مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰
آورده ان که روزی دیواری از خانه ی منعمی در زلزله فروریخت. وی بنایی فراخواند و به کار گمارد. ساعتی گذشت و بنا دیواری نو برآورد. خواجه بر دیوار نگریست و گفت دیوار کج است. بنای بولفضول پاسخ داد ای خواجه چون انتقاد کردی باید راهکار ارایه دهی و انتقاد بدون راهکار ابتر و نامقبول است تو خود اگر می توانی بیا دیواری راست بنا کن وگرنه همین را بپذیر.
خواجه از این سخن در شگفت شد. پس گردنی محکمی بر وی نواخت و گفت.ای احمق من تورا برای راهکارت آوردم اگر خودم می خواستم و می توانستم که توی احمق را نمی آوردم . نمی توانی برو راه خود گیر . بنایی دیگر را خواهم آورد.
در ضمن این را نیز بدان فهمیدن کجی دیوار نیازی به بنا بودن ندارد نیاز به چشم بینا دارد.
این گفت و بنای بولفضول را با لگدی بیرون انداخت و بنایی سر به زیر و ماهر بیاورد و دیوار را راست بر آورد.
  • ۹۰/۰۸/۱۴
  • nasser mmn