مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

اون موقع من کلاس دوم یا سوم ابتدایی بودم.سال 67 یا 68 بود. همون روزهایی که وقت و بی وقت برقها قطع می شد.اون موقع بابای ما همکاری داشت به اسم آقای خیر خواه.یه شب زمستونی این آقای خیر خواه با خانواده دعوت بودند خونه ما و البته اولین بار هم بود که میومدند.به همین دلیل از صبح اون روز به ما بچه ها سفارش اکید شده بود که یه وقت آبروریزی نکنیم ، شلوغ بازی در نیاریم و مودب باشیم ، به شیرینی ها حمله نکنیم ، خودمون و خونه رو کثیف نکنیم، با بچه مهمون دعوا نکنیم و... خلاصه از این طور توصیه هایی که پدر و مادر ها به بچه هاشون می کنند تا آبروشون رو پیش مهمونهای رودروایسی دار نبرند.

[caption id="attachment_177" align="aligncenter" width="200" caption="آقای خیر خواه"]آقای خیرخواه[/caption]

تا شب ما حسابی توجیه شده بودیم و البته خجالت از آقای خیر خواه و خانمش که برای اولین بار بود می دیدیمشون هم مزید بر علت شد که دست از پا خطا نکنیم.اون شب بابام شیرینی ها خوبی هم گرفته بود.ما هم که عاشق شیرینی ! همونطور که بهمون سفارش شده بود، نفری یه شیرینی، اون هم وقتی بهمون تعارف شد، ورداشتیم و خوردیم. اما شیرینی های توی ظرف هی به ما چشمک می زدند.

ما تو ذهنمون در حال نقشه کشیدن برای شیرینی ها بودیم که چطور بعد از رفتن مهمونها می تونیم همه رو بخوریم که یک دفعه یک اتفاق جالب افتاد. برق رفت و همه جا تاریک شد ! توی اون تاریکی من و داداشم سریعا به این فکر افتادیم تا پیش از روشن شدن چراغ نفتی یه دستبردی به شیرینی ها بزنیم. توی تاریکی کم کم و با رعایت جوانب داشتم دستم رو جلو می بردم که ظرف شیرینی رو پیدا کنم که خانم خیر خواه با خنده به شوهرش گفت آقا یه کبریت روشن کن تا من برای بچه ها یه داستان تعریف کنم تو تاریکی حوصلشون سر نره.

ما سریع دستامون رو کشیدیم عقب و رفتیم سر جامون .آقای خیرخواه که سیگاری هم بود سریع یه کبریت روشن کرد و اتاق کمی روشن شد.خوشحال بودیم که لو نرفتیم که خانم خیر خواه شروع به تعریف کرد و گفت آره بچه ها یه نفر تعریف می کرد یه شب یه نفر رفته بود مهمونی که وسط مهمونی برقها رفت، بچه های صاحب خونه هم از تاریکی استفاده کردند و میوه شیرینی ها رو خوردند، چراغ که روشن شد همه افتاد گردن مهمونها و آبروی مهمونه رفت !

خلاصه ، همه متوجه شدند قضیه چیه و زدند زیر خنده .

  • ۸۸/۱۰/۱۲
  • nasser mmn