مرقومات

مرقومات من

مرقومات

مرقومات من

طبقه بندی موضوعی

۷۰ مطلب با موضوع «تاریخ و ادبیات» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امتحان تاریخ

کسانی که نظام قدیم درس خوندن می دونند درس عمومی سال سوم تاریخ بود.کتاب تاریخ هم در حدود 300 صفحه بود که باید مطالبش رو حفظ می کردیم. حفظ کردن این کتاب در ثلث سوم بسیار ناراحت کننده و سخت بود به ویژه برای ما که رشته ریاضی رو انتخاب کرده بودیم و اکثرا از حفظیات متنفر بودیم.سال 75در امتحانات ثلث سوم برای امتحان تاریخ فرصت کمی در نظر گرفته بودند و این باعث شد بچه ها خیلی تحت فشار قرار بگیرند.

یادم هست که پیش از امتحان تنفر از تاریخ رو می شد در چهره بیشتر بچه ها دید.امتحان که تمام شد طبعا کتاب تاریخ دیگه برای بچه ها کاربردی نداشت (در کنکور هم سوال تاریخ نداشتیم) بنا براین بچه بعد از امتحان دق و دلی شون رو سر کتابها خالی کردند به این صورت که از خروجی سالن امتحانات تا چهار راه ولی عصر کتابها رو با خشم ورق ورق می کردند و روی زمین می ریختند.در مدت نیم ساعت بعد از پایان امتحان از چهار راه کالج تا چهار راه ولی عصر پیاده رو به طور کامل پوشیده از کاغذ شد به طوری که کاملا جلب توجه می کرد.

فردای اون روز بر خلاف وضعیت معمول همه بچه ها رو پیش از امتحان در حیاط به صف کردند و مرحوم دزفولیان پشت تریبون رفت و با فریاد وعصبانیت شروع به توپیدن به ما کرد.دزفولیان گفت مگر شما مغول هستید که با کتاب این طور رفتار می کنید آبروی مدرسه رفت ! کاسبهای کنار خیابون اومدن مدرسه به من می گن بیا ببین دانش آموزهای شما چه کردند، اینها مگه مغول هستند ! از در مدرسه تا چهار راه ولی عصر که راه می ری بر روی کتاب راه می ری و ....

البته ما از خنده داشتیم می ترکیدیم و خوشحال بودیم که به خوبی فشار امتحان رو تلافی کرده بودیم !

از اون روز به بعد حتی تا سال بعد پیش از امتحانات حفظی در ثلث سوم باید کتابها رو تحویل می دادیم تا بتونیم وارد سالن امتحانات بشیم.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

بنیان مرصوص!

بعد از خرید کردن از شهر قرار بود دیگه کسی با لباس شخصی یا لباس ناقص توی پادگان دیده نشه. صبح روزِ بعد از خرید، فرمانده گروهان ما، با یک سوت همه را جلوی آسایشگاه  به خط کرد.توی صفها نگاه کرد و یه نفر رو دید که لباسش کامل نیست.اون بنده خدا هم اسمش اردشیر بود(فامیلش هم یادم نیست) از صف کشیدش بیرون و گفت چرا لباست رو کامل نکردی اون بنده خدا هم گفت توی شهر نتونستم لباس اندازم پیدا کنم.بعد بهش گفت کلاغ پر بره و چند متری روی زمین غلت بزنه.دست آخر هم گفت بیاد یه مرخصی بگیره و بره لباسش رو کامل کنه.

از اونروز به بعد دیگه سربازی ما واقعا شروع شد البته تقریبا همون روزها ماه رمضان هم شروع شد.اون روز فرمانده درباره چیزی که بهش می گفتند بنیان مرصوص توضیح داد.بنیان مرصوص در واقع استاندارد لباس پوشیدن سربازها در پادگانهای سپاه بود.باید هرشب پوتینها رو واکس می زدیم و به طور ضربدری بندهاش رو می بستیم.جورابها هم باید هر شب شسته شده و جلو تخت برای خشک شدن آویزون می شد.پوتینها هم باید پایین تخت در جای مشخصی قرار داده می شد. استفاده از اورکت هم تا زمان رسیدن دستور از فرمانده پادگان ممنوع بود.استفاده از چپیه هم فقط در موقع راهپیمایی و اردو مجاز بود(در واقع اجباری بود).

یکی دو شب اول یه نفر اومد و نصف شب تختها و جورابها رو کنترل کرد و اتفاقا تخت بغل دستی من رو بیدار کرد و بهش گفت چون پوتینش خاکیه باید بیاد بره واکسش بزنه که اون بنده خدا هم رفت، اما از اون پس دیگه کسی برای بازدید جوراب و پوتین نیامد اما ما خودمون این دو کار رو انجام می دادیم چون بدون شستشوی هر روزه، جورابها به سرعت بو می گرفتند و پوتینهای واکس نزده هم صبح برای فرمانده قابل تشخیص بودند.کسی هم صبح وقت واکس زدن نداشت.به عنوان یک تجربه اگر کارهای اجباری را با دیگر بچه ها انجام می دادید از تفریحات ضمن کار و گپ با دیگران بهره مند می شدید و خستگی کمتر سراغتون میومد بنا بر این قبل از شام معمولا همه جلو آسایشگاه می نشستند و پوتین واکس میزدند و بعد از شام هم همه با هم می رفتند سراغ ظرف و جوراب شستن.

با کامل شدن لباسها آموزش صف جمع که همون رژه بود شروع شد که یکماه ادامه داشت. هر روز صبح تا ظهر و از ساعت 2 تا 5 صف جمع بود.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
[caption id="attachment_135" align="aligncenter" width="450" caption="پروین اعتصامی"][/caption]
بازدید محمد رضا پهلوی در دوران ولیعهدی از کتابخانه دانشسرای عالی . پروین اعتصامی که در آن زمان رئیس کتابخانه بود در عکس دیده میشود!
این عکس را از این آدرس یافتم : http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewPhoto&PhotoID=571&SP=Farsi
البته در این سایت عکسهای بسیار جالب دیگری هم هست.مثلا عکسهای زیر :
[caption id="attachment_136" align="aligncenter" width="450" caption="چهار راه آبسردار (تقاطع خیابان ایران و مجاهدین)"][/caption]
[caption id="attachment_139" align="aligncenter" width="450" caption="شاه در مکه"][/caption]
[caption id="attachment_140" align="aligncenter" width="450" caption="شعبان جعفری (بی مخ) و خانواده"][/caption]
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

معبد تالپیوت جایی است که باستان شناسان اسراییلی مدعی هستند مقبره حضرت عیسی ، حضرت مریم و چند نفر دیگر است.این مقبره در پینج کیلومتری اورشلیم قدیمی است و در سال 1980 توسط کارگرانی که در حال کندن پی برای یک ساختمان بودند کشف شده است.در این مقبره 10 قبر وجود دارد که بر روی 6 تای آنها نام افراد نوشته شده است.یکی از این نامها توسط این دانشمندان عیسی فرزند یوسف ترجمه شده است.بخشهایی از بدن این افراد نیز در قبرها کشف شده و اسراییلی ها حتی آزمایش DNA هم روی آنها انجام داده اند و مدعی هستند بین دو تا از آنها ارتباط مادر فرزندی وجود دارد.یعنی بین کسی که مدعی هستند حضرت عیسی است و کسی که مدعی هستند حضرت مریم است.البته واضح است که این ادعا با این دلایل ضعیف قابل اثبات نیست و مسلمین و مسیحیان زیر بار این ادعا نرفته اند.

[caption id="" align="aligncenter" width="222" caption="مقبره باستانی"][/caption]
این هم آدرس مطلب  http://en.wikipedia.org/wiki/Talpiot_Tomb

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

داستان جنگ چند ماهه ی مردم تبریز برای مشروطه با محمد علی شاه را حتما شنیده اید.جنگی که به رهبری ستارخان و باقرخان و با فداکاری مردم شهر ماه ها ادامه داشت. نکته ای بسیار مهم در مورد این جنگ که غالبا مغفول مانده و بیشتر مردم از آن بی خبر هستند نحوه پایان این جنگ است.

غالبا در ذهن افرادی که جریان این جنگ را در کتب درسی خوانده اند چنین است که پایان این جنگ با شکست نیروی های محمد علی میرزا و ورود مشروطه خواهان به تهران به پایان رسید ولی حقیقت چیز دیگری است.

[caption id="" align="aligncenter" width="350" caption="گروهی از آزادی خواهان راد مرد تبریز "]گروهی از آزادی خواهان راد مرد تبریز به همراه ستارخان و باقر خان[/caption]

پایان داستان نبرد آزادی خواهان تبریز چنین است که نیروهای استبداد به فرماندهی عین الدوله برای به زانو در آوردن مردم تبریز شهر را محاصره کردند و به مدت چند ماه راه ورود آذوقه را به شهر بستند اما مقاومت مردم تبریز همچنان ادامه داشت و نیروهای استبداد امید به پیروزی را از دست داده بودند.

در این زمان دولت روسیه که مخالف سرسخت مشروطه بود با هماهنگی محمد علی شاه سعی داشت مردم آذربایجان را تحت فشار قرار دهد و به دنبال بهانه ای بود که با دخالت نظامی آزادی خواهان آذربایجانی را به زانو در آورد.دولت روسیه کمبود آذوقه درتبریز را بهانه قرار داد و نیروهای نظامی روسیه از شمال به سوی مرز ایران حرکت کردند.

مردم تبریز که به شدت از روسیه متنفر بودند و تعصب زیادی بر حفظ تمامیت ارضی کشور داشتند و نیز می دانستند که تهدید روسها با هماهنگی شاه صورت می گیرد، از سر ناچاری به دشمن سرسخت خود یعنی محمد علی شاه تلگرافی بسیار تکان دهنده فرستادند که مایه افتخار هر آذربایجانی  آزاده ای است.مردم تبریز حاضر شدند از مشروطه بگذرند اما بهانه ای به روسها ندهند که استقلال ایران را زیر پا بگذارند.متن این تلگراف چنین است:

"شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است.اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند.ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلی حضرت می سپاریم. هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرت بیدرنگ  دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند"

کسروی در کتاب تاریخ مشروطه در ادامه چنین می نویسد:" راستی این پیشامد به تبریزیان بی اندازه سخت افتاد نمی دانستند چه چاره کنند و برای جلوگیری از آن به هرگونه فداکاری خرسند می بودند.حاجی مهدی آقا اشک از دیده فرو می ریخت.ستارخان می گفت شما با محمد علی میرزا کنار بیایید و پروای مرا هیچ نکنید.من بر اسب خود نشسته و از راه و بیراه از ایران بیرون می روم و روانه نجف می شوم."

[caption id="" align="aligncenter" width="200" caption="ستارخان راد مرد آذربایجانی"]ستارخان[/caption]

روسها که بویی از شرافت نبرده بودند پس از دستور محمد علی میرزا به رفع محاصره نیز به پیشروی ادامه دادند و تا تبریز پیش آمدند. اما محمد علی میرزا چندان فرصت نیافت تا از تسلیم تبریزیان سودی ببرد و حاکم منصوبش را به تبریزیان تحمیل کند زیرا اندکی بعد مشروطه خواهان بختیاری و گیلان و مازندران، تهران را اشغال کردند و شاه مستبد و وطن فروش را از تخت به زیر کشیدند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

شاید تا الان به اینکه توجه کرده باشید که در گذشته که تلوزیون و چاپ و روزنامه نبود چطور مردم شاه مملکتشون رو می شناختند! پاسخ این سوال اینه که خیلی از مردم شاه رو هیچوقت نمی دیدند و اون رو نمی شناختند.یکی از دلایل اینکه پیش از اسلام  تصویر شاه رو روی سکه ها می زدند و یا کنار راهها و روی کوهها حجاری می کردند این بود که مردم دستکم با شکل کلی قیافه شاه آشنا بشن.اما باز هم جا برای این بود که کسی خودش را جای شاه یا یک شاهزاده جا بزنه و در کارش هم گاهی موفق بشه(شاید جریان بردیای دروغین در دوره خشایارشا و یا شاه اسماعیل های تقلبی در دوره صفوی به گوشتان خورده باشد). به دلیل خطری که از این کار متوجه نظام سیاسی می شد همیشه مجازات چنین افرادی اعدام بود.

[caption id="" align="aligncenter" width="250" caption="شاع عباس کبیر"]شاه عباس[/caption]

یکی از موارد با مزه ای که کسانی هوس کردند خود به جای شاه و درباریان جا بزنند در دوره شاه عباس اتفاق افتاد.در این مورد  ظاهرا این افراد خطرناک بودن کارشان را خیلی جدی نگرفته بودند و هدفشان هم فقط کمی تفر یح و خوش گذرانی، همراه با یک کلاه برداری کوچک بوده،اما در انجام این کار کمی زیاده روی کردند و جای بدی را برای اینکار انتخاب کردند و جانشان را بر سر اینکار گذاشتند.آقای اسکندر بیک منشی در کتاب عالم آرای عباسی در فصل رخدادهای سال 23 ام سلطنت شاه عباس داستان را اینگونه تعریف می کنه.

در هنگامی که شاه عباس به قصد مسافرت به اردبیل از اصفهان خارج شده بود و به نزدیکی خلخال رسیده بود چند نفر در همان حوالی تصمیم می گیرند که خودشان را جای شاه و اطرافیان جا بزنند. شاه عباس گهگداری برای شکار با تعداد کمی از اطرافیان راهی دشت و صحرا می شد این افراد هم وسایل شکار با خودشان بر می دارند و لباسهایی شبیه قزلباشان می پوشند و راهی یکی از دهات اطراف خلخال می شوند.پس از ورود به ده هرکس نقش یکی از درباریان مشهور را بازی می کند و یکی هم شاه می شود.مردم هم که هیچوقت شاه را ندیده بودند باور می کنند که این افراد شاه عباس و درباریان هستند.

مردم شروع به پذیرایی از شاه می کنند.خبر به دهات دور و بر می رسد و مردم با هدایا و عریضه ها راهی ده مزبور می شوند.این افرد دو سه روزی در ده خوش گذرانی می کنند تا  حاکم خلخال که از غلامان خاصه بوده (غلامان خاصه در دربار تربیت می شدند و از نزدیک با شاه آشنا بودند) از موضوع با خبر می شه و با عده ای راهی ده  می شه.

کلاهبردارها دیگه داشتند بازی خودشون رو به پایان می رسوندند و مشغول سوار شدن به اسبهاشون برای خروج از ده بودند که حاکم سر می رسه و متوجه قضیه می شه.خلاصه  کلاهبردارها فرار می کنند و دارو دسته ی حاکم هم به دنبالشون.نفر اصلی و یکی دو نفر دیگه موفق می شن فرار کنند اما دو سه تا از رفقا و غلامهای طرف گیر میفتند. یکی دو روز بعد که شاه به خلخال می رسه اینها رو تحویل شاه می دهند و شاه هم همه را تحویل جلاد می ده و جلاد هم تحویل جناب عذراییل.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
در کتاب تاریخ الفی آمده که ابوموسی اشعری (که حتما معرف حضورتان هست) در هنگامیکه در دوره خلافت خلیفه دوم سردار سپاه بوده ، برای اشغال شهر نصیبین از عقرب به عنوان سلاح بیولوژیک استفاده کرده است. روش وی هم اینگونه بوده که کوزه های حاوی کژدم و خاک را شبانه با منجنیق به شهر پرتاب کردند . مردم شهر تا صبح به قدری تلفات دادند که به ناچار تسلیم شدند.

  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰

فتح مداین

در کتاب تاریخ الفی (الف به معنی هزار در عربی) می خواندم اعراب در سال شانزده هجری مداین را فتح نمودند.مردم مداین برای نابودی اعراب، غذاهایی مسموم در خانه هایشان گذاشته بودند.نویسنده تاریخ الفی می نویسد که اعراب بسم الله می گفتند و غذها را می خوردند و به آنها آسیبی نمی رسید.اما چند صفحه بعد می نویسد به دلیل ناسازگاری آب و هوای مداین، سپاه سعد به شدت بیمار شدند و شدت بیماری و ضعف در آنها به حدی بود که سعد به خلیفه نامه نوشت و اجازه خواست که سپاهش شهر را ترک کرده و در جای دیگری ساکن شوند.خلیفه دستور داد نسبت به یافتن محلی دیگر با مشخصاتی که خلیفه نوشته بود اقدام کنند. سعد نیز محل فعلی کوفه را انتخاب نمود.
با در نظر گرفتن گزارش نخست و اینکه مداین مهمترین شهر اشغال شده در عراق بوده و نیز اینکه آب و هوای مداین فرق چندانی با دیگر شهرهای عراق نداشته ، می توان نتیجه گرفت که به احتمال زیاد دلیل مجبور شدن اعراب به ترک این شهر مهم همان غذاهای مسمومی بوده که خورده اند و بر خلاف گزارش نادرست نویسنده از بی اثر شدن سموم ،اتفاقا این غذاهای مسموم بر ایشان کارگر هم افتاده است تا جایی که مجبور به ترک چنین شهر مهمی شدند.
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
خبرگزاری «مهر» گزارشی را که دکتر «ذبیح الله صفا» برای اولین بزرگداشت «ابن سینا» در ایران (سال 1333) تهیه کرده، در تاریخ اول شهریور ماه 1383، در سایت «خیرگزاری مهر» چنین نقل می‌کند:
« بنا بر آنچه گروهی از محققان و مورخان نوشته ان، «ابن سینا» در همدان در گذشته و در زیر حصار آن شهر نیز دفن شده است. «البیهقی» ، «ابن خلکان»، «ابن العبری»، «خواند میر» و «قاضی نورالله» نیز نوشته اند که مقبره وی در همدان است.

[caption id="" align="aligncenter" width="399" caption="داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor"]داخل ساختمان مقبره ابن سینا - عکس از Nick Taylor[/caption]
مقبره «ابن سینا» در دره «مراد بیک» در ضلع غربی خیابان «ابوعلی» همدان یعنی خیابانی که از مرکز شهر رو به جنوب و کمی مایل به غرب امتداد دارد واقع است و در کنار آن قبر «ابوسعدی دخدوک» قرار گرفته است. «ابوسعید»، از دوستان «ابن سینا» بوده که بعد از غائله شورش سپاهیان «شمس الدولة دیلمی»، مدت چهل روز در خانه وی پنهان بوده است. محل کنونی آرامگاه «ابن سینا» و  «ابوسعید»، در همان زمینی قرار دارد که روزگاری منزل «ابوسعید» و مدتی نیز مخیفگاه شیخ ما بوده است.
این محل در آن روزگار، کنار شهر و پشت باروی جنوبی همدان بوده و تا اواخر قرن سیزدهم هجری چهارطاق کوچکی بر روی قبر آن دو قرار داشته است و چون چهار طاق مذکور به تدریج بر اثر فرسودگی رو به ویرانی می‌رفته است، یکی از شاهزاده خانم‌های دانش‌دوست قاجار به نام «نگار خانم» دختر «شاهزاده عباس میرزا» ولیعهد «فتحعلیشاه» درصدد تجدید بنا و تعمیر آن برآمده‌است.
نوشته‌اند که «نگار خانم» نخست همسر «عبدالله‌خان صارم‌الدوله» از طایفه «حاجی‌لر» بوده و پس از آن به همسری «مصطفی‌قلی‌خان اعتماد السلطنه» درآمده است. به دستور این شاهزاده خانم، به جای چهارطاق قدیم، گنبدی از آجر ساختند و دو سنگ، یکی روی قبر «ابن سینا» و دیگری روی قبر «ابوسعید دخدوک» نهادند. پس از درست شدن  آرامگاه با شکوه جدید، سنگ قبرهای مذکور را در سرسرای آرامگاه قرار داده‌اند.
در شمال آرامگاه، خانه‌های مسکونی و در قسمت جنوب آن، حیاط آرامگاه قرارداشته است. کتابخانه‌ی آرامگاه که  مجلد کتاب داشته به قرائت خانه‌ی «ابوعلی سینا» موسوم بوده است. در داخل آرامگاه، دور دو سنگ قبر «ابوعلی» و «ابوسعید»، نرده چوبی کوتاهی قرارداده‌اند.
نظر اعضاء انجمن آثار ملی ایران در مورد بنای جدید آرامگاه بوعلی بر آن بود که اصول معماری قدیم و جدید هر دو رعایت شود. با توجه بدین نکته، در خرداد ماه سال 1324 هـ‌. ش طرح نقشه‌ی آن بین مهندسان و فارغ التحصیلان رشته معماری به مسابقه گذارده شد.
از بین طرحهای متعددی که به انجمن رسید طرح پیشنهادی آقای مهندس «هوشنگ سیحون» که با نظر آقایان «آندره گدار» مدیر کل فنی موزه‌ی باستانشناسی و مهندس «محسن فروغی» تهیه شده بود، مورد قبول قرار گرفت و به عنوان جایزه، اجراء ساختمان بر عهده‌ی او واگذار گردید .
طرح مزبور با توجه به سبک معماری قرنی که حکیم در آن می‌زیسته از روی یکی از قدیم‌ترین و عظیم‌ترین بناهای آن عصر یعنی «گنبد قابوس»، که از شاهکارهای معماری به شمار می‌رود اقتباس گردیده است. «گنبد قابوس» به موجب کتیبه‌ی موجود بر روی بنا، به سال 375 شمسی برابر با 397 قمری بنا شده است و بدان جهت، بنای آرامگاهی برای «ابن سینا» بدان سبک و شیوه از هر جهت مناسب می‌نموده است. جالب آن‌جاست ‌که گنبد قابوس در قرن پنجم بنا شده است یعنی زمانی که قسمتی از دوران زندگانی «ابن سینا» در آن سپری شده است.
...
پس از تخریب مقبره‌ی قدیم و گشودن قبر «ابوعلی سینا» و «ابوسعید»، جمجمه و قسمتی از استخوان های ابوعلی و قسمتی از استخوانهای ابوسعید که باقی مانده بود با حضور افراد معتمد و موثق، پس از تهیه صورت‌جلسه، در جعبه‌های مخصوص نهاده و مهر و موم شد تا پس از آماده شدن آرامگاه جدید، مجدداً دفن گردد .

[caption id="attachment_68" align="aligncenter" width="450" caption="عکس جمجمه ی این سینا"]عکس جمجمه ی این سینا[/caption]
...
ساختمان آرامگاه در سال 1330 به پایان رسید و در بهمن ماه همان سال به نمایندگان انجمن آثار ملی تحویل گردید. در روز پنجشنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال (1331 هــ . ش) با حضور آقایان جهانسوز فرماندار همدان، ابطحی رئیس فرهنگ، ایزدیار بازرس فنی، رئیس شهربانی، نماینده انجمن آثار ملی و برخی از روحانیان پس از معاینه و بازدید، لاک و مهر جعبه‌های محتوی استخوانهای «ابوعلی» و «ابوسعید دخدوک» استخوانها با دقت کامل و رعایت موازین شرع و آداب و رسوم معمول، کفن و دفن گردید. قبر «ابوعلی سینا» در سمت راست مدخل آرامگاه و در سمت چپ او، قبر «ابوسعید دخدوک» قرار گرفته است .
از : http://www.tebyan-hamedan.ir/hamedan/archives/post_107.php
  • nasser mmn
  • ۰
  • ۰
سایت تابناک خبری زده بود که آخرین پادشاه عثمانی مرد.نام این آخرین پادشاه که توسط آتاترک برکنار شده بود "ارطغرل عثمان عثمان اوغلو" بود. این بنده خدا 97 سالش بوده و در امریکا زندگی می کرده.بالاخره بعد از 600 سال پرونده این سلسله به صورت قطعی بسته شد.
  • nasser mmn