مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

انشا تاریخی

سال سوم دبیرستان بودیم.آقای شهسواری معلم ادبیات برای انشا گفته بود باید یک داستان بنویسید.توی یک کلاس چهل نفری احتمال اینکه نوبت ما بشه انشا بخونیم خیلی بعید بود.در عمل هم در طول دوره دبیرستان من فقط یک بار انشا خوندم.اما وقتی تو مدت زنگ ناهار من و علی ضیایی و شروین روی نیمکتهای کنار کتابخونه نشسته بودیم یه فکری به سر علی ضایی زد که تصمیم گرفتیم توی همون چهل و پنج دقیقه باقیمانده اون انشا رو بنویسیم.
(توضیح: ما یه زنگ تفریح بلند مدت به مدت یک ساعت داشتیم که زنگ ناهار بود و بعدش یک جلسه کلاس داشتیم . کتابخونه مدرسه ما در ساختمانی بود که یک ضلعش کتابخونه بود و دو ضلعش آزمایشگاههای فیزیک بودند و وسط سالن هم یک محوطه باز بود در کنار کتابخانه نیمکتهایی بود برای کسانی که هم می خواستند مطالعه کنند و هم احیانا گپ بزنند به درد می خورد و یه جوری پاتق بود این ماجرا هم از روی همین نیمکتها شروع شد)
فکر علی ضیایی این بود که یک داستان بنویسیم که شخصیتهاش بچه های کلاس باشند. البته نه داستان واقعی بلکه یک داستان افسانه ای و طنز که نقش بچه ها با توجه به القاب یا قیافه های اونها تعیین می شد.
[caption id="attachment_347" align="alignleft" width="170" caption="علی ضیایی"]علی ضیایی[/caption]
به سرعت دست به کار شدیم. یادم نیست کاغذ و قلم رو از کجا گیر آوردیم. خط کلی داستان رو سه نفری به سرعت تعیین کردیم و علی ضیایی تکه اول , من تکه دوم و شروین تکه سوم رو نوشت.
داستانی که نوشتیم ماجرای سه دزد دریایی بود (که ما سه تا بودیم) که سفری به شرق دور رو شروع می کردند و در راه هم از افریقا رد می شدند.ما سه تا هم فرماندهان کشتی ها بودیم.جزییات ماجرا ها رو یادم نیست اما برخی از نقشها رو یادم میاد.
شاهین ظهیر اعظمی که سبیل کلفتی داشت فرمانده یک کشتی دزد دریایی بود که در راه باهاش می جنگیدیم.محمد حقیقی را ما در جایی اسیر می کردیم و در انتهای داستان به امپراتور چین می فروختیم. امپراتور چین آرش طالعی بود که مادرش ژاپنی بود و این نقش حسابی بهش میومد.یکی از بچه ها هم نقش یک برده افریقایی رو داشت(تقریبا نیمی از بچه ها توی داستان یه
نقش با مزه داشتند).
تا قبل از اینکه شهسواری بیاد سر کلاس برخی از بچه ها از موضوع انشا خبردار شدند و با آشنایی که نسبت به ماها داشتند می دونستند که کرکر خندس برای همین بعد از آمدن شهسواری با اصرار ازش خواستند که ما سه تا انشا رو بخونیم.چون انشا طولانی بود هر کدوم یه بخشیش رو خوندیم و بچه ها واقعا سراپا گوش
[caption id="attachment_348" align="alignleft" width="170" caption="شروین"]شروین[/caption]
بودند و کلی هم خندیدند نکته منفی این انشا این بود که شروین اخرش رو سوریالیستی کرد و باعث تخریب انشا شد و نهایتا فکر کنم شونزده شدیم. بقایای این انشا هنوز هم باید دست علی ضیایی باشه اما هر دفعه گفتیم بیار گفته باید پیداش کنم!
  • ۸۹/۰۵/۰۸
  • nasser mmn

البرز

انشا

شهسواری