مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

استاد ن

استاد ن لاغر و قد بلند و کم مو و اخمو بود. مو هاش هم تقریبا سفید شده بود. استاد ن استاد درس معماری کامپیوتر ما بود. اخلاق عجیب و غریبی داشت که چندان قابل توضیح نیست اما شاید بشه با چند تا مثال متوجهش بشید . اولین خاطره ای که برای ما تعریف کرد این بود که می گفت چند سال پیش با ماشین داشته توی یکی از اتوبانهای تهران با سرعت می رفته که در اثر مواجه شدن با یک مانع ترمز می کنه و ماشینش چپ می کنه.
تعریف می کرد که توی صندوق عقب ماشینش چند تا کارتن پرتقال بوده که می ریزه کف خیابون. می گفت من وارونه توی ماشین داشتم درد می کشیدم و ملت میومدند پرتقالها را بر می داشتند می رفتند تادست آخر یه مامور شهرداری میاد به اورژانس زنگ می زنه و میان می برندش.
خلاصه می گفت یه مدت بیمارستان بود و وقتی مرخص شد از گردن به پایین تو گچ بود. می گفت تو همون دوره یکی از دانشجوهاش میومده هر روز صبح با ماشین می بردتش دانشگاه و بر می گردوندش! یعنی به مدت سه چهار ماه هر روز کارش این بوده.
خود استاد تعریف می کرد که این دانشجو آخر ترم نمرش نه شده بود و استاد ن با کمال پر رویی طرف را انداخته بود.
این خاطره را برای ما گفت که حساب دستمون بیاد که به کسی نمره الکی نمی ده. این استاد خیلی هم حساس بود. یادمه همون اوایل یکی از همکلاسی های ما سر کلاس صندلیش را تکانی داد و صدای بلندی کرد. از اون موقع استاد با این رفیق ما بد شد. یادمه اواخر ترم بود که با یکی دو نفر نشسته بودیم بیرون کلاس و استاد آمد پیش ما شروع کرد به صحبت.
گفت فلانی را می بینی (اشاره کرد به رفیق ما که دورتر نشسته بود) . گفت یک نمونه دانشجوی بی ادب و بی نزاکت و تنبله. بعد اشاره کرد به یکی از رفقای ما که کنار ما ایستاده بود و گفت اما این آقا اصلا مجسمه ادبه. ما هم که داشتیم از خنده می ترکیدیم چون هر دو نفر از رفقای ما بودند. یک روز یکی از بچه ها جزوه یکی از دانشجوهای استاد در سال شصت و چهار را آورد سر کلاس. با کمال تعجب دیدیم که جزوه ایشان با مطالبی که در سال هشتاد داشت به ما می گفت سر مویی فرق نداشت!
فکرش را بکنید داشت تکنولوژی کامپیوتر سال شصت و چهار را شانزده سال بعدش به ما درس می داد. البته ما اون موقع پیش خودمون گفتیم حتما این چیزها که ایشون درس می دن تاحالا زیاد تغییر نکرده.
ترم بعد درس ریزپردازنده داشتیم با استاد جوان و خوبی به نام دکتر عباسی. یادمه یکبار یک مساله طراحی به ما داد و یعقوبی زرنگ ترین دانشجوی کلاس رفت پای تخته که حلش کنه. یعقوبی شروع کرد به کشیدن آی سی ها و سیم کشی بین اونها.
استاد عباسی هم با تعجب نگاهش می کرد. کارش که تموم شد ازش پرسید چرا فلان جا به جای یک آی سی چهار تا آی سی یکسان استفاده کردی. یعقوبی جواب داد چون از یه پایه بیشتر از پنج تا خروجی نباید بگیریم ! استاد گفت چرا ؟ کی گفته؟
یعقوبی گفت چون آی سی می سوزه ! استاد ن ترم قبل اینطور می گفت. قیافه استاد شبیه معلم شیمی شده بود که شاگردش بهش گفته باشه جهان از چهار عنصر خاک و آب و باد و اتش ساخته شده.با خنده گفت این حرفها را بریزید دور این محدودیت مال سال 1970 بوده !
حالا شما تصورش را بکنید این استاد ن با این اطلاعات ماقبل تاریخش یکی از مهمترین طراحان سوال آزمون فوق لیسانس بود !
  • ۹۲/۰۷/۲۲
  • nasser mmn