مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

سرگروه کل

در طول سالهای دوره راهنمایی توی مدرسه ما یه سیستمی وجود داشت برای کنترل درسی بچه ها.این سیستم به این صورت بود که کل کلاس به تعدادی گروه چهار یا پنج نفره تقسیم می شد و هرگروه یه سرگروه داشت. سرگروه ها وظیفه داشتند تکالیف روزانه هر عضو را کنترل کنند و در یک جدول به سرگروه کل گزارش بدهند.سرگروه هم گزارشها رو جمع می کرد و در ضمن تکالیف خود سرگروهها را هم کنترل می کرد و به معلمین هر درس و به مشاور مقطع گزارش می داد.سرگروه کل در واقع سرگروه  سرگروهها بود و معمولا شاگرد اول کلاس هم بود.همونطور که پیداست معمولا تکالیف سرگروه کل را هم کسی کنترل نمی کرد!
من در طول سالهای تحصیلم با اینکه درسم خوب بود ولی معمولا با بچه های ته کلاس می پریدم.در سالهای راهنمایی هم این وضعیت کمی شدید تر  شد.تا جایی که با اینکه معمولا شاگرد اول تا چهارم هم می شدم ولی  سرگروه نمی شدم (قابل پیش بینی هم بود که اگر سرگروه می شدم چه اتفاقی می افتاد ). در سال سوم آقای عقیلی (معلم بسیار مهربانی که در طول سه سال مشاور ما بود) یک بار خواست شانسش رو روی سرگروهی من امتحان کنه.اول یه مدت سرگروه شدم بعد چون ثلث اول رتبه خوبی پیدا کردم یه روز من رو صدا کرد و گفت بیا سرگروه کل بشو.من هم اول کمی امتناع کردم اما بدم نمیومد محض تنوع یه باری امتحانش کنم.
خلاصه ما سرگروه کل شدیم و روزهای اول تا می تونستیم حال سرگروه ها رو گرفتیم. آخه سرگروه ها معمولا بچه مثبتها بودند و پیش ما هم سابقه خوبی نداشتند .دراین مدت رفقای نزدیک ما معمولا درسشون خیلی خوب نبود شکایت سرگروههاشون رو پیش من میاوردند و ما هم حال سرگروهشون رو می گرفتیم. بعد از یه مدت سرگروه ها دستشون اومد که باید با رفقای ما (که کم هم نبودند) راه بیان و البته ما هم باهاشون راه اومدیم. در اثر همین راه اومدن ها بعد از حدود یک ماه سیستم سرگروهی به شدت دچار انحطاط شد ! این انحطاط سیستمی تا مدتی از دید آقای عقیلی و دیگر معلمها که به سرگروه ها اعتماد داشتند پنهان موند تا اینکه یه روز معلم عربی ما یه امتحان از بچه ها گرفت. نمره ها کلا خراب بود. یکی دو نفر رو برد پا ی تخته و شفاهی یه چیزهایی پرسید و اونها هم چیزی بلد نبودند.فهمید که کار کلا خرابه . به اونها گفت تکلیفهاتون رو بیارید !آوردند و دید که مدتیه تمرینها شون رو درست انجام ندادند . طبق روال سرگروهاشون رو خواست .بعد از اونها هم درس پرسید دید بلد نیستند! تکالیف اونها رو هم دید و چشمتون روز بد نبینه ! بعله تمرینهای اونها هم ناقص انجام شده بود. بعد پرسید سرگروه کل کیه گفتند فلانی . ما از ته کلاس پا شدیم رفتیم . پرسید تکلیفها تو بیار. ما بردیم  حساب ما کلا پاک بود. یعنی کلا یکی دو هفته ای بود که تمرین ممرینی انجام نداده بودم. نمی دونست بخنده یا گریه کنه ! گفت سرگروه کلتون که اینه وضعیت باید همین باشه. خلاصه یکی دو هفته عشق و حال عمومی کلاس با برکناری ما از سرگروهی کل به اتمام رسید ولی همین مدت هم خیلی حال داد.
[caption id="attachment_498" align="aligncenter" width="604" caption="ما و رفقا در کنار آقای نویدی معلم خشمگین ریاضی سال سوم"]ما و رفقا در کنار آقای نویدی معلم خشمگین ریاضی سال سوم[/caption]
[caption id="attachment_499" align="aligncenter" width="400" caption="من و طاهر خانی روی موتور در نزدیکی در مدرسه"]من و طاهر خانی روی موتور در نزدیکی در مدرسه[/caption]
  • ۸۹/۰۷/۱۱
  • nasser mmn