مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

فکر نقاد

تجربه شخصی من (و حتما خیلی های دیگه) نشون می ده در طول سالهایی که عمر و وقت مفید اکثر جوانان در اختیار دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش است اکثر عمر دانش آموزان تلف می شه.یکی از موارد بسیار مهمی  که باید در طول همین دوره طولانی به دانش آموزان یاد داده بشه (و البته نمی شه) اینه که بتونن در مورد یک موضوع به صورت منطقی و درست فکر کنند و از اون مهمتر بتونند یک مطلب رو تحلیل و نقد کنند و انواع مغالطه را تشخیص بدهند.
این عدم توانایی باعث می شه دانشجویان و دانش آموزان ما در تمام عمر به سادگی فریب بخورند و ذهنشون از تفکر درست ناتوان بشه . از عوارض مهم این بیماری اینه که ذهن مردم ما پر است از تناقضات. من در سالهای آخر دانشگاه (که واقعا دیره) با خوندن کتابهایی که البته جزو دروس ما نبود تا حدودی با روش تفکر نقادانه آشنا شدم.از اون موقع شروع به بازنگری به افکار و دانسته های خودم کردم و هر چیز جدیدی هم که یاد می گرفتم سعی می کردم با این عیار بسنجم.کم کم متوجه شدم بخش زیادی از اطلاعاتی که از طریق رسانه ها به مردم منتقل می شه(حتی توسط کارشناسها ) نادرست و مغالطه آمیزه.مردم هم به صورت مداوم آماج بمباران این اطلاعات نادرس و متناقض و گاهی بی ارزش هستند و این باعث می شه قدرت تفکر و تصمیم درست ازشون گرفته بشه. چند نمونه از مغالطات مهمی که از دید من بسیار خطرناک هستند را مثال می زنم تا منظورم روشنتر بشه.
نمونه نخست از حرفهای بی ارزشی که هنوز هم توسط بسیاری از کارشناسان تربیتی تکرار می شه این قاعده است که در تربیت کودک باید حد وسط را در خشونت و نرمی نگهداشت . گاهی هم اینطور بیان می شه که هم باید در مواردی نسبت که کودک مهربان بود و هم گاهی خشن. مشکل نخست این بیان اینه که در حالت اول و بعضا در بیان دوم کارشناس حد وسط را نمی تواند مشخص کند. مشکل دوم این فرض خطاست که حد وسط یعنی درست, که فرضی باطله. به سادگی میشه دید که مردم واقعا چیز زیادی از حرفهای این کارشناسان تربیت که اکثرشون هم روحانی هستند دستگیرشون نمی شه و اگر هم از ظن خود به حرفهای اینها عمل کنند نتیجه درستی نمی گیرند.
حالا بد نیست نظر کارشناسان واقعی تربیت رو بگم تا ببینید گزاره درست تر در این مورد چیه. کارشناسان تربیتی به جای  این اصل مبهم  می گن نه باید به بچه بی حرمتی کرد و او را تحقیر کرد و نه باید بیش از یک بچه به او احترام گذاشت(به یاد بیارید آقا و خانم صدا کردن بچه های سه چهرا ساله توسط والدین).
در هر دو حالت بچه دچار اختلالت رفتاری می شه. به ویژه در حالت دوم بچه به مقدار زیادی از احترام عادت می کنه و بعد که وارد جامعه می شه چون مقدار کافی احترام دریافت نمی کنه ناهنجاری ایجاد می کنه. جالب اینه که اکثر خانواده هایی که با سواد هم هستند دچار مشکل دوم می شن.چرا ؟ چون کارشناسان نادان به جای بیان قاعده درست یکی از این سه گزاره نادرست را یادشان دادند :
  • در تربیت کودک باید حد وسط را در خشونت و نرمی نگهداشت
  • هرچه به بچه بیشتر احترام بگذارید او بهتر احترام گذاشتن را یاد می گیرد
  • بچه باید در شرایط سخت زندگی کنه تا مقاوم بشه
نمونه دوم در حقیقت یک تناقض رفتاریه. به احتمال زیاد از ناهنجاری های استادیومهای فوتبال و در بین بازیکنان خبر دارید. درگیری ها خونین تماشاگران , دو پینگ , تهمت ها مختلف به داوران , بازیکنان و مربیان. تباه شدن تقریبا تمام اصول اخلاقی در بین بازیکنان و اهالی فوتبال.البته این مسایل علتهای متعددی دارند اما من می خوام توجه شما رو به رفتار متناقض بزرگان جامعه جلب کنمو بزرگانی که دایم در سخنرانی هاشون و مصاحبه هاشون اینطور می گن که برد و باخت مهم نیست بلکه اخلاق ورزشیه که مهمه. اما نمونه هایی از رفتارهای متناقضی که تاثیر این حرفهای خیر خواهانه رو خنثی می کنه اینهاست :
  • توزیع جوایز بسیار گرانقیمت در بین تیمهای برنده و مدال آوران (به یاد بیارید جایزه های صد میلیونی به المپیکی های مدال اور)
  • کاهش بودجه ورزشهایی که مهمند اما هنوز مدال آور نشده اند و یا پرهیز از فرستادن آنها به مسابقات (برای یاد آوری این مورد باید به دوازده سیزده سال پیش برگردید که تربیت بدنی تصمیم گرفت رشته هایی که مدال نمیارند رو به المپیک نفرسته)
  • دادن پیامهای هیجان انگیز و غرور آمیز توسط سیاستمداران بعد از برد تیم یا کسب مدال
  • گذشت از خطاهای اخلاقی بازیکنان مهم تیمها برای کسب نتیجه (به یاد بیارید درگیری بازیکن تیم ملی فوتبال با تماشاگر)
برای آگاهی از نمونه های این رفتار ها می تونید به کتب جامعه شناسی مراجعه کنید.
یک نمونه دیگر از رفتارهای متناقض تبلیغ این مطلبه که کنکور همه چیز نیست و جوونها می تونند با یاد گرفتن مهارتهای شغلی هم به موفقیت برسند و از طرف دیگه همیشه افراد موفق در المپیادها و دانشگاهها به عنوان نخبه معرفی بشن( نه کسانی  که تونستند گره ای از کار جامعه را باز کنند یا در شغل خود دارای حسن شهرت شده اند مثل یک صافکار معروف و یا یک گچکار کار درست)
نمونه سوم استفاده رباخوارانه از تاریخ و دیگر علومه .
حتما شنیدید که گاهی برخی روحانیون به عنوان افتخار بیان می کنند که مردم همیشه گوش به فرمان روحانیت بوده اند وفقط برای روحانیت است که حاضر به جان فشانی هستند.اما اگر این اصل را یعنی تبعیت کامل مردم از روحانیت را بپذیریم باید بپذیریم که بخش اعظم انحرافات و عقب افتادگی مردم هم ناشی از کوتاهی روحانیت است.اما روحانیون این نتیجه را نمی پذیرند! یعنی فقط بخشی از قضیه را که به نفعشان هست بیان می کنند. البته ضمن احترام و علاقه به روحانیون باید بگم از دید من واقعیت اینه که مردم همیشه گوش به فرمان روحانیت نبوده اند!در دوره هایی از تاریخ روحانیون واقعا در انزوا بوده اند و حرف اونها در بین مردم چندان پذیرفته نمی شده مثلا در اوایل حکومت محمد رضا شاه.
نمونه دیگر از استفاده ربا خوارانه استفاده از یک اصل علمی مثلا برای تایید حکمی در دین وباطل دانستن اصلی دیگر که مخالف حکم دینی است.علمای دینی ما به طور مثال به کرات از نتایج علم پزشکی در مواردی که موید گزاره ای دینی است استفاده می کنند(مثل روزه و  توصیه به کم خوری آرام خوردن , تفاوتهای مردان و زنان و ...) اما به شدت از برخی از نتایج بدست آمده از روانشناسی , جامعه شناسی گریزانند. بدون توجه به این نکته که ارزش علمی این نتایج علمی یکسان است. اگر حکمی که به نفعتان است را استفاده کردید باید به حکمی که به ضررتان هست هم تن دهید.در ضمن نظرات در علوم تجربی در معرض تغییرند.  توصیه من این است که اصولا باید دینداران از استفاده از نتایج علوم تجربی برای تایید احکام دینی و اخلاقی خودداری کنند. اصلا اخلاق و علم تجربی در دو حیطه مختلف هستند.
نمونه چهارم قاطی کردن دو علم است که مبانی و اهداف ذاتا مختلف دارند.نمونه بارز آن که معمولا توسط دانشمندان علوم تجربی صورت می گیره خلط بین علم تجربی و اخلاقه.مدتی پیش در تلوزیون دیدم که یک کارشناس مردم شناس در مورد رسوم نوروز صحبت می کرد و در ضمن بیان برخی رسوم مجری به وی گفت که فکر نمی کنید برخی از این رفتار ها ناشی از خرافات و نادرست باشه. کارشناس نادان پاسخ داد ما در مردم شناسی خرافات نداریم و این رسوم همه خوب هستند. دقت کنید!
اصولا قضاوت در مورد خوب و بد ناشی از ارزشهای اخلاقی است و ربطی به علم تجربی ندارد و البته علم مردمشناسی بر اساس مبنایش اصلا نمی تواند در مورد خرافات و خوب و بد نظر بدهد.اشتباه دیگر این کارشناس این بود که فرض می کرد هرچه وجود دارد یا لا اقل هرچه در علم مردمشناسی مورد مطالعه است خوب است. کسی نبود از این مجری بپرسد آیا قربانی کردن بچه ها برای خورشید هم چون مورد مطالعه مردمشناسی است چیز خوبی است ؟
گروه دیگری از روانشاسان هم دچار این خطای خلط اخلاق و علم تجربی می شن. مثلا می گن فلان قاتل چون عصبانی بوده و فلان هرمون در مغزش ترشح کرده و خشونتش طبیعی بوده پس گناهی مرتکب نشده در حالی که اصولا علم اخلاق برای خارج کردن انسان از وضعیت طبیعی و حیوانی به وضعیت والاتر آمده است.بسیاری از دانشمندان هم این فرض خطا را در ذهن دارند که طبیعی یعنی خوب !
نمونه پنجم معادل گرفتن "علمی بودن" و" درست بودن" است. مثلا کارشناسی می گوید فلان مطلب علمی نیست و منظورش این است که درست نیست در حالی که علمی همیشه معادل درست نیست و البته غیر علمی هم معادل اشتباه نیست. موضوعات زیادی هستند که علمی نیستند اما درست هستند از جلمه اکثر اصول اخلاقی
به صحبتهای مردم و حتی کارشناسان دقت کنید خواهید دید که معمولا دچار این مغالطات و بسیاری اشتباه های دیگر هستند که خودتان با دقت آنها را خواهید یافت.
  • ۸۹/۰۵/۱۷
  • nasser mmn