مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

شیر بشکه نفت

اون موقع ها بیشتر روزها من  و شروین بعد از تعطیل شدن مدرسه با همدیگه  تا چهار راه ولیعصر می رفتیم.یکی از اون روزها وسطهای راه شروین تشنش شد و می خواست یه جایی پیدا کنه که آب بخوره.همون نزدیک یه شعبه از یه بانک بود که داخلش یه بشکه ی دارای شیر قرار داشت.  به نظر میومد توش آب خوردن باشه.شعبه بانک در واقع یک متری پایین تر از سطج خیابون بود و پس از ورود به ساختمون یه راهروی بود که چند پله می رفت پایین تا به شعبه برسه.بشکه هم سمت چپ همین راهرو بود.

شروین رفت سمت بشکه و خواست آب بخوره که دید بشکه بوی نفت می ده و داخل بشکه نفته.منصرف شد و اومد بیرون.وقتی اومد بیرون بهش گفتم چرا آب نخوردی ؟ گفت توی بشکه نفت بود.تعجب کردم که چطور یه بشکه نقت داخل راهروی بانک گذاشتن ،البته به نظر نفت مال طبقات بالایی بانک بود.

همینطور که می رفتیم واز این  صحبت می کردیم که چرا نفت رو گذاشتن دم در ورودی بانک یک دفعه یک فکر شیطانی محض به ذهن شروین رسید.شروین با خنده گفت اگر کسی شیر اون بشکه رو باز کنه چی می شه؟ گفتم حب نفت راه میوفته و از پله ها میره پایین تو شبعه بانک !گفت من فردا شیر بشکه رو وا می کنم ببینم چی میشه.

[caption id="attachment_119" align="aligncenter" width="450" caption="شروین ، علی ، پیمان ، آرش ، فرشاد"]alborz-dam-dar[/caption]

فردای اون روز همونطور که داشتیم می رفتیم از کنار شعبه هم رد شدیم . من اصلا فکر نمی کردم اون حرفی که شروین دیروز زده بود رو بخواد عملی کنه.ده دوازده متری که از شعبه دور شدیم یه دفعه شروین یاد تصمیمش افتاد گفت یه دقیقه وایسا من الان میام. به سرعت برگشت و رفت توی بانک و سریع هم اومد.گفتم چیکار کردی ؟ گفت شیر نفت رو باز کردم؟ هنوز هم باورم نمی شد این کار رو کرده گفتم حتما برای خنده این حرفو می زنه.خلاصه فردا و پس فردا هم شروین همین کار رو می کرد و البته روزهای بعد اطمینان پیدا کردم که آقا شروین هر روز میره شیر اون بشکه رو باز می کنه که نفت راه بیفته بره تو شعبه.

سه چهار روز بعد نمی دونم چطور شد که من با شروین موقع برگشتن نرفتم و شروین با آرش و فرشاد از مدرسه خارج شدند و مسیر همیشگی از چهار راه کالج تا چهار راه ولی عصر رو پیش گرفتند. البته این جریان رو ما فردای اون روز فهمیدیم.

اون روز شروین و آرش و فرشاد داشتند می رفتند که یه دفعه نزدیک همون شعبه سه چهار نفر مرد گردن کلفت بچه ها رو دوره می کنند و مثل اینکه دزد گرفته باشند هر سه تا شون رو می گیرند و می برند توی بانک.آرش و فرشاد از همه جا بی خبر داد و بیداد می کردند که شما چیکاره هستید و چرا ما ها رو گرفتید و شروین هم که خبر داشت قضیه چیه حرفی نیم زد.

خلاصه هر سه تا رو دستگیر می کنند و می برند پیش مدیر مدرسه و اونجا بود که آرش و فرشاد می فهند قضیه چیه.کارمندهای بانک هر سه تارو می برند دفتر دزفولیان می گن این سه نفر هر روز میان شیر نفت رو باز می کنند تا شعبه پر از نفت بشه و آتیش بگیره! آرش و فرهاد هم هاج واج مونده بودند که شروین حرف اونها رو تایید می کنه و قبول می کنه خودش این کار رو کرده .

خلاصه بعد از شماتت بچه ها توسط دزفولیان ، کم کردن نمره انضباط و گرفتن تعهد و معذرت خواهی از رییس شعبه، این سه نفر رو آزاد می کنند و البته می گن به پدراتون بگید بیان مدرسه که شما آبروی مدرسه رو بردید. مسخره ترین قسمت ماجرا هم همین بود که آرش و فرشاد که بی گناه هم بودند باید به پدراشون ، اتهامشون که باز کردن شیر بانک بود رو توضیح می دادند! آرش می گفت آخه ادم بره به باباش بگه مثلا شیشه شکستم ، دعوا کردم ، نمرم خراب شده ، معلم منو بیرون انداخته، یه چیزی ! چطور برم به بابام بگم به خاطر باز کردن شیر یانک بیاد مدرسه !

اون روز و فرداش و حتی تا مدتها هر وقت این جریان یاد فرشاد و آرش میفتاد تو سر و کله شروین می زدند و بهش بدو بیراه می گفتند و البته اون روز من هم خیلی شانس آوردم که با شروین نبودم!

  • ۸۸/۰۸/۲۳
  • nasser mmn