مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

هادی

هادی همکلاسی دوره دانشگاه من بود. پدرش پزشک متخصص قلب و رییس یک بیمارستان در تهران بود. وضعشون خوب بود. پسر کتاب خوانده و موقر و مودبی بود. دوست نزدیکش شهرام بود که به قول معروف هردو بالاشهری بودند. هادی از همه ما تهرانی های دانشگاه درسش بهتر بود. ترم ششم یا پنجم یه مدت دانشگاه پیداش نشد. بعد از یکی دو ماه اومد دانشگاه اما حرفهای عجیب غریبی می زد. شهرام زود متوجه شد که حالش خوب نیست. گفت بیا ببرم خونه و با خودش بردش. بعدا به ما گفت تو راه هادی برام تعریف کرد که سر راه یه پالتوی نو خریده اما پولش را نداده. شهرام می گفت باهاش رفتم مغازه پیدا کردیم و پول پالتو را حساب کردیم. این هادی این قدر موقر و با کلاس بود که وقتی به صاحب مغازه گفته بود پول همراش نیست صاحب مغازه اجازه داده بود پالتو را تنش کنه و بره و بعدا پولش را بیاره.
اون روز شهرام با هادی رفت و بعدا تعریف کرد که هادی بنا به دلایل نا معلومی دچار مشکل روحی شده و این حرفها هم اثر این مشکلشه یا اثر قرصهایی که می خوره. ما دیگه هادی را در دانشگاه ندیدیم. یکی دو بار زنگ زد به من و برام پشت تلفن دف می زد. یکبار هم گفت بیا خونه ما کارت دارم. رفتم خونشون و برام از خیالاتی برای آینده کاریش داشت صحبت کرد. پدرش هم خانه بود و سعی کرد به من توضیح بده که حال هادی خوب نیست و اگر کاری ازت خواست براش انجام نده. هادی فقط از من خواست که برم یه سی دی براش بگیرم که گرفتم.
یکی دو ماه بعد خبر رسید که پدر هادی از دنیا رفته. به زودی فهمیدیم که پدرش کشته شده. اما هیچوقت معلوم نشد که کی و چرا این پزشک را کشته. برخی می گفتند به خاطر اختلاف مالی بوده و ... . یکی دو ماه بعد هادی بهم زنگ زد اما از کرمان. بعد از مرگ پدرش خانه و زندگی را جمع کرده بودند و رفته بودند کرمان پیش فامیل های پدرش. خوشحال و خندان بود و تعریف می کرد که تو کرمان می ره دانشگاه. یکی دو بار دیگه باهاش تلفنی صحبت کردم. تا اینکه یه روز یکی از رفقا زنگ زد و گفت هادی مرد ! هادی !
باور کردنش سخت بود. حتی شهرام هم نمی دونست هادی واقعا چرا مرده. می گفت احتمال خودکشیش هست چون ظاهرا مرگش در اثر قرصی چیزی بوده. یکی دیگه از بچه ها می گفت عاشق دختری بوده که بهش ندادن و خانواده خودش هم مخالف بودند برای همین خودکشی کرده. اما هنوز هم نمی دونم راست می گفتن یا دروغ.نه فهمیدیم پدرش چرا کشته شد و نه خودش! نمی دونم مادرش چی کشید که شوهر و پسر بزرگش را در طول یکسال به این شکل از دست داد.
هنوز یه دست خط از هادی دارم که وقتی برای ترم تابستانی رفته بودیم شمال هادی و یکی دیگه از بچه قبل از اینکه برگردند تهران برای من یادداشت خدا حافظی گذاشته بودند.
هادی یادت به خیر
  • ۹۲/۰۷/۲۳
  • nasser mmn