مشکی بزرگش را به چشم زده بود.  من و برادرم و چند تا از مهمانها روی مبل نشسته بودیم و محمد رضا شاه و یک پسر جوان هم روبروی ما روی زمین نشسته بودند و به دیوار تکیه داده بودند. جلوی شاه  و همراهش یک ظرف میوه  بود. شاه کتش را در آورده بود و روی پایش گذاشته بود و به صحبت مهمانها گوش می کرد. یکی از مهمانها که یادم نمیاد کی بود شروع کرد به تعریف از اوضاع زمان شاه . شاه  با لبخند و اشتیاق گوش می کرد و سری به معنای تایید تکان می داد. از این طرف برادرم که کنارم روی مبل نشسته بود در گوشم به آرامی می گفت بپرس چرا فلانی را کشتی ؟ بپرس چرا بهمانی را کشتی !  همینطور یواشکی اسمهایی را می گفت و از من میخواست از شاه بپرسم چرا اینها را زمان تو کشتند. من هم  پیش خودم می گفتم  این مهمان ماست الان اگر از این چیزها ازش بپرسم دلخور می شه می ره خوب نیست. خلاصه برادر ما ول کن نبود و من هم خجالت می کشیدم از شاه این سوالها را بپرسم تا از خواب بیدار شدم.

  • ۹۳/۰۷/۰۹
  • nasser mmn

خواب

محمد رضا پهلوی