مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
[caption id="" align="alignnone" width="431"]ناصرالدین شاه قاجار ناصرالدین شاه قاجار[/caption]
 
مرد تصویر بالا را تقریبا هر ایرانی می شناسد. برخی به دلیل اینکه وی طولانی ترین سلطنت را در دوران معاصر داشته و برخی هم به خاطر کشتن ناجوانمردانه میراز تقی خان امیر کبیر. مدتی است دفترچه خاطرات روزانه این مرد خبیث را می خوانم. روزنامه خاطراتی که روایت کننده شخصیت یک مرد خبیث هوسباز خاله زنک و بی رحم و بواسیریه. اکثر صفحات این روزنامه خاطرات پر است از شرح شکار رفتن ها و اخبار خاله زنکی مثل شوهر کردن طلاق دادن فلان زن  و عروسی کردن و زاییدن فلان دختر و  ... . یکی از گزارشاتی که  در صفحات این کتاب مکررا به چشم می خورد گزارش خونریزی ها بواسیرش است. ظاهرا اینقدر امر بر وی مشتبه شده بوده که فکر می کرده برای آیندگان مهم است که بدانند سلطان صاحبقران در فلان روز از بواسیرش خون آمده.
در کنار این مرد بی رحم و خبیث پر است از درباریان چاپلوس و مثل خودش کم ارزش و سطحی نگر که مدام در حال کرنش در برابرش هستند و گاهی در برابر وی در میان خاک و لجن به خاکی می افتند .  در این روزنامه خاطرات اثری از نگرانی و ناراحتی شاه از درد و فقر و رنج مردم دیده نمی شود.
مردی که هرگاه حمعیتی از مردم را می بیند که دورش جمع شده اند گمان می کند همه در حال دعاگویی وی هستند.
شاهی که با داشتن صدها زن و کنیز هنوز چشمش به دنبال زن و دختر مردم است و هر جا زن و دختر خوشگلی دیده در خاطراتش یاد داشت کرده. مردی که اثر از رابطه پدرانه وی با فرزندانش دیده نمی شود اما به جایش مدام حواسش به ملیجک است . مردی که در حین شکار به دو پلنگ بر می خورد یکی را زخمی می کند و دیگری را سالم اسیر می کنند. دستور می دهد زنده شکم جانورها را پاره کنند تا وی تما شا کند بعد هم پوستش را می فرستد اندرون زنها تماشا کنند تا لابد پی به جرات و جسارت وی ببرند و بعد هم لاشه حیوان بیچاره دور بیندازند.
مردی که میرزا تقی خان امیر کبیر که بر وی حق پدری داشت را به ناحق کشت و قاتل وی را ملازم خود کرد.
کاش می شد دست میرزا رضای کرمانی را بوسید که چنین بی شرفی را به درک واصل کرد.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

قلعه

قلعه ها مهمترین عنصر دفاعی در دوره پیش ازاختراع سلاح گرم بوده اند.حتی امروز نیز با وجود پیشرفت های زیادی که در تولید سلاحهای سنگین صورت گرفته در مواردی هنوز از قلعه به عنوان یک سازه دفاعی استفاده می شود.
اگر نگاهی به قلعه های باقی مانده در اروپا داشته باشید و آنها را با قلعه های باقی مانده ایران مقایسه کنید متوجه تفاوت های چشمگیری خواهید شد نخستین تفاوت در این است که تعداد قلعه های سالم در ایران بسیار بسیار کم است و در عوض در  اروپا قلعه های بسیاری از قرنها پیش هنوز پابرجا و قابل استفاده اند.
تفاوت بعدی در استحکام و معماری قلعه هاست. قلعه های اروپایی که در دور های پیش از رنسانس هم ساخته شده اند بسیار استوار تر و استادانه ترند. سیر تحول معماری قلعه های اروپایی حتی تا دوران ساخته شدن توپهای سنگین هم ادامه یافته است.
نمونه مهمی از این تحولات در معماری قلعه ها طراحی قلعه های ستاره شکل است.  طراحی این قلعه ها به گونه ای هستند که اگر توپخانه دشمن در ابتدای تیر رس قلعه قرار گیرد گلوله های آن حتما با زاویه زیادی با دیوار قلعه برخورد خواهند کرد و آسیب رسانی گلوله ها به شدت کاهش خواهد یافت و اگر توپخانه دشمن بخواهد در وضعیتی قرار گیرد گه گلوله هایش به صورت مستقیم به دیوارها برخورد کنند باید حتما تا حد خطر ناکی به قلعه نزدیک شود که در این صورت حتما توسط آتش قلعه بانان نابود خواهد شد.
قلعه های ستاره ای
نمونه قلعه ستاره ای در هلند
Fortbourtange.jpg
د قیقا در همین دوره که اروپاییات سرگرم اصلاح  طراحی قلعه ها برای سد کردن راه عثمانی ها و دیگران بودند صفویان در ایران حکومت می کردندو مشغول تخریب قلعه های مرزی بودند.
سلسله ای که در مقایسه با شاهان بعدی به نسبت عاقل تر و متمدن ترند.
عثمانی ها کارشان را با تسخیرشهر تسخیر ناشدنی کنستانتینوپل آغاز کردند. شهری که معماری قلعه تو در توی ‌آن موجب شده بود قرنها از تصرف دشمنان در امان بماند.
Edirne_Kusatma_Zonaro.jpg
عثمانی ها با دسترسی به توپخانه سنگین و تجربه  نبرد های زیاد با اروپاییان در کمین فرصتی برای بلعیدن ایران بودند. اما رخوتی که در فکر و عمل ایرانیان از مدتها پیش آغاز شده بود آثارش را کم کم آشکار می کرد. ایرانیان توان ساخت قلعه هایی که بتوانند به طور موثری در مقابل عثمانی ها پایداری کنند را نداشتند. در ضمن در کار قلعه گیری هم از رغیب ناتوان تر بودند.
در مقابل عثمانی ها با دستیابی به فن ساختن توپهای بسیار سنگین قلعه های استوار اروپاییان را یک به یک از پای در می آ‌وردند.
Dardanelles_Gun_Turkish_Bronze_15c.png
800px-Museo_Nazionale_dell%27Artiglieria_di_Torino_Cannone_Turco.jpg
نمونه توپهای عثمانی ها
قلعه های زیادی در دوره شاه تهماسب توسط عثمانی ها تصرف شدند و تا مدتها ایرانیان نمی توانستند آنها را باز پس گیرند. در یک مورد حتی قلعه نهاوند در عمق خاک ایران در اشغال عثمانی ها ماند در حالی که تا کیلومترها اطراف قلعه در اختیار شاه تهماسب بود.ایران که توان باز پس گیری قلعه را نداشت طبق معاهده صلح اجازه داد عثمانی ها ضمن عبور از مرز ایران و سرزمینهای ایرانی به قلعه
رفت آمد کنند. وضعیتی که هر از چند گاهی موجب بروز درد سر هایی می شد.
در تاریخ می خوانیم که شاه عباس دستور داد بسیاری از قلعه هایی را که از دست عثمانی ها گرفته بود را با خاک یکسان کنند که مبادا دوباره به دست آنها بیفتد و او به سختی مجبور شود آنها را پس بگیرد. دراین دوره شاه عباس سعی داشت از قابلیت تحرک زیاد ارتش ایران به عنوان عامل برتری بر ارتش سنگین عثمانی استفاده کند و در این کار نیز موفق بود.
مثلی در بین ایرانیان در این دوره رایج بود که می گفتند قلعه از رومی گرفتن کاری محال است.این مثل تا حد زیادی درست بود. شاهان صفوی همیشه سعی داشتند جنگها را به جنگ صحرایی بدل کنند تا بتوانند به کمک تحرک سواره نظام چابک و مسلح به جنگ افزارهای آتشین سبک بر دشمن غلبه کنند.
راه حل شاه عباس در ویرانی قلعه های مرزی در بلند مدت نتایج خوبی نداشت. شهرهای مرزی ایران از اشغال بلند مدت در امان ماندند اما در مقابل یورش های غارتگران بی پناه شدند.
تغییر راهبر دفاعی کشور نتیجه دیگری هم داشت و آن هم بی توجهی به فن قلعه سازی بود. در دوره قاجار تقریبا هیچ قلعه مستحکمی که بتواند به طور موثری در مقابل نیروی توپخانه از خود دفاع کند وجود نداشت. در همین دوره در سواحل خلیج فارس به دستور مستقیم ناصر الدین شاه قلعه ای ساخته شد که یک انگلیسی سستی این قلعه را این گونه توصیف می کند که برای نابودی آن نیازی به توپخانه هم نیست و تنها چند لگد محکم از نزدیک می توان دیوار قلعه را فروریخت.
ناتوانی ایرانیان در توسعه فن قلعه سازی برگ دیگری است از پرونده عقب ماندگی و انحطاط ما ایرانیان.
نکته جالب اینکه حتی هم اکنون هم در کشور ما قلعه هایی در پاسگاههای مرزی ساخته می شوند که معماری آنها متعلق به دوره پیش از اختراع توپ است.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
کتاب اسرار التوحید در شرح احوال شیخ ابوسعید ابولخیر است. در بین حکایاتی که پر است از نعره زدنها و بیهوش شدنهای مریدان و کرامات شیخ حکایتی دیدم که با مزه بود.
مردی به نام ابوبکر مودب حکایت می کند که روزی در میهنه بارانی عظیم آمد و سیل روان شد.عصر آن روز شیخ مریدان را به لب رودخانه برد که از باران پر آب شده بود. به مریدان گفت آب بازی کنید. مریدان هم در آب پریدند و آب بازی می کردند. بوبکر مودب هم با لباسهای پولو خوری اش در کنار شیخ ایستاده بود و تماشا می کرد که ناگهان حسن مودب از پشت وی را بلند کرده و در آب می اندازد.جناب بوبکر هم شنا بلد نبوده و نزدیک بوده بمیرد که نجاتش می دهند و بیهوش از آب بیرون می آورندش. شیخ وی را در در جایی می خواباند و به وی نماز میت می خواند و بعد هم در گوشش می گوید اکنون بعد از مردن برخیز .حالا منظور وی چه بوده خدا می داند! آیا منظورش این بوده که برخی فکر کنند مرده زنده کرده یا اینکه می خواسته کندی به بوبکر داده باشد.
اما شیخ حسن مودب را که این شیرینکاری را کرده بوده فرا می خواند و به او ماموریت می دهد که به بلخ برود و فلان مبلغ را از یک شخص خاصی بیگرد و بیاورد. حسن مودب هم از همه جا بی خبر راهی می شود.که در بین راه اسیر ترکمنهای یاغی می شود. ترکمن ها گمان می برند که حسن خان مودب جاسوس است و حسابی گوش مالی اش می دهند و در سرما در جایی به بندش می کشند.نیمه های شب رییس ترکمن ها می گوید که شیخ به خوابش آمده و آزادش می کند که برود. حسن مودب به بلخ می رود و آن شخص را نمی یابد چرا که وی به غزنین رفته بود. پس دست از پا درازتر بر می گردد پیش شیخ و گزارش ماجرا را می گوید. شیخ می گوید که از اول می دانستم که فلانی در بلخ نیست. حسن مودب تعجب می کند و می پرسد پس چرا من بیچاره را به بلخ فرستادی . شیخ پاسخ می دهد که برای تنبیه تو که بوبکر بیچاره را با آن لباسهای تر و تمیز توی آب انداختی چوب و کتک ترکمانان لازم بود. برای همین فرستادمت تا چشمت کور که دیگه از این شوخی های کارگری نکنی
مقبره شیخ ابوسعید ابوالخیر در روستای میهنه که امروز آنرا مهنه می گوبند اینجاست
نکته جالب در مورد اوضاع و احوال تبلیغ دین در دوره شیخ ابوسعید  ابن است که منبرها در انحصار مساله گویان و روضه خوانها نبوده و محدثین و عرفا و مفسرین و علمای اخلاق هم به منبر می رفتند و مردم هم اینقدر شعور داشتند که با اشتیاق پای منبر اینها می نشستند و نقص بی سوادی شان را تا حدی جبران می نمودند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

تفاخر موهوم

گهگداری در برنامه های تلوزیونی و یا در آثار نویسندگان سطحی نگر دیده ام که اکتشافات عجیب و غریبی را به دانشمندان قدیمی مسلمان یا ایرانی نسبت می دهند. یکی از این موارد ایده خورشید مرکزی است . برخی از جمله علی اکبر ولایتی ادعا و افتخار می کنند که دانشمندان مسلمانی پیش از کوپرنیک به این ایده پی برده اند.مساله من این است که آیا اگر کسی بدون دلیل منطقی و یا حتی بر خلاف عقل و منطق مدعی وجود پدیده ای شد و بعدها فهمیدیم که آن پدیده وجود دارد باید شخص مدعی را کاشف آن پدیده بدانیم؟ از دید من نه.
کسانی که ایده زمین مرکزی را قبول داشتند می توانستند رویداد های نجومی از جمله خورشید گرفتگی یا ماه گرفتگی را با دقت پیش بینی کنند و هنوز ایده های نیوتون در مورد مکانیک را کسی نمی دانست و هیچکس نمی توانست توضیح دهد یا حتی تصور کند که اگر زمین می گردد پس چرا ما به فضا پرتاب نمی شویم و کسی نمی توانست بر اساس ایده خورشید مرکزی پیش بینی قابل قبولی از وضعیت سیارات انجام دهد اگر کسی مدعی شد زمین به دور خورشید می گردد در واقع حرف خلاف عقلی زده و هیچ عاقلی نباید حرفش را می پذیرفته و در واقع کسی که مدعی چنین حرفی می شده از تصورات و خیالاتش پیروی کرده بود. در علم روش درست از نتیجه مهم تر است.بنا براین کسانی که در آن دوره خورشید را مرکز می دانسته اند افتاقا افراد احمق و بی عقلی بوده اند و نمی توان به آنها افتخار کرد . (در اصل باید گفت افتخار به کارهایی که افرادی هزار سال پیش از این انجام داده اند و تنها در زبان یا دین یا محل زندگی با ما مشترک بوده اند واقعا احمقانه است)
امروز می دانیم که فرض گردش زمین به دور خورشید اصالتا فرقی با فرض ثبوت زمین ندارد. ثابت فرض کردن خورشید تنها محاسبات را ساده تر می کند پس حتی با علم امروزمان دست کم این را می دانیم که هردو گروهی که زمین را ثابت یا متحرک می دانستند در اشتباه بوده اند.
.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

امتحان تاریخ

کسانی که نظام قدیم درس خوندن می دونند درس عمومی سال سوم تاریخ بود.کتاب تاریخ هم در حدود 300 صفحه بود که باید مطالبش رو حفظ می کردیم. حفظ کردن این کتاب در ثلث سوم بسیار ناراحت کننده و سخت بود به ویژه برای ما که رشته ریاضی رو انتخاب کرده بودیم و اکثرا از حفظیات متنفر بودیم.سال 75در امتحانات ثلث سوم برای امتحان تاریخ فرصت کمی در نظر گرفته بودند و این باعث شد بچه ها خیلی تحت فشار قرار بگیرند.

یادم هست که پیش از امتحان تنفر از تاریخ رو می شد در چهره بیشتر بچه ها دید.امتحان که تمام شد طبعا کتاب تاریخ دیگه برای بچه ها کاربردی نداشت (در کنکور هم سوال تاریخ نداشتیم) بنا براین بچه بعد از امتحان دق و دلی شون رو سر کتابها خالی کردند به این صورت که از خروجی سالن امتحانات تا چهار راه ولی عصر کتابها رو با خشم ورق ورق می کردند و روی زمین می ریختند.در مدت نیم ساعت بعد از پایان امتحان از چهار راه کالج تا چهار راه ولی عصر پیاده رو به طور کامل پوشیده از کاغذ شد به طوری که کاملا جلب توجه می کرد.

فردای اون روز بر خلاف وضعیت معمول همه بچه ها رو پیش از امتحان در حیاط به صف کردند و مرحوم دزفولیان پشت تریبون رفت و با فریاد وعصبانیت شروع به توپیدن به ما کرد.دزفولیان گفت مگر شما مغول هستید که با کتاب این طور رفتار می کنید آبروی مدرسه رفت ! کاسبهای کنار خیابون اومدن مدرسه به من می گن بیا ببین دانش آموزهای شما چه کردند، اینها مگه مغول هستند ! از در مدرسه تا چهار راه ولی عصر که راه می ری بر روی کتاب راه می ری و ....

البته ما از خنده داشتیم می ترکیدیم و خوشحال بودیم که به خوبی فشار امتحان رو تلافی کرده بودیم !

از اون روز به بعد حتی تا سال بعد پیش از امتحانات حفظی در ثلث سوم باید کتابها رو تحویل می دادیم تا بتونیم وارد سالن امتحانات بشیم.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

داستان جنگ چند ماهه ی مردم تبریز برای مشروطه با محمد علی شاه را حتما شنیده اید.جنگی که به رهبری ستارخان و باقرخان و با فداکاری مردم شهر ماه ها ادامه داشت. نکته ای بسیار مهم در مورد این جنگ که غالبا مغفول مانده و بیشتر مردم از آن بی خبر هستند نحوه پایان این جنگ است.

غالبا در ذهن افرادی که جریان این جنگ را در کتب درسی خوانده اند چنین است که پایان این جنگ با شکست نیروی های محمد علی میرزا و ورود مشروطه خواهان به تهران به پایان رسید ولی حقیقت چیز دیگری است.

[caption id="" align="aligncenter" width="350" caption="گروهی از آزادی خواهان راد مرد تبریز "]گروهی از آزادی خواهان راد مرد تبریز به همراه ستارخان و باقر خان[/caption]

پایان داستان نبرد آزادی خواهان تبریز چنین است که نیروهای استبداد به فرماندهی عین الدوله برای به زانو در آوردن مردم تبریز شهر را محاصره کردند و به مدت چند ماه راه ورود آذوقه را به شهر بستند اما مقاومت مردم تبریز همچنان ادامه داشت و نیروهای استبداد امید به پیروزی را از دست داده بودند.

در این زمان دولت روسیه که مخالف سرسخت مشروطه بود با هماهنگی محمد علی شاه سعی داشت مردم آذربایجان را تحت فشار قرار دهد و به دنبال بهانه ای بود که با دخالت نظامی آزادی خواهان آذربایجانی را به زانو در آورد.دولت روسیه کمبود آذوقه درتبریز را بهانه قرار داد و نیروهای نظامی روسیه از شمال به سوی مرز ایران حرکت کردند.

مردم تبریز که به شدت از روسیه متنفر بودند و تعصب زیادی بر حفظ تمامیت ارضی کشور داشتند و نیز می دانستند که تهدید روسها با هماهنگی شاه صورت می گیرد، از سر ناچاری به دشمن سرسخت خود یعنی محمد علی شاه تلگرافی بسیار تکان دهنده فرستادند که مایه افتخار هر آذربایجانی  آزاده ای است.مردم تبریز حاضر شدند از مشروطه بگذرند اما بهانه ای به روسها ندهند که استقلال ایران را زیر پا بگذارند.متن این تلگراف چنین است:

"شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است.اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند.ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم. هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ  دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند"

کسروی در کتاب تاریخ مشروطه در ادامه چنین می نویسد:" راستی این پیشامد به تبریزیان بی اندازه سخت افتاد نمی دانستند چه چاره کنند و برای جلوگیری از آن به هرگونه فداکاری خرسند می بودند.حاجی مهدی آقا اشک از دیده فرو می ریخت.ستارخان می گفت شما با محمد علی میرزا کنار بیایید و پروای مرا هیچ نکنید.من بر اسب خود نشسته و از راه و بیراه از ایران بیرون می روم و روانه نجف می شوم."

[caption id="" align="aligncenter" width="200" caption="ستارخان راد مرد آذربایجانی"]ستارخان[/caption]

روسها که بویی از شرافت نبرده بودند پس از دستور محمد علی میرزا به رفع محاصره نیز به پیشروی ادامه دادند و تا تبریز پیش آمدند. اما محمد علی میرزا چندان فرصت نیافت تا از تسلیم تبریزیان سودی ببرد و حاکم منصوبش را به تبریزیان تحمیل کند زیرا اندکی بعد مشروطه خواهان بختیاری و گیلان و مازندران، تهران را اشغال کردند و شاه مستبد و وطن فروش را از تخت به زیر کشیدند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

شاید تا الان به اینکه توجه کرده باشید که در گذشته که تلوزیون و چاپ و روزنامه نبود چطور مردم شاه مملکتشون رو می شناختند! پاسخ این سوال اینه که خیلی از مردم شاه رو هیچوقت نمی دیدند و اون رو نمی شناختند.یکی از دلایل اینکه پیش از اسلام  تصویر شاه رو روی سکه ها می زدند و یا کنار راهها و روی کوهها حجاری می کردند این بود که مردم دستکم با شکل کلی قیافه شاه آشنا بشن.اما باز هم جا برای این بود که کسی خودش را جای شاه یا یک شاهزاده جا بزنه و در کارش هم گاهی موفق بشه(شاید جریان بردیای دروغین در دوره خشایارشا و یا شاه اسماعیل های تقلبی در دوره صفوی به گوشتان خورده باشد). به دلیل خطری که از این کار متوجه نظام سیاسی می شد همیشه مجازات چنین افرادی اعدام بود.

[caption id="" align="aligncenter" width="250" caption="شاع عباس کبیر"]شاه عباس[/caption]

یکی از موارد با مزه ای که کسانی هوس کردند خود به جای شاه و درباریان جا بزنند در دوره شاه عباس اتفاق افتاد.در این مورد  ظاهرا این افراد خطرناک بودن کارشان را خیلی جدی نگرفته بودند و هدفشان هم فقط کمی تفر یح و خوش گذرانی، همراه با یک کلاه برداری کوچک بوده،اما در انجام این کار کمی زیاده روی کردند و جای بدی را برای اینکار انتخاب کردند و جانشان را بر سر اینکار گذاشتند.آقای اسکندر بیک منشی در کتاب عالم آرای عباسی در فصل رخدادهای سال 23 ام سلطنت شاه عباس داستان را اینگونه تعریف می کنه.

در هنگامی که شاه عباس به قصد مسافرت به اردبیل از اصفهان خارج شده بود و به نزدیکی خلخال رسیده بود چند نفر در همان حوالی تصمیم می گیرند که خودشان را جای شاه و اطرافیان جا بزنند. شاه عباس گهگداری برای شکار با تعداد کمی از اطرافیان راهی دشت و صحرا می شد این افراد هم وسایل شکار با خودشان بر می دارند و لباسهایی شبیه قزلباشان می پوشند و راهی یکی از دهات اطراف خلخال می شوند.پس از ورود به ده هرکس نقش یکی از درباریان مشهور را بازی می کند و یکی هم شاه می شود.مردم هم که هیچوقت شاه را ندیده بودند باور می کنند که این افراد شاه عباس و درباریان هستند.

مردم شروع به پذیرایی از شاه می کنند.خبر به دهات دور و بر می رسد و مردم با هدایا و عریضه ها راهی ده مزبور می شوند.این افرد دو سه روزی در ده خوش گذرانی می کنند تا  حاکم خلخال که از غلامان خاصه بوده (غلامان خاصه در دربار تربیت می شدند و از نزدیک با شاه آشنا بودند) از موضوع با خبر می شه و با عده ای راهی ده  می شه.

کلاهبردارها دیگه داشتند بازی خودشون رو به پایان می رسوندند و مشغول سوار شدن به اسبهاشون برای خروج از ده بودند که حاکم سر می رسه و متوجه قضیه می شه.خلاصه  کلاهبردارها فرار می کنند و دارو دسته ی حاکم هم به دنبالشون.نفر اصلی و یکی دو نفر دیگه موفق می شن فرار کنند اما دو سه تا از رفقا و غلامهای طرف گیر میفتند. یکی دو روز بعد که شاه به خلخال می رسه اینها رو تحویل شاه می دهند و شاه هم همه را تحویل جلاد می ده و جلاد هم تحویل جناب عذراییل.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
خبرگزاری «مهر» گزارشی را که دکتر «ذبیح الله صفا» برای اولین بزرگداشت «ابن سینا» در ایران (سال 1333) تهیه کرده، در تاریخ اول شهریور ماه 1383، در سایت «خیرگزاری مهر» چنین نقل می‌کند:
« بنا بر آنچه گروهی از محققان و مورخان نوشته ان، «ابن سینا» در همدان در گذشته و در زیر حصار آن شهر نیز دفن شده است. «البیهقی» ، «ابن خلکان»، «ابن العبری»، «خواند میر» و «قاضی نورالله» نیز نوشته اند که مقبره وی در همدان است.

[caption id="" align="aligncenter" width="399" caption="داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor"]داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor[/caption]
مقبره «ابن سینا» در دره «مراد بیک» در ضلع غربی خیابان «ابوعلی» همدان یعنی خیابانی که از مرکز شهر رو به جنوب و کمی مایل به غرب امتداد دارد واقع است و در کنار آن قبر «ابوسعدی دخدوک» قرار گرفته است. «ابوسعید»، از دوستان «ابن سینا» بوده که بعد از غائله شورش سپاهیان «شمس الدولة دیلمی»، مدت چهل روز در خانه وی پنهان بوده است. محل کنونی آرامگاه «ابن سینا» و  «ابوسعید»، در همان زمینی قرار دارد که روزگاری منزل «ابوسعید» و مدتی نیز مخیفگاه شیخ ما بوده است.
این محل در آن روزگار، کنار شهر و پشت باروی جنوبی همدان بوده و تا اواخر قرن سیزدهم هجری چهارطاق کوچکی بر روی قبر آن دو قرار داشته است و چون چهار طاق مذکور به تدریج بر اثر فرسودگی رو به ویرانی می‌رفته است، یکی از شاهزاده خانم‌های دانش‌دوست قاجار به نام «نگار خانم» دختر «شاهزاده عباس میرزا» ولیعهد «فتحعلیشاه» درصدد تجدید بنا و تعمیر آن برآمده‌است.
نوشته‌اند که «نگار خانم» نخست همسر «عبدالله‌خان صارم‌الدوله» از طایفه «حاجی‌لر» بوده و پس از آن به همسری «مصطفی‌قلی‌خان اعتماد السلطنه» درآمده است. به دستور این شاهزاده خانم، به جای چهارطاق قدیم، گنبدی از آجر ساختند و دو سنگ، یکی روی قبر «ابن سینا» و دیگری روی قبر «ابوسعید دخدوک» نهادند. پس از درست شدن  آرامگاه با شکوه جدید، سنگ قبرهای مذکور را در سرسرای آرامگاه قرار داده‌اند.
در شمال آرامگاه، خانه‌های مسکونی و در قسمت جنوب آن، حیاط آرامگاه قرارداشته است. کتابخانه‌ی آرامگاه که  مجلد کتاب داشته به قرائت خانه‌ی «ابوعلی سینا» موسوم بوده است. در داخل آرامگاه، دور دو سنگ قبر «ابوعلی» و «ابوسعید»، نرده چوبی کوتاهی قرارداده‌اند.
نظر اعضاء انجمن آثار ملی ایران در مورد بنای جدید آرامگاه بوعلی بر آن بود که اصول معماری قدیم و جدید هر دو رعایت شود. با توجه بدین نکته، در خرداد ماه سال 1324 هـ‌. ش طرح نقشه‌ی آن بین مهندسان و فارغ التحصیلان رشته معماری به مسابقه گذارده شد.
از بین طرحهای متعددی که به انجمن رسید طرح پیشنهادی آقای مهندس «هوشنگ سیحون» که با نظر آقایان «آندره گدار» مدیر کل فنی موزه‌ی باستانشناسی و مهندس «محسن فروغی» تهیه شده بود، مورد قبول قرار گرفت و به عنوان جایزه، اجراء ساختمان بر عهده‌ی او واگذار گردید .
طرح مزبور با توجه به سبک معماری قرنی که حکیم در آن می‌زیسته از روی یکی از قدیم‌ترین و عظیم‌ترین بناهای آن عصر یعنی «گنبد قابوس»، که از شاهکارهای معماری به شمار می‌رود اقتباس گردیده است. «گنبد قابوس» به موجب کتیبه‌ی موجود بر روی بنا، به سال 375 شمسی برابر با 397 قمری بنا شده است و بدان جهت، بنای آرامگاهی برای «ابن سینا» بدان سبک و شیوه از هر جهت مناسب می‌نموده است. جالب آن‌جاست ‌که گنبد قابوس در قرن پنجم بنا شده است یعنی زمانی که قسمتی از دوران زندگانی «ابن سینا» در آن سپری شده است.
...
پس از تخریب مقبره‌ی قدیم و گشودن قبر «ابوعلی سینا» و «ابوسعید»، جمجمه و قسمتی از استخوان های ابوعلی و قسمتی از استخوانهای ابوسعید که باقی مانده بود با حضور افراد معتمد و موثق، پس از تهیه صورت‌جلسه، در جعبه‌های مخصوص نهاده و مهر و موم شد تا پس از آماده شدن آرامگاه جدید، مجدداً دفن گردد .

[caption id="attachment_68" align="aligncenter" width="450" caption="عکس جمجمه ی این سینا"]عکس جمجمه ی این سینا[/caption]
...
ساختمان آرامگاه در سال 1330 به پایان رسید و در بهمن ماه همان سال به نمایندگان انجمن آثار ملی تحویل گردید. در روز پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال (1331 هــ . ش) با حضور آقایان جهانسوز فرماندار همدان، ابطحی رئیس فرهنگ، ایزدیار بازرس فنی، رئیس شهربانی، نماینده انجمن آثار ملی و برخی از روحانیان پس از معاینه و بازدید، لاک و مهر جعبه‌های محتوی استخوانهای «ابوعلی» و «ابوسعید دخدوک» استخوانها با دقت کامل و رعایت موازین شرع و آداب و رسوم معمول، کفن و دفن گردید. قبر «ابوعلی سینا» در سمت راست مدخل آرامگاه و در سمت چپ او، قبر «ابوسعید دخدوک» قرار گرفته است .
از : http://www.tebyan-hamedan.ir/hamedan/archives/post_107.php
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
سایت تابناک خبری زده بود که آخرین پادشاه عثمانی مرد.نام این آخرین پادشاه که توسط آتاترک برکنار شده بود "ارطغرل عثمان عثمان اوغلو" بود. این بنده خدا 97 سالش بوده و در امریکا زندگی می کرده.بالاخره بعد از 600 سال پرونده این سلسله به صورت قطعی بسته شد.
  • nasser mmn