مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اخلاق» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

من ساده لباس می پوشم. شاید  هم بشه گفت چندان به لباس اهمیت نمی دم. دنبال مد هم نیستم.
 زمانی فکر می کردم از عادته. بعد که بعضی ها را دیدم که زیاد در بند لباس و ظاهر هستند پیش خودم کم کم فکر کردم که من دارای فضیلتی هستم
فضیلت ساده لباس پوشیدن و اینکه به ظاهر توجه چندانی ندارم
مدتی گذشت تا متوجه شدم من بعضی لباسها را نمی پوشم چون اگر بپوشم افرادی که نظرشان روی من تاثیر داره احتمالا خوششان نمی آید.
این را دیر فهمیدم چون به صورت عادت همیشه طوری بودم که مطابق سلیقه اونها بود.
 در کار خودم خوب دقت کردم دیدم برای من هم نظر بعضی ها مهم و موثره و از اینکه از چشم اونها بیفتم می پرهیزم
پس از این دانستم که ساده پوشی من در واقع فضیلت اخلاقی من نیست بلکه ناشی از درستی و وارستگی و فضایل اطرافیان من است که به ظاهر و لباس من توجهی ندارند و من را با هر ظاهری محترم می دانند
وگرنه من نیز کسی نیستم که  این قدر وارسته باشم که نظر هیچکس باعث تغییر رفتار من نشود

اما همه اینها که دانستم ناشی از این بود که مدتی به جای تفکر و موشکافی در کار دیگران در کار خودم موشکافی کردم
این یکی را  گمان کنم فضیلت من بود

  • nasser mmn
  • ۱
  • ۰

 یادداشتهای اسد الله علم را می خواندم. گاهی علم دوست نزدیک شاه هم از این همه تملقی که نصیب محمد رضا شاه می شود حالش به هم می خورد. شاه  کم کم بسیاری از این تملقها باور کرده و خود را شایسته ان می داند. در جایی وقتی علم  تملق بیش از حد کسی نسبت به قدرت و نفوذ شاه را نقل می کند و متذکر می شود که گوینده اقراق می کرد و تملق می گفت  شاه به او می گوید نه خیر  وی واقعیت را می گفت .


آیا محمد رضا از ابتدا نمی دانست تملق چقدر زیان بار است؟ از  گفتگوهایی که در یادداشت های علم به چشم می خورد بر می آید که محمد رضا دست کم در مواردی از تاثیر تملق و خود بزرگ بینی در مورد شاهان قاجار آگاه بود.  انسان توان زیادی در فریب خود دارد. بسیاری از ما همچون محمد رضا پهلوی چنین می اندیشیم که وقتی از واقعیت آگاه باشیم دروغهای تملق آمیز دیگران در ما چندان موثر نخواهد بود. اما توان بشر در درک واقعیت محدود است و به آسانی توسط احساسات نابجا تحت تاثیر قرار می گرد.

مولوی  در این مورد نکته جالبی دارد و میزانی برای سنجش تاثیر تملق بر انسان عرضه می کند.

او می گوید نخست بدان که دیو  هزاران کس را پیش از تو از همین راه نابود کرده است :

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

و اگر گمان کردی که مدح دیگران در تو بی اثر است چون خود به دروغ بودنش واقفی و می دانی گوینده از پی طمعی چنین می گوید .

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

با خود بیندیش اگر به جای مدح به تو ناسزا می گفتند و تو می دانستی ناسزا دروغ است باز از آن افسرده و خشمگین نمی شدی؟

مادحت گر هجو گوید بر ملا   ........   روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

اگر می شدی پس بدان که این هردو از یک جنسند . ناسزا زهری است که مستقیما می نوشی و تلخی اش را درک می کنی و مدح زهری است که برای تو در دل شیرینی جای داده اند تا به شیرینی نوش جان کنی اما تو را هلاک خواهد کرد.

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح



این نیز متن کامل از مثنوی :


اینش گوید من شوم همراز تو  .......  وآنش گوید نی منم انباز تو

اینش گوید نیست چون تو در وجود ........ در جمال و فضل و در احسان و جود

آنش گوید هر دو عالم آن تست .......... جمله جانهامان طفیل جان تست

او چو بیند خلق را سرمست خویش ....... از تکبر می‌رود از دست خویش

او نداند که هزاران را چو او ........... دیو افکندست اندر آب جو

لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌ایست ....... کمترش خور کان پر آتش لقمه‌ایست

آتشش پنهان و ذوقش آشکار .......... دود او ظاهر شود پایان کار

تو مگو آن مدح را من کی خورم ......... از طمع می‌گوید او پی می‌برم

مادحت گر هجو گوید بر ملا ........ روزها سوزد دلت زان سوزها

گر چه دانی کو ز حرمان گفت آن ......... کان طمع که داشت از تو شد زیان

آن اثر می‌ماندت در اندرون ........... در مدیح این حالتت هست آزمون

آن اثر هم روزها باقی بود......... مایهٔ کبر و خداع جان شود

لیک ننماید چو شیرینست مدح ......... بد نماید زانک تلخ افتاد قدح

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

چند روز پیش موقع نهار یکی از رفقا به شوخی  گفت با این وضعیت مردم کی عذاب نازل می شه؟  این دوست ما البته قصد شوخی داشت اما اگر به یاد بیاورید هر از چند گاهی که زلزله ای شهری را زیر و رو می کند سخن از عذاب الهی به میان می آید و برخی افراد مذهبی نیز به ویژه مردم تهران را بیم می دهند که دست از گناه بردارند که عذاب بر آنها نازل خواهد شد. اما حقیقت این است که عذابی که برخی از آن بیم می دهند و برخی آنرا شوخی می پندارند بر مردم نازل شده است اما نه به شکل زلزله و سیل بلکه عذابی کشنده تر . برای آنکه متوجه منظورم شوید این تکه زیبا از مثنوی را اینجا می آورم. ماجرای مردی که در زمان شعیب با خود می گفت خدا به من خیلی لطف کرده است که با این همه گناه مرا مجازات نمی کند و پاسخ مولوی از زبان شعیب به او :


آن یکی می‌گفت در عهد شعیب

که خدا از من بسی دیدست عیب


چند دید از من گناه و جرمها

وز کرم یزدان نمی‌گیرد مرا


حق تعالی گفت در گوش شعیب

در جواب او فصیح از راه غیب


که بگفتی چند کردم من گناه

وز کرم نگرفت در جرمم اله


عکس می‌گویی و مقلوب ای سفیه

ای رها کرده ره و بگرفته تیه


چند چندت گیرم و تو بی‌خبر

در سلاسل مانده‌ای پا تا بسر


زنگ تو بر توت ای دیگ سیاه

کرد سیمای درونت را تباه


بر دلت زنگار بر زنگارها

جمع شد تا کور شد ز اسرارها


گر زند آن دود بر دیگ نوی

آن اثر بنماید ار باشد جوی


زانک هر چیزی بضد پیدا شود

بر سپیدی آن سیه رسوا شود


چون سیه شد دیگ پس تاثیر دود

بعد ازین بر وی که بیند زود زود


مرد آهنگر که او زنگی بود

دود را با روش هم‌رنگی بود


مرد رومی کو کند آهنگری

رویش ابلق گردد از دودآوری


پس بداند زود تاثیر گناه

تا بنالد زود گوید ای اله


چون کند اصرار و بد پیشه کند

خاک اندر چشم اندیشه کند


توبه نندیشد دگر شیرین شود

بر دلش آن جرم تا بی‌دین شود


آن پشیمانی و یا رب رفت ازو

شست بر آیینه زنگ پنج تو


آهنش را زنگها خوردن گرفت

گوهرش را زنگ کم کردن گرفت


چون نویسی کاغد اسپید بر

آن نبشته خوانده آید در نظر


چون نویسی بر سر بنوشته خط

فهم ناید خواندنش گردد غلط


کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد

هر دو خط شد کور و معنیی نداد


ور سیم باره نویسی بر سرش

پس سیه کردی چو جان پر شرش


پس چه چاره جز پناه چاره‌گر

ناامیدی مس و اکسیرش نظر


ناامیدیها بپیش او نهید

تا ز درد بی‌دوا بیرون جهید


چون شعیب این نکته‌ها با وی بگفت

زان دم جان در دل او گل شکفت


جان او بشنید وحی آسمان

گفت اگر بگرفت ما را کو نشان


گفت یا رب دفع من می‌گوید او

آن گرفتن را نشان می‌جوید او


گفت ستارم نگویم رازهاش

جز یکی رمز از برای ابتلاش


یک نشان آنک می‌گیرم ورا

آنک طاعت دارد و صوم و دعا


وز نماز و از زکات و غیر آن

لیک یک ذره ندارد ذوق جان


می‌کند طاعات و افعال سنی

لیک یک ذره ندارد چاشنی


طاعتش نغزست و معنی نغز نی

جوزها بسیار و در وی مغز نی


ذوق باید تا دهد طاعات بر

مغز باید تا دهد دانه شجر


دانهٔ بی‌مغز کی گردد نهال

صورت بی‌جان نباشد جز خیال




  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

مراسم عروسی برپاست و همه با لباسهای مرتب و تمیز معطر و اصلاح کرده در سالن نشسته اند . مودبانه میوه می خورند و با هم صحبت می کنند. ناگهان در ساعت مشخص میز شام آماده می شود. میزی که انواع مختلف غذا بر روی آن آماده است. بشقاب و قاشق و چنگال تمیز و آماده اند. ناگهان همین افرادی که تا چند لحظه پیش مودب متین به نظر می رسیدند و با ماشینهای گران قیمتشان به مراسم آمده بودند به میز حمله می کنند و برای برداشتن غذا از سر و کول هم بالا می روند. هر بار که این صحنه را می بینم یاد این اشعار شیرین مولوی می افتم :

میلها هم‌چون سگان خفته‌اند                اندریشان خیر و شر بنهفته‌اند

چونک قدرت نیست خفتند این رده         هم‌چو هیزم‌پاره‌ها و تن‌زده

تا که مرداری در آید در میان                نفخ صور حرص کوبد بر سگان

چون در آن کوچه خری مردار شد         صد سگ خفته بدان بیدار شد

حرصهای رفته اندر کتم غیب               تاختن آورد سر بر زد ز جیب

موبه موی هر سگی دندان شده           وز برای حیله دم جنبان شده

نیم زیرش حیله بالا آن غضب             چون ضعیف آتش که یابد او حطب

شعله شعله می‌رسد از لامکان            می‌رود دود لهب تا آسمان

صد چنین سگ اندرین تن خفته‌اند        چون شکاری نیستشان بنهفته‌اند

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
مهمترین فرق تلوزیون پیش از انقلاب و تلوزیون فعلی این است که پیش از انقلاب تلوزیون برای مذهبی ها ناحیه ممنوعه بود و مردم دیندار مواظب بودند که از ناحیه تلوزیون هر چیزی وارد خانواده نشه. به عبارت ساده تر اگر تلوزیون زمان شاه گاهی از دید مذهبی ها سم عرضه می کرد دست کم بسته بندی آن نشان دهنده سمی بودنش برای مذهبی ها بود.تلوزیون سم را در بسته بندی سم عرضه می کرد . اما امروز تلوزیون سمومش را در بسته بندی دارو عرضه می کند به طوری که مذهبی ها هم بسیاری از این سموم را با اشتیاق به خورد خانواده شان می دهند و خودشان هم مصرفش می کنند. اثر سم سالها بعد خودش را نشان می دهد و پدران و مادران اگر هم خودشان مسموم نشده باشند شاهد مسمومیت فرزندانشان خواهند بود . البته نمی دانند که این مسمویت اخلاقی ناشی از چیست.
در تلوزیون برخی ضوابط به گونه ای اغراق امیز رعایت می شود. مسایل محرم و نا محرم و حجاب حتی برای روح ها لازم الاجراست اما در همین سریالها با شاهد حجم عظیمی از دروغگویی و غیبت و تهمت و قانون شکنی و ضایع کردن حقوق و آبروی دیگران هستیم. این رفتار ظاهر سازانه در واقع بسته بندی فریبنده ای است برای عرضه محتواهای غیر اخلاقی که از دید علم اخلاق و روایات بسیار کشنده تر از بی حجابی و اختلاط محرم و نا محرم است. نکته مایوس کننده هم این است که حتی معلمین اخلاق مردم هم فقط همین بسته بندی ها را کنترل می کنند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
مدتی پیش ایمیلی برای من فرستاده شد (از چند نفر) در مورد راز بی اخلاقی مسلمانان , به نقل از خواجه نصیر چنین آمده بود :
راز بی اخلاقی مسلمانان
و 'خواجه نصیر الدین ' دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :
در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟
من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .
خواجه نصیر الدین فرمود :
ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش همبستر می شود , راه بر او شناسانده شده است
اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است.
من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام .. از 'غوتمه ( بودا ) 'در خاورزمین تا 'مانی ایرانی' در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند
آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد
اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟
در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان ' اما ' و ' اگر ' دارد .
در اسلام تو را می گویند :
دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست
غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست
قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .
تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .
و این ' اماها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند ..
و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ کسلان ....
از اسرار اللطیفه و الکسیله
این نظر خواجه نصیر برای من جالب بود و من همیشه در محدوده شنیده هایم این فرد را معلم اخلاق و فیلسوفی بزرگ می دانستم. مدتی بعد متوجه شدم اهل سنت با این فرد میانه خوبی ندارند چون مسبب حمله به بغداد بوده و ... . اما قضیه وقتی برایم جالب شد که زندگی نامه ی این فرد را خواندم و آنوفت بود که متوجه شدم که علت واقعی بی اخلاق شدن ما مسلمین و به ویژه شیعیان چیز دیگری است ! حالا کمی از زندگی نامه ی آقای خواجه نصیر بخوانید و بعد قضاوت کنید که وقتی معلم اخلاق جماعتی چنین باشد وضعیت آن جماعت چطور می شود.
جناب خواجه مدتی در قلاع اسماعیلیه ساکن بوده و از امنیتی که اسماعیلی ها برای وی تامین کرده بودند استفاده می کرد و مشغول مطالعه بوده . کتاب اخلاق ناصری را هم در همین دوره می نویسد و تقدیم می کند به رییس اسماعیلی ها در ضمن در این کتاب اداب میگساری را هم می نویسد که مبادا این آداب مهم و اخلاقی به دست فراموشی سپرده شود! در مدتی که در قلعه الموت بوده نامه ای چاپلوسانه برای خلیفه بغداد می نویسد و وی را تشویق به حمله به الموت می کند (در حالی که تحت حمایت الموتی ها زندگی می کرده و به وی اعتماد داشتند ) این نامه که حاوی قصیده ای مداحانه بوده به دست الموتی ها می افتد و وی در محلی تحت الحفظ نگهداری می شود تا وقتیکه هولاکو قلعه را تسخیر می کند. وی پس از تسخیر قلعه توسط مغولان  به خدمت هولاکوی مغول(!) در می آید و برای وی بساط پیشگویی ها نجومی را راه می اندازد و مشوق وی می شود که به بغداد (همان خلیفه ای که وی برایش نامه نوشته بود) حمله کند . وی ملازم و وزیر هلاکو بوده و  گاه و بیگاه جان برخی علما را از دست مغولان نجات می داده . جناب خواجه وقتی برخی از علما قصد داشتند هولاکو را از حمله به بغداد بازدارند  وی را تشویق می کند که به بغداد حمله کند. درمدتی که در خدمت هولاکو خان بوده کتاب اخلاق ناصری اش را که زمانی به  فرمانده اسماعیلی های الموت تقدیم کرده بود با تغییر مقدمه به هولاکو(!) تقدیم کرد و کلی بد و بیراه نثار ممدوح قبلی نمود. در تمام این مدت هم از پولی که اسماعیلی ها و سپس مغولان برایش هزینه می کردند تحقیق می کرد و کتاب می نوشت و اخلاق را نشر می داد !
شاید جناب خواجه برای خودش توجیهاتی داشته و یا  حامیانش توجیهاتی بیاورند که وی مجاز یا مجبور بوده چنین کند اما هر توجیهی هم که صورت گیرد تاثیر چنین بی اخلاقی هایی از سوی یک معلم اخلاق واقعا ویرانگر و هولناک است.
قضاوت با شما !
  • nasser mmn