مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰
مدتی پیش ایمیلی برای من فرستاده شد (از چند نفر) در مورد راز بی اخلاقی مسلمانان , به نقل از خواجه نصیر چنین آمده بود :
راز بی اخلاقی مسلمانان
و 'خواجه نصیر الدین ' دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .
خواجه نصیر الدین فرمود :
ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش همبستر می شود , راه بر او شناسانده شده است
اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است.
من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام .. از 'غوتمه ( بودا ) 'در خاورزمین تا 'مانی ایرانی' در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد
اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ' اما ' و ' اگر ' دارد .
در اسلام تو را می گویند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
و این ' اماها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند ..
و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ کسلان ....
از اسرار اللطیفه و الکسیله
این نظر خواجه نصیر برای من جالب بود و من همیشه در محدوده شنیده هایم این فرد را معلم اخلاق و فیلسوفی بزرگ می دانستم. مدتی بعد متوجه شدم اهل سنت با این فرد میانه خوبی ندارند چون مسبب حمله به بغداد بوده و ... . اما قضیه وقتی برایم جالب شد که زندگی نامه ی این فرد را خواندم و آنوفت بود که متوجه شدم که علت واقعی بی اخلاق شدن ما مسلمین و به ویژه شیعیان چیز دیگری است ! حالا کمی از زندگی نامه ی آقای خواجه نصیر بخوانید و بعد قضاوت کنید که وقتی معلم اخلاق جماعتی چنین باشد وضعیت آن جماعت چطور می شود.
جناب خواجه مدتی در قلاع اسماعیلیه ساکن بوده و از امنیتی که اسماعیلی ها برای وی تامین کرده بودند استفاده می کرد و مشغول مطالعه بوده . کتاب اخلاق ناصری را هم در همین دوره می نویسد و تقدیم می کند به رییس اسماعیلی ها در ضمن در این کتاب اداب میگساری را هم می نویسد که مبادا این آداب مهم و اخلاقی به دست فراموشی سپرده شود! در مدتی که در قلعه الموت بوده نامه ای چاپلوسانه برای خلیفه بغداد می نویسد و وی را تشویق به حمله به الموت می کند (در حالی که تحت حمایت الموتی ها زندگی می کرده و به وی اعتماد داشتند ) این نامه که حاوی قصیده ای مداحانه بوده به دست الموتی ها می افتد و وی در محلی تحت الحفظ نگهداری می شود تا وقتیکه هولاکو قلعه را تسخیر می کند. وی پس از تسخیر قلعه توسط مغولان  به خدمت هولاکوی مغول(!) در می آید و برای وی بساط پیشگویی ها نجومی را راه می اندازد و مشوق وی می شود که به بغداد (همان خلیفه ای که وی برایش نامه نوشته بود) حمله کند . وی ملازم و وزیر هلاکو بوده و  گاه و بیگاه جان برخی علما را از دست مغولان نجات می داده . جناب خواجه وقتی برخی از علما قصد داشتند هولاکو را از حمله به بغداد بازدارند  وی را تشویق می کند که به بغداد حمله کند. درمدتی که در خدمت هولاکو خان بوده کتاب اخلاق ناصری اش را که زمانی به  فرمانده اسماعیلی های الموت تقدیم کرده بود با تغییر مقدمه به هولاکو(!) تقدیم کرد و کلی بد و بیراه نثار ممدوح قبلی نمود. در تمام این مدت هم از پولی که اسماعیلی ها و سپس مغولان برایش هزینه می کردند تحقیق می کرد و کتاب می نوشت و اخلاق را نشر می داد !
شاید جناب خواجه برای خودش توجیهاتی داشته و یا  حامیانش توجیهاتی بیاورند که وی مجاز یا مجبور بوده چنین کند اما هر توجیهی هم که صورت گیرد تاثیر چنین بی اخلاقی هایی از سوی یک معلم اخلاق واقعا ویرانگر و هولناک است.
قضاوت با شما !
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
[caption id="attachment_550" align="aligncenter" width="604" caption="سکه ولایت عهدی امام رضا"]سکه ولایت عهدی امام رضا[/caption]
[caption id="attachment_551" align="aligncenter" width="604" caption="سکه های ساسانی که توسط اموی ها مورد استفاده قرار می گرفت"]سکه های ساسانی که توسط اموی ها مورد استفاده قرار می گرفت[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
[caption id="attachment_540" align="aligncenter" width="604" caption="آرامگاه حافظ"]آرامگاه حافظ[/caption]
[caption id="attachment_541" align="aligncenter" width="604" caption="نارنجستان قوام"]نارنجستان قوام[/caption]
نارنجستان قوام
[caption id="attachment_543" align="aligncenter" width="604" caption="تصویر آقای قوام الملک صاحب نارنجستان در دوره قاجار"]تصویر آقای قوام الملک صاحب نارنجستان در دوره قاجار[/caption]
[caption id="attachment_544" align="aligncenter" width="604" caption="سرستون ساسانی که در نارنجستان قرار داده شده"]سرستون ساسانی که در نارنجستان قرار داده شده[/caption]
[caption id="attachment_545" align="aligncenter" width="604" caption="نارنجستان قوام"]نارنجستان قوام[/caption]
 
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
[caption id="attachment_527" align="aligncenter" width="604" caption="مقبره خواجه حافظ شیرازی"]مقبره خواجه حافظ شیرازی[/caption]
[caption id="attachment_529" align="aligncenter" width="604" caption="مقبره سعدی شیرین سخن"]مقبره سعدی شیرین سخن[/caption]
[caption id="attachment_530" align="aligncenter" width="604" caption="مقبره خواجوی کرمانی"]مقبره خواجوی کرمانی[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

[caption id="attachment_521" align="aligncenter" width="604" caption="ارگ کریمخانی شیراز"]ارگ کریمخانی شیراز[/caption]
 
[caption id="attachment_522" align="aligncenter" width="604" caption="ارگ کریمخانی شیراز - نمای پس از ورود از در"]ارگ کریمخانی شیراز - نمای پس از ورود از در[/caption]
 
[caption id="attachment_523" align="aligncenter" width="604" caption="مجسمه کریم خان و سفیر اروپایی در یکی از اتاقهای ارک"]مجسمه کریم خان و سفیر اروپایی در یکی از اتاقهای ارک[/caption]
[caption id="attachment_524" align="aligncenter" width="604" caption="یکی از باروهای ارگ کریمخان"]یکی از باروهای ارگ کریمخان[/caption]
 
 
 
 
 
 
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
حتما بارها شنیدید که خیلی از ایرانی ها معتقدند که ما جزو با هوش ترین ملل دنیا هستیم. شاید شما هم به این قضیه اعتقاد داشته باشید.جالبه که بدونید هیچ دلیل محکمی برای این ادعا نیست.معمولا کسانی که به این مطلب باور دارند دلیلشون وجود تعدادی ایرانی نخبه و دانشمند در موقعیتهای مهم در ارو‍پا و امریکاست. اما اگر دو نکته را در نظر بگیرید می بینید این دلیل موجهی برای ادعای باهوشی ایرانی ها نیست. نکته اول اینکه به دلیل شرایط سیاسی و محدودیتهای غربی ها فقط ایرانی های نخبه و باهوش هستند که می تونن مجوز مهاجرت به این کشورها را بدست بیارن(بر خلاف چینی ها و هندی ها و ...) و نکته دوم اینکه اگر مثلا ده دوازده تا ایرانی توی شرکتها و ارگانهای مهم علمی هستند در ازاش تعداد بسیار بیشتری هندی و چینی در همان سطوح  فعالیت می کنند.
در مقابل این دلایل ضعیفی که برخی برای باهوشی ایرانی ها می آورند    دلایل محکمتری برای کم هوشی ایرانی ها وجود دارد. اولیش یه تحقیقه که متوسط بهره هوشی ملل جهان را بر اساس یک سری پارامترهای اقتصادی محاسبه کرده .
http://en.wikipedia.org/wiki/IQ_and_the_Wealth_of_Nations
متاسفانه ایران توی این لیست با بهره هوشی ۸۴ رتبه ۵۶ ام را داراست.شاید تعجب کنید اما اگر به وضعیت زندگی و اخلاق ایرانی ها نگاه کنید (به ویژه رانندگی) متوجه می شید نتایج این تحقیق از افسانه باهوشی ایرانی ها واقعی تر به نظر می رسه.اگر به دور و برتون نگاه کنید و یا تاریخ دویست سال اخیر ایران را ( با دقت و بی سانسور)بخوانید دلایل بسیار بیشتر و بهتری را خواهید یافت. البته برای خودتون نگران نباشید  این تحقیق متوسط بهره هوشی را نشان داده و هیچ دلیلی وجود ندارد که شما که جزو معدود کاربران اینترنت ایرانی هستید جزو اون شاسکولهایی باشید که میانگین ایران را به ۸۴ رسوندند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

سرگروه کل

در طول سالهای دوره راهنمایی توی مدرسه ما یه سیستمی وجود داشت برای کنترل درسی بچه ها.این سیستم به این صورت بود که کل کلاس به تعدادی گروه چهار یا پنج نفره تقسیم می شد و هرگروه یه سرگروه داشت. سرگروه ها وظیفه داشتند تکالیف روزانه هر عضو را کنترل کنند و در یک جدول به سرگروه کل گزارش بدهند.سرگروه هم گزارشها رو جمع می کرد و در ضمن تکالیف خود سرگروهها را هم کنترل می کرد و به معلمین هر درس و به مشاور مقطع گزارش می داد.سرگروه کل در واقع سرگروه  سرگروهها بود و معمولا شاگرد اول کلاس هم بود.همونطور که پیداست معمولا تکالیف سرگروه کل را هم کسی کنترل نمی کرد!
من در طول سالهای تحصیلم با اینکه درسم خوب بود ولی معمولا با بچه های ته کلاس می پریدم.در سالهای راهنمایی هم این وضعیت کمی شدید تر  شد.تا جایی که با اینکه معمولا شاگرد اول تا چهارم هم می شدم ولی  سرگروه نمی شدم (قابل پیش بینی هم بود که اگر سرگروه می شدم چه اتفاقی می افتاد ). در سال سوم آقای عقیلی (معلم بسیار مهربانی که در طول سه سال مشاور ما بود) یک بار خواست شانسش رو روی سرگروهی من امتحان کنه.اول یه مدت سرگروه شدم بعد چون ثلث اول رتبه خوبی پیدا کردم یه روز من رو صدا کرد و گفت بیا سرگروه کل بشو.من هم اول کمی امتناع کردم اما بدم نمیومد محض تنوع یه باری امتحانش کنم.
خلاصه ما سرگروه کل شدیم و روزهای اول تا می تونستیم حال سرگروه ها رو گرفتیم. آخه سرگروه ها معمولا بچه مثبتها بودند و پیش ما هم سابقه خوبی نداشتند .دراین مدت رفقای نزدیک ما معمولا درسشون خیلی خوب نبود شکایت سرگروههاشون رو پیش من میاوردند و ما هم حال سرگروهشون رو می گرفتیم. بعد از یه مدت سرگروه ها دستشون اومد که باید با رفقای ما (که کم هم نبودند) راه بیان و البته ما هم باهاشون راه اومدیم. در اثر همین راه اومدن ها بعد از حدود یک ماه سیستم سرگروهی به شدت دچار انحطاط شد ! این انحطاط سیستمی تا مدتی از دید آقای عقیلی و دیگر معلمها که به سرگروه ها اعتماد داشتند پنهان موند تا اینکه یه روز معلم عربی ما یه امتحان از بچه ها گرفت. نمره ها کلا خراب بود. یکی دو نفر رو برد پا ی تخته و شفاهی یه چیزهایی پرسید و اونها هم چیزی بلد نبودند.فهمید که کار کلا خرابه . به اونها گفت تکلیفهاتون رو بیارید !آوردند و دید که مدتیه تمرینها شون رو درست انجام ندادند . طبق روال سرگروهاشون رو خواست .بعد از اونها هم درس پرسید دید بلد نیستند! تکالیف اونها رو هم دید و چشمتون روز بد نبینه ! بعله تمرینهای اونها هم ناقص انجام شده بود. بعد پرسید سرگروه کل کیه گفتند فلانی . ما از ته کلاس پا شدیم رفتیم . پرسید تکلیفها تو بیار. ما بردیم  حساب ما کلا پاک بود. یعنی کلا یکی دو هفته ای بود که تمرین ممرینی انجام نداده بودم. نمی دونست بخنده یا گریه کنه ! گفت سرگروه کلتون که اینه وضعیت باید همین باشه. خلاصه یکی دو هفته عشق و حال عمومی کلاس با برکناری ما از سرگروهی کل به اتمام رسید ولی همین مدت هم خیلی حال داد.
[caption id="attachment_498" align="aligncenter" width="604" caption="ما و رفقا در کنار آقای نویدی معلم خشمگین ریاضی سال سوم"]ما و رفقا در کنار آقای نویدی معلم خشمگین ریاضی سال سوم[/caption]
[caption id="attachment_499" align="aligncenter" width="400" caption="من و طاهر خانی روی موتور در نزدیکی در مدرسه"]من و طاهر خانی روی موتور در نزدیکی در مدرسه[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
[caption id="attachment_486" align="aligncenter" width="604" caption="سنگ قبر سیاسی"]سنگ قبر سیاسی[/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

نمی دونم هنوز هم توی مدرسه ها مبصر هست یا نه اما مبصری در خاطرات دوره مدرسه من جای ویژه ای داره. در سالهای ابتدای من معمولا به دلیل هیکل نسبتا بزرگتر و درس خوبم مبصر بودم و خاطرات بامزه ای هم از این دوره ها دارم.مبصری برای خودش راه و رسم مخصوصی داشت. وظیفه مبصر از داخل حیاط بعد از خوردن زنگ شروع می شد مبصر باید بچه های کلاس رو سر جای معینشون به صف می کرد و صف را مرتب می کرد. روش ما این بود که چهار پنج باری در طول صف بالا و پایین می رفتیم و اگر کسی رو می دیدیم که در جای مناسب قرار نداره و از صف بیرونه محکم به مچ پاهاش می کوبیدیم تا بره توی ردیف.
یکی از وسایل الزامی مبصرها یک ورق کاغذ تا شده بود که به شکل مستطیلی دراز در اومده بود و عرضش حدود سه چهار سانت بود. روی این کاغذ اسم بدها (یعنی بچه هایی که شیطنتی کرده بودند نوشته می شد) . در مدرسه ما هر کلاس دو تا مبصر داشت که یکی معاون اون یکی محسوب می شد. بعد از به صف شدن یکی از مبصرها ته صف و یکی سر صف وایمیستاد. صفها به ترتیبی که ناظم اعلام می کرد به ردیف می رفتند به کلاسها.البته معمولا بعد از صف شدن بچه ها ناظم یا مدیر یه حرفهایی می زد!
بعد از رفتن بچه به کلاس تا قبل از اومدن معلم مبصرها باید بچه ها رو ساکت نگه می داشتند. روش کار ما این بود که اسمهای خوبها و بدها را روی تخته می نوشتیم و جلوی اسم کسانی که خیلی اذیت می کردند ضربدر هم می زدیم . تعداد ضربدر ها هم متناسب را مدت و نوع شیطنت بود. اگر هم کسی باز هم به شیطنت ادامه می داد از کلاس می انداختیمش بیرون.البته این کار معمولا سخت بود و اون طرف هم در اولین فرصت فرار می کرد میومد داخل کلاس.
یادم میاد سال سوم دبستان که بودیم ، من مبصر بودم. یه روز تصمیم گرفتم خودم بچه های خطاکار رو مجازات کنم. چند نفری رو از نیمکت بلند کردم و بردم جلوی تخته نگهداشتم.اونها هم هی سعی می کردند در برن و بشینن. من هم با تخته پاک کن و یه ابزاری کاغذی که بهش می گفتیم گچپاچ روی کله اونها گچ می ریختم.معلم ما یه خانم جووون ولی نسبتا تند مزاج بود. وقای داخل کلاس شد گچ هوای کلاس رو پر کرده بود و یه سری بچه های گچی هم پای تخته بودند.با ورودش کلاس کاملا ساکت شد یه نگاهی به اطراف کرد و گفت چه خبر شده که یکی از بچه هایی که پای تخته وبد قضیه رو گفت بقیه هم تایید کردند. خلاصه یک چک محکم نوش جان کردیم و دستور داد بچه هایی که گچی شده بودن بیان رو سر من گچ بریزند. به نظر مجازات عادلانه ای بود!
غیر از مبصرها عوامل امنیتی دیگری هم در مدرسه فعالیت می کردند که ما بهشون می گفتیم انتظامات.مامورین انتظامات نسبتا از مبصرها قدرت بیشتری داشتند چون زیر نظر مستقیم ناظم فعالیت می کردند و غیر از تحویل اسامی به ناظم گاهی برخی افراد را هم مستقیما می بردند دفتر ناظم. مامورین انتظامات با پلاکهایی که به گردنشون می انداختند و روش نوشته بود انتظامات شناخته می شدند.مامورین انتظامات معمولا چند رسته بودند. یک دسته بعد از رفتن بچه ها به زنگ تفریح توی راهروها و کلاسها می موندند و یک گروه دیگه هم مامورها ی حیاط بودند. در چهار سال اول ابتدایی چون مدرسه ما شیرهای آب کمی داشت و بچه ها هم وحشی بازی در میاوردند برای هم شیر آب هم یه نفر انتظامات گذاشتند که هم جلوی حمله و عدم رعایت نوبت را می گرفت و هم کنترل می کرد که فقط افرادی که لیوان دارند بیان آب بخورن.
در طول دوره تحصیل من به جز یه مدت کوتاه انتظامات نبودم.اون هم مربوط می شد به سال پنجم. اون سال من در تمام مسابقاتی که شرکت می کردم (نقاشی ، خطاطی ، کاردستی ، المپیاد ریاضی ) خیلی خوش شانسی آوردم و در همه مسابقات جزو سه نفر اول بودم برای همین هم تو مدرسه معروف بودم (قضیه اش را ایشالله بعدا کامل می نویسم) ناظم مدرسه هم مثلا خواست یه محبتی به ما بکنه یا اینکه می خواست حال ما رو بگیره یا برای انتظاماتها وجهه کسب کنه اصرار کرد که بیا بشو انتظامات. اما مسوول انتظامات ظاهرا خیلی با ما خوب نبود و یه ماموریت مسخره به ما واگذار کرد. گوشه مدرسه ما یه شیر آب کوچیک بود که نزدیک خونه فراش مدرسه بود. ماموریت ما این بود که نذاریم بچه ها از این شیر آب بخورن و برای فراش مزاحمت ایجاد کنند. از روزی که یه نفر مامور برای شیر منسوب شد تعداد کسانی که می خواستند بیان از شیر آب بخوردند 10 برابر شد. ما هم دیدیم اصلا نمی شه کنترلش کرد! تا می رفتیم به یه نفر دست به یقه بشیم که بره ده نفر دیگه می رفتند آب بخورن! خلاصه روز دوم رفتیم گفتم بی خیال ما بشید.
یکی از وظایف مهم انتظامات حیاط جلوگیری از دویدن بچه ها ویا بازی قلعه (یا نجات بود) . مامورهای انتظامات هرکس رو در حال دویدن می گفتند تحویل ناظم می دادند.
بازی قلعه هم خیلی هیجان انگیز بود و البته وقتی قرار می شد هم از یارهای تیم مقابل و هم از دست انتظامات در بری بسیار پر هیجان تر هم می شد. به جز قلعه تقریبا هیچ بازی دیگری هم نمی شد در زنگ تفریح کرد و البته اون هم با اعمال شاقه !ناظم هم تقریبا به طور مداوم پشت بلند گو اسمهایی رو صدا می کرد و می گفت ندو , و گاهی هم دستور می داد کسی را دستگیر کنند و بیارن دفتر تا با ضربات خط کش بر کف دست تنبیه بشه
  • nasser mmn