مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

نمی دونم هنوز هم توی مدرسه ها مبصر هست یا نه اما مبصری در خاطرات دوره مدرسه من جای ویژه ای داره. در سالهای ابتدای من معمولا به دلیل هیکل نسبتا بزرگتر و درس خوبم مبصر بودم و خاطرات بامزه ای هم از این دوره ها دارم.مبصری برای خودش راه و رسم مخصوصی داشت. وظیفه مبصر از داخل حیاط بعد از خوردن زنگ شروع می شد مبصر باید بچه های کلاس رو سر جای معینشون به صف می کرد و صف را مرتب می کرد. روش ما این بود که چهار پنج باری در طول صف بالا و پایین می رفتیم و اگر کسی رو می دیدیم که در جای مناسب قرار نداره و از صف بیرونه محکم به مچ پاهاش می کوبیدیم تا بره توی ردیف.
یکی از وسایل الزامی مبصرها یک ورق کاغذ تا شده بود که به شکل مستطیلی دراز در اومده بود و عرضش حدود سه چهار سانت بود. روی این کاغذ اسم بدها (یعنی بچه هایی که شیطنتی کرده بودند نوشته می شد) . در مدرسه ما هر کلاس دو تا مبصر داشت که یکی معاون اون یکی محسوب می شد. بعد از به صف شدن یکی از مبصرها ته صف و یکی سر صف وایمیستاد. صفها به ترتیبی که ناظم اعلام می کرد به ردیف می رفتند به کلاسها.البته معمولا بعد از صف شدن بچه ها ناظم یا مدیر یه حرفهایی می زد!
بعد از رفتن بچه به کلاس تا قبل از اومدن معلم مبصرها باید بچه ها رو ساکت نگه می داشتند. روش کار ما این بود که اسمهای خوبها و بدها را روی تخته می نوشتیم و جلوی اسم کسانی که خیلی اذیت می کردند ضربدر هم می زدیم . تعداد ضربدر ها هم متناسب را مدت و نوع شیطنت بود. اگر هم کسی باز هم به شیطنت ادامه می داد از کلاس می انداختیمش بیرون.البته این کار معمولا سخت بود و اون طرف هم در اولین فرصت فرار می کرد میومد داخل کلاس.
یادم میاد سال سوم دبستان که بودیم ، من مبصر بودم. یه روز تصمیم گرفتم خودم بچه های خطاکار رو مجازات کنم. چند نفری رو از نیمکت بلند کردم و بردم جلوی تخته نگهداشتم.اونها هم هی سعی می کردند در برن و بشینن. من هم با تخته پاک کن و یه ابزاری کاغذی که بهش می گفتیم گچپاچ روی کله اونها گچ می ریختم.معلم ما یه خانم جووون ولی نسبتا تند مزاج بود. وقای داخل کلاس شد گچ هوای کلاس رو پر کرده بود و یه سری بچه های گچی هم پای تخته بودند.با ورودش کلاس کاملا ساکت شد یه نگاهی به اطراف کرد و گفت چه خبر شده که یکی از بچه هایی که پای تخته وبد قضیه رو گفت بقیه هم تایید کردند. خلاصه یک چک محکم نوش جان کردیم و دستور داد بچه هایی که گچی شده بودن بیان رو سر من گچ بریزند. به نظر مجازات عادلانه ای بود!
غیر از مبصرها عوامل امنیتی دیگری هم در مدرسه فعالیت می کردند که ما بهشون می گفتیم انتظامات.مامورین انتظامات نسبتا از مبصرها قدرت بیشتری داشتند چون زیر نظر مستقیم ناظم فعالیت می کردند و غیر از تحویل اسامی به ناظم گاهی برخی افراد را هم مستقیما می بردند دفتر ناظم. مامورین انتظامات با پلاکهایی که به گردنشون می انداختند و روش نوشته بود انتظامات شناخته می شدند.مامورین انتظامات معمولا چند رسته بودند. یک دسته بعد از رفتن بچه ها به زنگ تفریح توی راهروها و کلاسها می موندند و یک گروه دیگه هم مامورها ی حیاط بودند. در چهار سال اول ابتدایی چون مدرسه ما شیرهای آب کمی داشت و بچه ها هم وحشی بازی در میاوردند برای هم شیر آب هم یه نفر انتظامات گذاشتند که هم جلوی حمله و عدم رعایت نوبت را می گرفت و هم کنترل می کرد که فقط افرادی که لیوان دارند بیان آب بخورن.
در طول دوره تحصیل من به جز یه مدت کوتاه انتظامات نبودم.اون هم مربوط می شد به سال پنجم. اون سال من در تمام مسابقاتی که شرکت می کردم (نقاشی ، خطاطی ، کاردستی ، المپیاد ریاضی ) خیلی خوش شانسی آوردم و در همه مسابقات جزو سه نفر اول بودم برای همین هم تو مدرسه معروف بودم (قضیه اش را ایشالله بعدا کامل می نویسم) ناظم مدرسه هم مثلا خواست یه محبتی به ما بکنه یا اینکه می خواست حال ما رو بگیره یا برای انتظاماتها وجهه کسب کنه اصرار کرد که بیا بشو انتظامات. اما مسوول انتظامات ظاهرا خیلی با ما خوب نبود و یه ماموریت مسخره به ما واگذار کرد. گوشه مدرسه ما یه شیر آب کوچیک بود که نزدیک خونه فراش مدرسه بود. ماموریت ما این بود که نذاریم بچه ها از این شیر آب بخورن و برای فراش مزاحمت ایجاد کنند. از روزی که یه نفر مامور برای شیر منسوب شد تعداد کسانی که می خواستند بیان از شیر آب بخوردند 10 برابر شد. ما هم دیدیم اصلا نمی شه کنترلش کرد! تا می رفتیم به یه نفر دست به یقه بشیم که بره ده نفر دیگه می رفتند آب بخورن! خلاصه روز دوم رفتیم گفتم بی خیال ما بشید.
یکی از وظایف مهم انتظامات حیاط جلوگیری از دویدن بچه ها ویا بازی قلعه (یا نجات بود) . مامورهای انتظامات هرکس رو در حال دویدن می گفتند تحویل ناظم می دادند.
بازی قلعه هم خیلی هیجان انگیز بود و البته وقتی قرار می شد هم از یارهای تیم مقابل و هم از دست انتظامات در بری بسیار پر هیجان تر هم می شد. به جز قلعه تقریبا هیچ بازی دیگری هم نمی شد در زنگ تفریح کرد و البته اون هم با اعمال شاقه !ناظم هم تقریبا به طور مداوم پشت بلند گو اسمهایی رو صدا می کرد و می گفت ندو , و گاهی هم دستور می داد کسی را دستگیر کنند و بیارن دفتر تا با ضربات خط کش بر کف دست تنبیه بشه
  • ۸۹/۰۶/۱۵
  • nasser mmn

نظرات (۲)

ماتو مدرسمون عواملی داشتیم به نام مامور مخفی که بچه ها تحت هیچ شرایطی نتونن خلاف کنن.یادمه صبحها موقع ورود به مدرسه چند تا از بچه ها کیف بقیه رو می گشتن تا کسی با خودش وسایل غیر مجاز مثل لوازم آرایش و مجله!!!و عکس بازیگراونوار نیاره مدرسه.ولی خدایی چقدر شیوه های احمقانه ای واسه کنترل نوجوونا داشتن یادمه همیشه خدا دست بچه ها پر مجله بود.حالا همون نسلی که اینقدر محدودیت داشتن و همه چی براشون اجبار بودحالا شدن دختر پسرایی که تو جامعه این مدلی میگردن و می خوان به هر وسیلهای همه چیشونو به همه نشون بدن.این که ظاهرشون باشه وای به باطنشون.یادمه حتی نماز خوندن هم اجباری بود و تو نمره انضباط اثر داشت!!!!!!!
حالا باید دید بچه هاییکه الان دارن تو مدرسه های امروزی و با شیوه های امروزی بار میان چه گندی به قالب می زنن.
بعله ! خوب شد یاد آوری کردید . در طول سه سال راهنمایی همیشه کیفهای ما رو دم در می گشتند! یادم میاد توی مدرسه راهنمایی ما پوشیدن شلوار جین هم ممنوع بود و نماز اجباری .یادش به خیر ! فکر کنم نصف افرادی که میومدند نماز وضو نداشتند. البته در سالهای دبیرستان کیفهای ما رو دم در نمی گشتند چون نمی تونستند کیف دو هزار نفر رو بگردند از حق نگذریم بچه های مدرسه ما هم خیلی هم خلافکار نبودند.در سالهای دبیرستان دقیقا به دلیل همین جمعیت زیاد نماز هم اجباری نبود. به قول حافظ در میکده را بستند و در تزویر و ریا را گشودند.